از سال ١٩٣٠ جنگ خانه به خانه با كولاكها آغاز شد. نيروهاي اعزامي حزب بعد از ورود به روستاها ميتينگي تبليغاتي برگزار كرده و سخنرانيهاي پرشوري عليه دشمنان مردم و انقلاب ايراد ميكردند. اين نطقها و همچنين مقالات آتشيني كه آنروزها عليه كولاكها در روزنامههاي حزبي انتشار مييافت درواقع «آتش تهيه» اين جنگ نابرابر بود. سپس فتح خانه به خانه جبهه دشمن آغاز ميشد. در خانههاي دهقانان را ميشكستند و اموال و احشام و انبار كشاورز را خالي كرده و واگذاري زمينش را به كالخوز صورتجلسه ميكردند و كشاورز و خانوادهاش را هم به عنوان زنداني و ضدانقلاب با خود به شهر ميبردند تا به جزاي اعمالشان برسند. در چنين شرايطي هر كولاكي كه مقاومت ميكرد يا از واگذاري اموالش خودداري ميكرد حكمش درجا با شليك گلولهاي اجرا ميشد و زن و فرزندش عقوبت گناه او را ميكشيدند. كولاكها براي بازپروري و آبديدهشدن در شرايط كاري سخت و از دستدادن خوي و خصلتهاي بورژوامآبانه و بالاخره تبديلشدن به انسان تراز نوين جامعه سوسياليستي به سرزمينهاي يخزده سيبري و جنگلهاي تايگا اعزام ميشدند تا ياد بگيرند كه در سختترين شرايط زيستي نان خود را به دست آورند و مشاركت در زندگي جمعي و كمك به همنوع را بياموزند. مصادره اموال كولاكها و محكومكردن آنان به زندگي و كار در سيبري عملا پاكسازي قومي بود و سرنوشت سوگناكي براي ميليونها نفر از جمعيت روسيه رقم زد. اعزام كولاكها به سيبري بايد هرچه سريعتر انجام ميشد. سواركردن اين افراد در واگنهاي حمل احشام بيهيچ روزني براي نفسكشيدن و بدون كمترين امكانات بهداشتي و تغذيه آنان با شورباي چغندر و شلغم باعث شد كه تعداد زيادي از كولاكها در اين سفر مرگ در اثر بيماري و گرسنگي تلف شوند. نخستين قربانيان كودكان بودند. اين كوچدادن اجباري درواقع پاكسازي قومي بود كه در عمل به نسلكشي انجاميد.
همزمان با قلعوقمع كولاكها مبارزه عليه تكنوكراتهاي رژيم تزاري، روشنفكران، نويسندگان، تروتسكيستها، سوسياليستها، منشويكها و شهرنشيناني كه گرايشات بورژوايي داشتند در جريان بود. دو سال بعد از آن تصفيههاي خونين استالين از ميان اعضاي حزب كمونيست يا به اصطلاح خوديها نيز آغازشد و تا ١٩٣٩ ادامه يافت. اكثر قريب به اتفاق اين قربانيان اگر اعدام نميشدند به اردوگاههاي كار فرستاده ميشدند و اغلب با كولاكها همسفر بودند.
رمان «زليخا چشمهايش را باز ميكند» ماجراي زندگي و سرنوشت همسر جوان يكي از اين كولاكها در «جمهوري تاتارستان» است. توالي زماني وقايع اين رمان خطي است و از روزي آغاز ميشود كه افسري به نام «ايگناتوف» براي مبارزه با كولاكها به روستاي «يولباش» ميآيد و نخستين برخوردش با اهالي روستاها مواجهه با مرتضي همسر زليخاست. اين مواجهه به كشتهشدن مرتضي ميانجامد. فرداي آن روز اموال زليخا و مرتضاي مرده را مصادره ميكنند و زليخا به «غازان» اعزام و زنداني ميشود تا پس از چندي به سيبري فرستاده شود. در طول داستان زليخا مصيبتهاي فراواني را تجربه ميكند. مصيبتهايي كه هركدام از آنها براي از پادرآوردن هر انساني كافي است اما زليخا چغر و محكم است و در بدترين شرايط از پا نمينشيند. زليخا زني روستايي است و خوگرفته به فرمانبردن و اطاعتكردن. او دليل زندانيشدن و تبعيدش به سيبري را نميداند. پرسشي هم نميكند. اعتراضي هم ندارد. دنياي بيرون از روستا براي او ناآشناست و نميداند دارد به كجا ميرود و چرا؟ مثل خوابگردها به هر فرماني گردن ميگذارد. اما در درونش ميل به زندگي بسيار قوي است. مثل هر موجود زندهاي ميخواهد زنده بماند. پس تا حد ممكن خودش را با شرايط زيستي جديد تطبيق ميدهد. درعينحال به ديگران هم كمك ميكند. نه به عنوان وظيفه يا توقع دريافت ستايش و قدرداني، بلكه صرفا براي اينكه چنين واكنشي را طبيعي ميداند. به همين دليل هم مورد توجه و احسان ديگران قرار ميگيرد. درعينحال در او باوري وجود دارد كه او را راهنمايي ميكند. گرچه اين باور بهتدريج و با آشنايي بيشتر با جهان بيرون از روستا رنگ ميبازد. زليخا مثل همه تاتارها سختكوش و مقاوم است. برعكس تصوري كه تبليغات رژيم درباره كولاكها راه انداخته بودند شكم سير و ظالم و استثمارگر و حقهباز نيست. همسر كشاورزي است كه در سرما و گرما پا به پاي شوهرش ميدويده و در مقابل او مطيع و منقاد بوده. علاوه بر اين مادر شوهرش را تر و خشك ميكرده. پيرزني كروكور و زمينگير اما بدجنس و بددهن. و دور از چشم شوهرش براي راضيكردن ارواح خبيث نذر و نياز ميكرده. بههرحال او متهم به جرمي است كه هيچ درك و دريافتي از آن ندارد. او كولاك است. و همين كافي است كه اموالش را مصادره كنند و خودش را به سيبري بفرستند. ماجراي سفر به سيبري با قطاري با آن فضاي تنگ و خفه و پر از تعفن و مسافران عجيب و غريبش و البته با حضور تعدادي تبهكار و اوباش و شرح گرسنگيها و تشنگيها و مرگوميرها خود به تنهايي ميتواند موضوع يك رمان باشد. نمايش عريان سبعيت و بيرحمي به بهانه سركوب دشمنان ايدئولوژيك طبقه كارگر و مبارزه با سرمايهداري و امپرياليسم. چنانكه خانم يوگنيا گينزبورگ همان قطار و همان سفر و همان مقصد را دستمايه خلق رماني با نام «سفري در گردباد» كرده است.
قطار مسافران سيبري با پانصد مسافر حدود شش ماه در راه است تا بالاخره به آخرين ايستگاه يعني «كراسنا يارسك» ميرسد. در بين راه بيش از صدنفر از مسافران از گرسنگي و بيماري ميميرند. تعدادي هم در بين راه ميگريزند تا شايد بتوانند سرنوشت ديگري براي خود رقم بزنند. باقيمانده مسير بايد با يك كشتي فرسوده پيموده شود. تعداد مسافران چند برابر ظرفيت و توان كشتي است. كشتي در ميانه راه در آبهاي سرد و خروشان رودخانه «آنگارا» درهم ميشكند و غرق ميشود و تمام مسافران را بهكام مرگ ميكشاند. تنها تعداد اندكي نجات مييابند. فرمانده و زليخا و چند نگهبان. گروه كوچك لنينگراديها كه با كشتي ديگري سفر ميكنند به آنها اضافه ميشوند تا هسته اوليه اردوگاه ٢٩ نفري «هفتدستان» را تشكيل دهند. فرمانده و ٢٨ محكوم خوششانس. درواقع تنها كولاك نجاتيافته از اين سفر مرگ، زليخاست و از آن پس اقامت ١٦ ساله زليخا در اردوگاه آغاز ميشود و هر روز و هر ساعت آن حكايت غريبي است از ظلم و جنايت و بيرحمي و به بردگيكشيدن آدمهاي بيدفاع. قربانيان بيشمار رژيم پليسي و سفاك استالين.
رمان «زليخا چشمهايش را باز ميكند» بازنمايي مختصري است از آنچه در اردوگاههاي كار در دوران استالين بر مردم روا ميداشتند. در سراسر سيبري صدها اردوگاه كار اجباري وجود داشت و قربانيان آن از مرز ٢٥ ميليون نفر هم فراتر ميرفت. قدري بيشتر از تمام كشتههاي جنگ جهاني دوم در اروپا.
درباره تاريخ مبارزه با كولاكها كه براي استالين يكي از افتخارات ملي بهحساب ميآمد، سالها قبل رمانهاي زيادي از نويسندگان روس به فارسي ترجمه شده بود. اين رمانها اغلب به جريان مبارزه با كولاكها و ذكر دندانگردي و لئامت آنها و ايدهها و منشهاي ضدانقلابي آنان ميپرداختند. يك طرف مردم بودند و حكومت و عدالت و طرف ديگر كولاكها بودند كه با انواع توطئهها نهتنها جلوي اجراي عدالت را ميگرفتند بلكه با پيشرفت و تكنولوژي و افزايش آگاهي عمومي مخالف بودند. مذهبي و خرافاتي و همدست كشيشان و اربابان سابق بودند. اما اكثر آنها در اين مبارزات شكست خوردند. معروفترين اين رمانها «زمين نوآباد» از شولوخف و چند رمان ديگر از «فادايف» بود نظير «شكست» يا «آخرين اودگه». در اين رمانها استقبال مردم از برپايي كالخوزها، افزايش راندمان كار و سرانه توليد، بهكارگيري تكنولوژي نوين در كشاورزي، بهبود موقعيت زنان، شادي و نشاط مردم از زندگي جمعي، افزايش انگيزههاي كار جمعي و احساس مسووليت افراد و بالاخره دسترسي آسانتر به بهداشت و تحصيل نشان داده شده بودند. اما در آن رمانهاي غالبا معروف و پرتيراژ حرفي از سرنوشت ميليونها كولاكي كه در اثر اين سياستها از خانه و كاشانهشان رانده شدند و در اردوگاههاي كار يا در راه رسيدن به آنجا هلاك شدند حرفي نبود و كسي به حقوق پايمالشده آنان و به بردگيگرفتن آنها در آن اردوگاهها اشارهاي نكرد. كما اينكه در تاريخهاي رسمي هم نشاني از سرنوشت كولاكها پيدا نيست.
رمان «زليخا چشمهايش را باز ميكند» روايت آن بخش ماجرا است كه تاكنون روايت نشده است. اينكه كولاكها چه شدند و چه سرنوشتي پيدا كردند. روايتي كه از هر تاريخ و تذكرهاي واقعيتر و حقيقيتر است. اينكه كولاكها و خانوادههاي آنان در چه شرايطي زندگي كردند يا چگونه مردند؟ و از آن مهمتر اينكه كولاكبودن چگونه بودني است؟ آيا به همان تيرگي و زشتي است كه در آن رمانها و تاريخها ميبينيم يا ميتوان جز خودخواهي و خساست و منفعتطلبي، سويههايي از انسانيت، وفاداري، كمك به همنوع و تجربههايي از عشق و ايثار را هم ديد؟ پاسخ اين پرسشها را ميتوان با تعمق در لايههاي زيرين اين رمان دريافت. درباره اردوگاههاي كار در سيبري و محكوماني كه از اين اردوگاهها جان به در بردهاند كتابهاي زيادي نوشته شده است. «در ماگادان كسي پير نميشود» خاطرات دكتر عطا صفوي يا رمان «در دل گردباد» از يوگنيا گينزبورگ و بخشهايي از كتاب «اميد عليه اميد» از آن جملهاند. سرماي كشنده، گرسنگي، محرومكردن افراد از ارتباط با دنياي بيرون. رواج چاپلوسي، دروغگويي و چغليكردن از ديگران به طمع به دست آوردن لقمهاي نان يا كاري آسانتر، دزدي از زندگان و مردگان و... بخشي از تجربيات مشترك ساكنان اين اردوگاههاست و وجود چنين اردوگاههايي دليلي قاطعي است بر فسادپذيربودن قدرت متمركز در دست يك نفر يا يك گروه خاص. گرچه آرمان آنها عدالتگستري و سعادت آدميان باشد. در پايان فقط بايد به نكته بسنده كرد كه ترجمه رمان «زليخا چشمهايش را باز ميكند» ترجمهاي روان و بينقص است و بايد به اين كوشش و همتمترجم رمان يعني زينب يونسي دستمريزاد گفت.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما