سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۵
او، که منش نیز به حقیقت دیرشناختم

یوسفعلی میرشکاک، شاعر معتقد است: شاملو نخستین شاعری بود که اجمالاً دریافت کلام موزون در جهان مدرن بازدارنده است و بازگرداننده. میرشکاک در یاددداشتی به بررسی شعر و زبان شاملو پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-یوسفعلی میرشکاک: راهی را که نیما آغاز کرد شاملو به فرجام رساند. پس از این دو، سرشت و سرنوشت شعر دیگر شد. اکنون شاعر می‌سراید تا خود را بیابد و مخاطب نیز به سراغ شعر می‌رود تا خود را در آینه درک و دریافت انسانی همچون خود، ارزیابی کند. شعر معاصر دیگر نه به کار تفأل می‌آید، نه در بند تصوف است، نه موعظه می‌کند، نه تتبع قصیده یا غزل این و آن بزرگ است و نه کلیات تجریدی. تجربه واقعی یا ذهنی انسانی است که فاصله‌ای با مخاطب خود ندارد، هم از این‌رو جز انسان آزاد نمی‌تواند مخاطب شعر معاصر باشد. برخی از ما در «ساحت تخاطب» مترددیم و البته این نیروی شعر است که گاه ما را برمی‌انگیزد تا با شاعران مهجور قرون ماضی نیز همسخن باشیم. امّا به‌راستی جای شگفتی است، آنجا که نه وزن در کار است و نه قافیه، نه صنایع لفظی و معنوی و نه روی سخن با ماست، چه چیزی را جستجو می‌کنیم، آزادی خود را؟ جهان خود را؟ آن وجه از وجود خود را که علیرغم موقعیتی که در آن گرفتار شده‌ایم، می‌خواهد معاصر باشد و مدرن؟ پاسخ به چنین پرسش‌هایی در این مقال نمی‌گنجد.
مخاطب امروز شعر کم و بیش می‌داند که جهان رؤیایی شعر کهن، هرگز باز نخواهد گشت و انسان تنهاست. اگر به گذشته بگریزد و بخواند: خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم/ کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی، می‌داند یا باید بداند که به انتزاع پناه برده و از شرایطی که در آن به سر می‌برد، به موقعیتی موهوم و غیر واقعی گریخته است، امّا هرگاه بخواند: «یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور/ فریاد می‌کشد» خود را و تنهایی خود را به یاد می‌آورد. وقتی می‌خواند: آری در این کنار/ هیچ اتفاق نیست/ در دوردست آتشی امّا نه دودناک/ وین جای دودی از اثر یک چراغ نیست. نقشی از آرزوهای ناممکن خود و تاریکی فزاینده پیرامون خود را بازمی‌یابد. هر مخاطبی در هر موقفی، هرگاه بخواند «در اینجا چار زندان است/ به هر زندان دوچندان نقب/ در هر نقب چندین حجره» خود را در یکی از حجره‌ها خواهد یافت،هرگاه بخواند: «آمد شبی برهنه‌ام از در چو روح آب» عاشق است و هرگاه بخواند: «و ستاره پرشتاب/ در گذرگاهی مأیوس/ بر مداری جاودانه/ می‌گردد.»ناامید؛ هم بدانگونه که شاعر در میان عشق و امید و پیروزی و شکست و باور و بی‌باوری متردد بوده است.
شاملو نخستین شاعری است که ما را - هر اندازه فریفته جادوی وزن و قافیه باشیم- برمی‌انگیزد تا بدون فریفتگی با شعر و خود و جهان پیرامون خود مواجه شویم. مسلماً راه از نیما آغاز می‌شود و ما نخستین‌بار با نیماست که درمی‌یابیم جهان ابری نیست مگر آنگاه که خانه ما ابری است، امّا شاملو از راه نیما به شاهراهی می‌رسد که در آن همه شاعرند و هرکس در هر ساحتی از خواندن و نوشتن(سواد) می‌تواند به بامداد اقتدا کند. بی‌گمان بسیاری از آنچه با عنوان شعر سپید (بی‌وزن، آزاد) منتشر می‌شود، چیزی جز حدیث نفس ساده نیست و ارزش انتشار ندارد (همانگونه که چندین هزار غزل و قصیده و قطعه و مثنوی که هیچ نیست جز وزن و قافیه) امّا باید گفته شود. اینکه شاملو خودآگاه یا ناخودآگاه موجب این دگرگونی هنگفت در سرشت و سرنوشت فرهنگ و زبان ما شده، محل بحث نیست. نیما برانگیخته شد و راهی گشود تا ما را در سایه دیواری بنشاند و شاملو خودآگاه یا ناخودآگاه نشان داد که هرکسی باید دیوار خود را بسازد و در سایه آن بنشیند. چراکه:
جنبش شاخه‌ایی
از جنگلی خبر می‌دهد
و رقص لرزان شمعی ناتوان
از سنگینی پابرجای هزاران جار خاموش
در جهان مدرن که ما خواه ناخواه غرامت زیستن در آن را می‌پردازیم، بی‌آنکه چندان بهره‌ای از دستاوردهای آن داشته باشیم، تنها راه نسبت یافتن شاخه و جنگل آن است که شاخه نیز، حضور خود را اعلام کند. شاخه نمی‌تواند بگوید : «دیر بماندم در این سرای کهن من/ تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن» لاجرم در مواجهه با چنین کلامی، شنونده و مستمع محض و بی‌اراده باقی می‌ماند. هم از این‌رو هنوز صورت غالب ما ترجیح می‌دهیم مستمع باشیم و مرید و تا هیچ آزمونی را از سر نگذرانیم، خاموش می‌مانیم و حتی رسانه دیداری را چنین می‌پسندیم، رسانه بگوید، بفرماید، رهنمود بدهد، موعظه کند و ما مستمع باشیم. امّا شاملو از نزدیک‌ترین فاصله با مخاطب سخن می‌گوید تا او را به گفتن برانگیزد. هم از این‌رو پیروان شاملو بیشترین تعدادِ خوانندگان و شاعران معاصرند. اینکه توانایی فنی او را ندارند یا نمی‌دانند که برای بسط و گسترش نهضت وی باید بر ادب گذشته تسلط پیدا کنند و به چند و چون زبان و موسیقی زبان راه ببرند،مسئله دیگری است که به مرور زمان حل خواهد شد. زبان فارسی در معرض ویرانی و فراموشی است، امّا شاملو پیشاپیش با این ویرانی و فراموشی به معارضه برخاسته است. نه‌تنها با شعر خود که وسیع‌ترین قلمرو را در ادب معاصر به خود اختصاص داده است، بلکه با برانگیختن دیگران به گفتن و سرودن. آنکه برانگیخته می‌شود تا به شاملو اقتدا کند و شعری به اصطلاح سپید (مرسل، آزاد) بگوید ناخواسته به صف مدافعان زبان فارسی می‌پیوندد. از آن پس خود را به خواندن و سرودن ملزم می‌بیند و در راه برآمدن و فراتر رفتن، تنی چند از پیرامونیان را با خود همراه می‌کند. در هر خانه‌ای یک شاعر از این‌دست باشد، کتاب راه باز می‌کند و زبان پاس داشته می‌شود. ایرانیان ظاهراً همچنان به حافظ دل بسته‌اند، امّا به نظر من هیچ قومی به اندازه ایرانیان با حافظ بیگانه نیست، ایرانیان حافظ را برای «تفأل» می‌خواهند ورنه اگر آموزه‌های حافظ در جان آن‌ها رسوب کرده بود، در موقفی دیگر بودند. دیگر اینکه مخاطب حافظ از وی چیزی نمی‌آموزد و به پی افکندن نقش خود برانگیخته نمی‌شود، زیرا هرگاه بشنود: «به آب روشن می عارضی طهارت کرد/ علی الصباح که میخانه را زیارت کرد» سکوت می‌کند، امّا هرگاه با شاملو مواجه می‌شود و فی‌المثل می‌خواند: «عشق/ خاطره‌ای است به انتظار حدوث و تجدد نشسته چراکه آنان اکنون هر دو خفته‌اند/ در این سوی بستر- مردی و/ زنی- در آن سوی»
ناخودآگاه برانگیخته می‌شود که سخنی بر زبان بیاورد. هم از این‌رو من می‌گویم، از شاملو به این طرف، شعر راهی است دوطرفه که سراینده و مخاطب هر دو در آن به آمد و شد می‌پردازند. پیش از آنکه شاملو وزن را رفض کند، طبع موزون، نخستین شرط شاعری بود. امّا با راهی که شاملو گشود، شاعری هیچ شرطی ندارد و هر انسانی که «بودن» خود را احساس می‌کند، می‌تواند زبان بگشاید. شاملو خود البته طبع موزون داشت و تا واپسین لحظات حضور بر خاک، گهگاه موزون می‌گفت، امّا نخستین شاعری بود که اجمالاً دریافت کلام موزون در جهان مدرن بازدارنده است و بازگرداننده. بازدارنده است زیرا چشم‌اندازهای نو را دریغ می‌کند، بازگرداننده است، زیرا به رفض جهان کنونی می‌انجامد و به زمان موهوم (قرون سپری شده) فرا می‌خواند و این پندار را تقویت می‌کند که بازگشت به گذشته یا بازگرداندن گذشته ممکن است. چشم‌اندازی که شاملو در شعر یافت و امروز به جدی‌ترین جریان در ادب معاصر تبدیل شده است، نتوانست وزن را از عرصه شعر بیرون براند، امّا جدی‌ترین شاعرانی را که در قالب‌های کلاسیک شعر می‌گفتند، وادار کرد زبان خود را از شعر معاصر اخذ کنند و در موقف انسان معاصر قرار داشته و زبان این انسان باشند.
هر اندازه گستره بسط و نشر شعر مرسل (بی‌وزن) بیشتر می‌شود، تمایز شاملو افزایش بیشتری پیدا می‌کند، شاید این تمایز همچنان ادامه داشته باشد و دیر بپاید، زیرا حوالت شعر مرسل (بی‌وزن) در موقف نخست آن است که با نامشروط نشان دادن شاعری، نخست همگان را به این ساحت براند؛ نه اینکه شاعران اعجاب‌انگیز و بزرگ (در تراز شاملو) بپرورد. شعر،همواره وجه غالب فرهنگ ما بوده و چشم‌اندازهای عاطفی و اخلاقی و فکری و آئینی ما را آموزگاری کرده است، لاجرم دگرگونی چشم‌اندازهای کهن نیز کار شعر است و بیشتر از هر شعری، شعر مرسل. شاعران روزگار مشروطه، سعی کردند که چشم‌اندازهای مدرن (نو) را در شکل کلاسیک شعر عرضه کنند، امّا شکل شعر، آن‌ها را در ترازوی قیاس با سعدی و حافظ نهاد و موجب شد به حاشیه تاریخ ادبیات سیاسی رانده شوند. ورود به جهان مدرن (نو) جان مدرن (نو) می‌طلبد و جان نو، در گفتار نو و شکل نو، آن‌هم به مرور و با مرارت بسیار، حاصل می‌شود.ما در تمدن تکنیکی یا مقلدیم یا ساکت، زیرا (گفتار نو و شکل گفتار نو) را همچنان تفنن می‌انگاریم. شاعران با برهم زدن نظام گفتار و عرضه فقدان معنا و مضمون، بی‌خبری خود را از ماهیت گفتار نو نشان می‌دهند و توده‌ها با پناه بردن به سخیف‌ترین صورت‌های تقلیدی از شعر کلاسیک؛ و این همان سکوتی است که شاملو در پی برانداختن آن بود: «سکوت آب/ می‌تواند خشکی باشد و فریاد عطش/ سکوت گندم/ می‌تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمند قحط/ همچنان که سکوت آفتاب/ ظلمات است/ امّا سکوت آدمی فقدان جهان و خداست. دریغا که همچنان فرزندان همان پدرانی هستیم که تقدیرشان را «هر که آمد عمارتی نو ساخت.»به گفته آن بزرگوار:
که‌ایم و کجائیم؟
چه می‌گوئیم و در چه کاریم؟
به انتظار پاسخی
عصب می‌کشیم
و به لطمه پژواکی
کوه‌وار
در‌هم می‌شکنیم
او - که منش نیز به حقیقت دیر شناختم- نمی‌خواست شکلی یا قالبی یا شیوه‌ای نو عرضه کند، می‌خواست به شیوه‌ای نو راه جان و جهانی نو را بگشاید زیرا به درستی دریافته بود «شعر برداشت‌هایی از زندگی نیست، بلکه یکسره خود زندگی است.» و آنچه را ما درنمی‌یابیم، نمی‌توانیم دریابیم، نمی‌خواهیم دریابیم، همین است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها