خلاصه رمان
حسامالدین همت و همسرش آناهید، شخصیتهای اصلی رمان هستند. آنها فرزندی به نام دانیال دارند که نوجوانیست ورزشکار(شناگر). حسامالدین همت خبرنگار است و آناهید مترجم. رمان با ربودهشدن حسامالدین آغاز میشود. اثر سه بخش دارد و دو بخش ابتدایی و انتهایی کار را آناهید روایت میکند. بخش اول اختصاص به ربودهشدن حسام، وضعیت آناهید و ارتباطش با دانیال، مرور گذشته و بالاخره پیدا شدن حسام دارد. در بخش دوم حسام راویست. او از شکنجههای جسمی و روحی خود میگوید. یک گوش و دو انگشت او توسط ربایندگان قطع شده است. او در فصل دوم، انتخابهایی را که پیشرو دارد مرور میکند. به واسطه تجربه تلخ و دردناکی که از سر گذرانده به راحتی میتواند به خارج از کشور مهاجرت کند. خواهرش حسنی که سالها دور از وطن زندگی میکند یکی از مشوقهای اصلی او برای ترک وطن است؛ اما حسام تصمیم به رفتن ندارد! در فصل دوم خواننده متوجه میشود به پیشنهاد آناهید قرار است ماجرایی که خانواده(ربودهشدن حسام) از سرگذراندهاند تبدیل به یک رمان بشود. خرده روایتهای دیگری در فصلهای رمان وجود دارد که در بحث نقد به آنها اشاره خواهد شد. فصل پایانی رمان، فصلی است که حسام تصمیم میگیرد گوش و دو انگشتش را کنار مزار محمدرضا برهانحقیقی که بیگناه از دنیا رفته است، خاک کند.
مقدمه
گلوگاه رمانی است که در سه فصل به رشته تحریر در آمده است. فصل اول خون خاک نام دارد. در این فصل آناهید حرف میزند و گمشدن حسام و پیدا شدن او را روایت میکند.
در میانه گم شدن و پیداشدن حسام، با آناهید آشنا میشویم، با محل زندگیش، شغلش، فرزندش، خانواده پدری و گذشتهاش و همسایههایش. آناهید در این فصل خود را به خواننده نشان میدهد.
روایت آناهید به مدد افتتاحیه قابل قبولی که بدون اتلاف وقت خواننده را به بطن ماجرا هدایت میکند و جزیینگاریهای لازم، تصویر زندهای از زندگی زنی را در اختیار خواننده میگذارد که میخواهد مقاوم و امیدوار و منتظر باشد.
در فصل دوم، تحت عنوان خانه شیشهای، صدای حسام را میشنویم. متوجه شکنجهها و علت ربایش او میشویم و این مسئله که به پیشنهاد آناهید این تجربه تکاندهنده و غمگین زندگیشان قرار است نوشته شود.
فصل نهایی اثر آتش مقدس نام دارد و آناهید آن را روایت میکند. فصلی که تکلیف آناهید و حسام با کار و موقعیت بعد از فاجعه تا حدود زیادی روشنشده است و قرار است حسام برای تکههایی از جسمش تصمیمی بگیرد و در صفحات پایانی اثر با آناهید آن را عملی میکند.
گلوگاه رمانی است مسئله محور. رمانی که نمیتواند نسبت به مسائل اجتماعی بیاعتنا باشد و دغدغه اصلیش بازگو کردن همین آسیبهای ریز و درشت اجتماعی است. به عقیده نگارنده با توجه به اینکه تکلیف موضوع و محتوا و موضعگیریهای نویسنده در رمان کاملا مشخص به نظر میرسد، نویسنده تلاش کرده است در مسیر یک زندگی با روایتی که نه کاملا بیطرفانه است و نه سوگیرانه، با خواننده صحبت کند و موقعیت و شخصیت و ماجراها را بیان کند. این مسئله بر سیر منطقی روایت و انسجام و باورپذیری آن موثر بوده است.
گلوگاه از طرفی بخت این را داشته که شخصیتهای اصلی خود را به خوبی به تصویر بکشد و از طرف دیگر جامعهای را معرفی کند که ویژگیهای مشخصی دارد.
آیا گلوگاه رمان شخصیت است؟ آیا میتوان کانون توجهی اثر را غیر از شخصیتها دانست؟ بر این باورم که اثر، پتانسیل بیشتری به سمت مسئله محوربودن جامعه دارد و از این رو، موقعیتها برجستهتر هستند و شخصیتها از این نظر کلیدی هستند که موقعیتها را به خوبی به تصویر بکشند.
این نوشتار در دو بخش و با تمرکز بر مسائل جامعهشناختی اثر و عناصر اصلی رمان، گلوگاه را نقد و بررسی خواهد کرد.
بخش اول، مفاهیم جامعهشناختی اثر گلوگاه در هیأت یک جامعه
اگر گلوگاه را بهمثابه نام یک جامعه در نظر بگیریم و مسائل مرتبط با آن را مرور کنیم، متوجه خواهیم شد که در این جامعه مشکلات ریز و درشتی است که گویا از سالهای گذشته تاکنون حل نشدهاند.
یکی از برجستهترین مسائل جامعه گلوگاه خشونت است. این مسئله موضوعاتی همچون سرمایه اجتماعی و در نهایت کنش جمعی جامعه اثر را تحتالشعاع خود قرار داده است.
خشونت در گلوگاه پدیدهای کاملا اجتماعی است که در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی کاملا آشکار است. پیش از آنکه به گواه اثر وارد انواع خشونتهای مورد نظر بشوم، میبایست منظور خود را از خشونت و در ادامه انواع خشونت را بیان کنم:
«گلز و استراوس، خشونت را رفتاری با قصد آشکار (یا رفتاری با قصد پوشیده اما قابل درک) برای واردکردن آسیب بدنی به فرد دیگر تعریف کردهاند...مگارژی محقق دیگری که در زمینه خشونت کار میکند معتقد است که تعریف او در برگیرنده انواع دیگر خشونت (مخصوصا خشونتهای روانی) نیز میباشد. او از خشونت بهعنوان شکل افراطی رفتار پرخاشگرانه نام میبرد که احتمالا باعث آسیب مشخص به فرد قربانی میشود».(اعزازی،۱۳۸۹ :۱۹۴)
انواع خشونت
از دید گالتونگ خشونت را میتوان به صورت زیر طبقهبندی کرد:
خشونت هدفمند در مقابل خشونت بیهدف.
خشونت آشکار در مقابل خشونت پنهان.
خشونت فردی در مقابل خشونت ساختاری.
خشونت فیزیکی در مقابل خشونت روانی.
خشونت معطوف به قربانی در مقابل خشونت بدون قربانی.
در خشونت فردی معمولا فرد عامل خشونت شناخته میشود و مشخص است رفتار خشن معطوف به قربانی است و به صورت آشکار اعمال میشود و باعث واردشدن صدمات بدنی یا انواع دیگر صدمات به فرد میگردد. در صورتی که خشونتهای ساختاری معمولا به صورت پنهان صورت میگیرند و نمیتوان فرد خاصی را به عنوان عامل خشونت در نظر گرفت و اعمال خشونت برخلاف خشونت فردی به صورت غیرمستقیم است. تظاهرات خارجی خشونت ساختاری را تنها میتوان به شکل تقسیم نابرابر اقتدار و تقسیم نابرابر شانسهای زندگی مشاهده کرد نه به صورت صدمات بدنی. هر دو خشونت (فردی و ساختاری) بر روی یکدیگر تاثیر متقابل دارند و یکدیگر را تقویت میکنند. هدف هر دو نوع خشونت تاثیرگذاری بر افراد به منظور کاستن از امکان تحقق تواناییهای بالقوه فرد است. بهگفته گالتونیک با نهادینهکردن خشونت ساختاری و درونی کردن خشونت فرهنگی خشونت مستقیم نیز به صورت خشونت نهادینهشده در جامعه وجود خواهد داشت. یعنی بهعبارت دیگر آن جایی که فرهنگ خشونت وجود دارد. خشونت نیز امر طبیعی تلقی میشود (جهانبگلو، 1384 :93).
همانطور که قبلا اشاره شد، خشونت در رمان گلوگاه، در ساختارهای جامعه متن نفوذ پیا کرده است.
خشونت در ساختارهای اجتماعی
در تعریفی ساده گلوگاه به عنوان یک جامعه، با مسائل حلنشدهای دسته و پنجه نرم میکند که اگر شخصیتهایی همچون حسام و آناهید نیز تصمیم به ترک آن کنند، با یک تراژدی بزرگ روبهرو خواهیم بود. این مسائل حل نشده، خشونتی را به نمایش میگذارد که در ساختار اجتماعی جامعه ریشه دوانیده است.
دو نمونه روشن از این خشونت در ساختار اجتماعی بحث حسنی خواهر حسام است که سالها پیش از ایران دل کنده است و خود حسام که بعد از ربوده شدن به شیوهای غیر انسانی شکنجه و تهدید میشود. از این جهت این خشونتها ریشه در ساختار اجتماعی دارند که متولی آنها به ظاهر قرار است از منفعت خود در حوزهی اجتماع دفاع کند.
بخشی از گلوگاه را بخوانید:
« پیشترها کسی به حسنی فحش داده بود. جوانکی روسریاش را کشیده بود و به او لقب ج... سفیدپوش داده بود. امیرحسین هم بوده گویا از سینما بر میگشتهاند. با هم درگیر شده بودند. امیرحسین زده بود دندان جوانک را شکسته بود. زنگ که زدم و پرسیدم چی شده گفت: چیزی نیست. غلط زیادی کرد فکش را سرویس کردم.» (گوهری، 1394 :92)
به همین سادگی حسنی در معرض تهدیدها و اتهامهایی قرار میگیرد که در تعریفی ساده حق انتخاب رنگ لباسش را از او میگیرد!
حسنی مانند حسام عمل نمیکند و ایران را ترک میکند. حسنی قربانی خشونتی است که نتوانسته است مقابلش قد علم کند؛ اما برادرش حسام تصمیم بزرگی میگیرد. تفاوت نگرش این دو بستگی بسیاری به شخصیتهایشان و حتی جنسیت آنها دارد.
حسام توسط افرادی ناشناس که نمیخواهند منافعشان به خطر بیافتد ربوده، شکنجه و تهدید و تحقیر میشود. و دست آخر دو عضو از اعضای بدنش را از دست میدهد. او در جملات پایانی فصل دوم میگوید:
«اگر همین الان همهشان را کت بسته اینجا بیاورند، نه خونشان را میریزم نه تو دهنشان میشاشم نه میبخشم نه فراموش میکنم نه انتقام میگیرم. خودم هم نمیدانم میخواهم چه غلطی کنم.» (گوهری، 1394 :134)
با خواندن این جملات متوجه اتفاقهایی که افتاده میشویم و استیصال شخصیت را در برخورد با فاجعه تکاندهنده زندگیش حس میکنیم. حسامالدین همت بیگمان دیگر آن حسامالدین همت پیش از این جریان نیست و درست همین انتخابهای بعد از ربودهشدنش برای زندگیاش است که شخصیتش را به خواننده معرفی میکند.
در این بخش، پایین بودن سطح سرمایه اجتماعی(عدم اعتماد) به وضوح تصویر شده است و از طرفی غربت و رنج انسان معاصر(این دو مقوله از دستاوردهای غمانگیز زندگی مدرن محسوب میشود) در دنیای مدرن به تصویر کشیده شده است.
خشونت در ساختارهای فرهنگی
در فصل اول، آناهید و دانیال با یکدیگر به دیدن فیلمی در سینما میروند. در سینما و پیش تر از آن در مطب دکتری که آناهید همکلاسی قدیمی خود را در آن میبیند، خشونت در ساختارهای فرهنگی جامعه به نمایش گذاشته میشود.
چرا اعظم بیات دانشجویی که زمانی بازیگر و کارگردان تئاتر بوده و حتی یک گروه به نام ابریشم را تشکیل داده بود، حالا باید منشی مطب دکتری باشد که نباید خیلی به پیشنهادهای عملش اعتنایی کرد؟
«بعد این همه سال زود به جا میآورد و خوب تحویل میگیرد. پیر نشده و هنوز نگاه تخس و سرزندهای دارد. کمی از گذشتهها و بیشتر از حال و روزمان میگوییم. کار تئاتر را کنار گذاشته و میگوید ترجیح میدهد بلیط بخرد و تماشگر تئاتر باشد تا بازیگر یا کارگردان.» (گوهری، 1394 :49)
به نظر میرسد امکان ادامه ندادن یک سری فعالیتهای فرهنگی که بستگی به سلیقه و علاقه شدید فرد دارد، خشونتی است که در حیطه فرهنگی، ناهمسازی منزلتی و دلزدگی نقش را در بر دارد که یکی از خروجیهای منفی آن بحث نارضایتی شغلی و بدعملکردیهای فرد در روابط بین فردی و اجتماعی است.
بهطور مشخص منظور از ناهمسازی منزلتی و دلزدگی نقش مفاهیم زیر است:
«از نظر تاریخی در همه جوامع بشری، منزلتهای یک فرد بسیار همساز بودهاند. شغل، زمینه قومی و طبقه اجتماعی هر فردی به خوبی با هم تناسب دارند. اما در جامعه نوین صنعتی که منزلت هر فردی، هم بهگونهای انتسابی و هم با دستاوردش تعیین میشود ممکن است منزلتهای متفاوتی را در یک زمان در اختیار داشته باشد. این منزلتها ممکن است به خاطر چشمداشتهای متناقضشان با یکدیگر ناسازگار باشد. به این وضعیت، ناهمسازی منزلتی میگویند. آنهایی که دچار ناهمسازی منزلتی میشوند ممکن است برحسب منزلتهای متناقضشان از خود واکنش نشان دهند و برخی از منزلتهای نازلی را که برای خود نمیپسندند انکار و در نتیجه بهگونهای مغشوش و آشفته عمل کنند... و هرگاه فردی به شیوهای بیتفاوت نقشی را انجام دهد، این حالتش را دلزدگی از نقش میگویند. در این حالت شخص به جای آنکه نقش خود را با جان و دل انجام دهد، تنها برای آنکه ناچار و ملزم به ایفای آن است، آن نقش را بازی میکند. اجرای یک چنین نقشی غالبا با فشارهای روانی همراه است.» (کوئن،1382 : 58 و 60)
البته باید به این نکته اشاره کرد که تلاش و استمرار کار فرهنگی، منوط به اراده فرد است و گلوگاه در نمایش این صحنه، نمیخواهد بهطور مستقیم مفهومی عریان را از ناهمسازی منزلتی و یا دلزدگی نقش عنوان کند؛ اما این مفاهیم ناخودآگاه به ذهن خواننده متبادر میشود.
در قسمتی از رمان آناهید و دانیال باهم به سینما میروند. کنار آنها دختر و پسری هستند که دست در دست هم زمزمه میکنند و به قول آناهید ممکن است در طول نمایش فیلم کارشان به جاهای باریک برسد برای همین، آناهید تصمیم میگیرد جایشان را عوض کند. در نهایت آنها کنار خانواده شلوغ و پرجمعیتی مینشینند که مادر خانواده با در دستداشتن پلاستیکی پر از ساندویچ و تنقلات، در طول نمایش فیلم مشغول سرویسدادن به خانواده است.
در این میان آناهید متوجه میشود داستان فیلم و موسیقیش برایش آشناست! در نهایت هم نامی از کتاب و نویسندهای که فیلم براساسش ساخته شده نمیآید! صحنه سینما رفتن آناهید و دانیال به خوبی مسائل فرهنگی جامعه گلوگاه را نمایندگی میکند.
افرادی ناشناس برای اعضای ساختمان ایجاد مزاحمت میکنند. یکبار با پنچرکردن لاستیکهای ماشین، یکبار با ریختن روغن موتور روی ماشین. این افراد مشخصا بهگونهای خاص در جهت رسیدن به هدفی مشخص سازماندهی شدهاند. هیچکدام از همسایهها صحبت مشخصی از مزاحمتهایی که برایشان ایجاد میشود، نمیکنند. تنها واکنش اهالی ساختمان فروختن آپارتمانهایشان و نقل مکان به جایی دیگر است. همین مسئله که همسایهها در اینباره صحبت نمیکنند نشان از خشونتی پنهان و آزاردهنده دارد.
بهبود، بعد از اتفاقهایی که در پارکینگ میافتد و شک حسام و همسرش به او، ماجرای تحقیقش را در ارتباط با موضوعی که گفته شد با آنها در میان میگذارد:
«جناب همت عرضی داشتم.
بفرمایید.
دست حسام را گرفت و برد سمت ماشینشان.
خواستم همان دیشب خدمتتان عرض کنم که مجال ندادید. شما هم خانم همت تشریف بیاورید.
من هم همراه حسام رفتم. روی در سمت راننده و روی صندوق عقب ماشینشان پر از خطهای کج و معوج بود.
ماشین ما را هم پنچر کردهاند، هم خط خطی، روغن موتور هم رویش ریخته بودند که دادم نقاشی. گفتم بد نیست شما هم بدانید.
من و حسام هاج و واج مانده بودیم.
آقا ضیا که فروخت و رفت. یعنی بیچاره زیر فی داد و در رفت.
نمیدانستم، باید زودتر میگفتید. یعنی کار کیه؟
نمیخواهم قضاوت ناروا کرده باشم. فقط حدسهایی میزنم که باید بیشتر رویش تحقیق کنم. مطمئن شدم خبرش را میدهم.
من و حسام مثل یخ توی آفتاب آب شدیم. به هم نگاه کردیم.
بگویید ما هم در جریان باشیم. حق داریم بدانیم اینجا چه خبر است یا نه؟ آدم هزار خیال بد میکند.
همینقدر میدانم هر سه واحدی که تازگی خرید و فروش شده، بنگاه روبهرویی که برادر زن یکی از همسایههاست دست به نقد خودش برداشته. اما اجازه بدهید مطمئن شوم بعد بیشتر صحبت میکنیم. درست نیست آدم یک طرفه به قاضی برود.» (گوهری،1394 :148و149)
اگر ماجرا همانطوری باشد که بهبود متوجه شده است، با یک بنگاهدار حریص روبهرو هستیم که بدون در نظر داشتن مسائل اخلاقی، فقط و فقط به منفعت خود فکر میکند و برای رسیدن به هدفش، حاضر است از ناجوانمردانهترین روشها بهره بگیرد. این خشونت در ساختار اقتصادی، نشانگر یکی دیگر از ویژگیهای زندگی مدرن یعنی هژمونی پول است.
سرمایه اجتماعی و کنش جمعی
خشونتی که به عنوان یک مسئله اجتماعی در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی از آن یاد شد، قدرتمند است و میتواند بر سرمایه اجتماعی جامعه تاثیر بگذارد.
هر جامعهای احتیاج به انواع سرمایهها دارد. سرمایهی انسانی، سرمایهی فرهنگی، سرمایهی اجتماعی و سرمایهی اقتصادی. سرمایهی اجتماعی محصول عمل جمعی انسانهاست.
یکی از مولفههای مهم ساخت سرمایه اجتماعی، اعتماد است. این اعتماد در چند سطح وجود دارد. گلوگاه، میزان اعتماد در سطح فرد به دیگری و ساختارها را به خوبی به نمایش گذاشته است. اعتماد در مفهوم سرمایه اجتماعی، محصول کارآمدی و اصول اخلاقی است.
دوست حسام به او هشدار میدهد که با عطا گرم نگیرد. حسام از بیاعتمادی به همکار قدیمیش و همچنین به همسایههایش در محل سکونتش وحشتزده است.
فراموش نکنید که پیش از این گفته شد که گلوگاه جامعهای را به تصویر میکشد که مسائل حلنشدهای در آن وجود دارد. مسائل حلنشده، یکی از عوامل بیاعتمادی است. سئوالی مطرح میشود اما پاسخی برای آن نیست(حسام را چه کسانی دزدیدهاند؟ چرا این امکان وجود دارد که عطا به حسام خیانت کرده باشد؟)؛ مشکلی پیش میآید، اما راهحلی برای آن نیست (در محیط ساختمان و مشخصا در پارکینگ فرد یا افرادی با پنچرکردن لاستیکهای ماشین اعضای ساختمان و یا ریختن روغن موتور روی بدنه ماشین خرابکاری میکنند)؛ فاجعهای اتفاق میافتد و مرجعی برای رسیدگی به آن وجود ندارد(حسامالدین همت برای همیشه از داشتن دو انگشت در دست و یک گوش محروم میماند و به کسی هم شکایت نمیکند؛ از طرفی گویا برای همیشه تمامی حرکتهایش زیر ذرهبین یک عده است). همه این موضوعات بستر مناسبی برای بیاعتمادی در جامعه و پایینآمدن سطح سرمایه اجتماعی محسوب میشود.
یک مفهوم دیگر که در پیوند تنگاتنگی با سرمایه اجتماعی خود را نشان میدهد کنش جمعی است. به معنای سازماندهی مردم در گروهها و همکاری با یکدیگر.
چنانچه اعتماد به عنوان یکی از فاکتورهای اصلی سطح بالای سرمایهی اجتماعی وجود نداشته باشد، چهطور میتوان مردم را در یک جامعه، به کاری مشخص برای رسیدن به هدفی مشخص سازماندهی کرد؟ آیا بدون اعتماد میتوان نظر مردم را برای یک کنش جمعی جلب کرد؟
گلوگاه، روایت ایستادگی حسامالدین همت است در مقابل تمام بیاعتمادیهایی که در روابطش با دیگری و با ساختارهای جامعهاش دارد. در واقع قهرمان داستان حسام است. کسی که زنگ خطری برای منافع دیگرانی است که کودکی بیگناه را کشتهاند و حالا برای این که مانع مطالبهگری یک فرد آگاه بشوند به زور و شکنجه و تهدید متوسل میشوند.
حسام میتواند بعد از این ضربه بزرگ به پیکرهی روح و جسمش، بهراحتی در کشور دیگری اقامت داشته باشد. به دور از همهی خشونتهایی که تجربه کرده است اما انتخاب او، ادامه مبارزه است. مبارزهای دیگر در صحنهای دیگر. او با به خاک سپردن دو انگشت و یک گوشش در کنار محمدرضا برهانحقیقی که نمایندهی کودکان کار در جامعه است، گذشتهی تلخش را به خاک میسپارد. او برای ماندن در سرزمینش باید این گذشته را به خاک بسپارد.
حسام در واقع نمایندهی انسانی است آگاه و هوشمند که به جای پاک کردن حل مسئله با مشکل پیش آمده از دریچهای دیگر روبهرو میشود.
به نظر میرسد برنده نهایی این جنگ نابرابر حسامالدین همت است. در واقع این شخصیت، تفکری را نمایندگی میکند که دل به ماندن و ساختن سپرده است. کسی که وطنش را با همه کمیها و کاستیهایش یگانه میبیند.
بخش دوم، مصالح اثر
تصور میکنم، شخصیتپردازی رمان بسیار قابل قبول بوده است. آناهید و دانیال و حسام سه شخصیتی هستند که خواننده بیشتر از سایر شخصیتها صدایشان را میشنود. نویسنده به خوبی توانسته است شخصیتها را در راستای ماجرایی که مدنظر داشته است خلق کند و دغدغههایشان را به خواننده نشان دهد.
شخصیت آناهید که به اعتقاد نگارنده در روایت داستان، شخصیت اصلی به حساب میآید، به خوبی از پس بازگو کردن حال و هوای یک زن مستاصل و منتظر بر آمده است. رفتار او با فرزندش(در نبود شوهرش) که نوجوانیست ورزشکار، نماینده رویکردی سالم و بدون فشار در قالب نقش مادری است. این مسئله زمانی خود را بیشتر نشان میدهد که دانیال اعتراف میکند به صحبتهای دختر همسایه گوش میدهد. دیگر دل به درس دادن و تمرین کردن شنا نمیدهد. آناهید در نقش یک مادر، برخوردی متفاوت با دانیال دارد.
مفهومی تحت عنوان باجگیری عاطفی در علم روانشناسی وجود دارد. سوزان فورواد در کتاب خود تحت عنوان باج گیری عاطفی مینویسد: در واقع باجگیری عاطفی شکل بسیار موثری از تسلط بر دیگران است که در آن نزدیکانمان ما را تهدید میکنند و در صورت بیتوجهی به خواستههایشان ما را تنبیه میکنند. این باجگیران خوب میدانند که رابطه با آنها، تا چه اندازه برایمان اهمیت دارد از آسیبپذیری ما و از عمیقترین رازهایمان آگاهند. این افراد میتوانند والدینمان، همسرمان، رئیس و یا همکارانمان باشند.
به نظر میرسد طبق تعریفی که از باجگیری عاطفی شده است، مادران ایرانی باجگیران قهاری باشند. آنها با ریختن چند قطره اشک و کوفتن به سینهشان و با گفتن این جمله که شیرم را حلالت نمیکنم اگر این کار را کردی یا آن کار را نکردی، فرزند خود را خلع سلاح میکنند.
آناهید هم میتوانست یک باجگیر عاطفی تمام و کمال باشد؛ آن هم در نبود شوهرش و تحمل حجم زیادی از استرس و اضطراب. میتوانست دانیال را تهدید کند، میتوانست گریه کند و با تاکید بر ربودن حسام و این نکته که انصاف نیست با این مشکل بزرگ او نیز بر غصههایش بیافزاید پسر نوجوانش را وادار به کارهایی کند که میخواهد؛ اما آناهید نه گریه میکند نه باجگیری میکند و نه حتی پند و اندرز میدهد. فقط نگران میشود و همین نگرانیها تپش قلبی را برایش به ارمغان میآورد که یادآور روزهای سختی است که پشت سر گذاشته است:
«چند روز پیش، وقت گرفتم و بیاینکه به حسام بگویم رفتم دکتر. تست ورزش و نوار قلب و عاقبت هم بعد از یک نصف روز معطلی دکتر گفت: جای نگرانی نیست. خیلیها بدون هیچ دلیل معینی یا بیماری خاصی تپش قلب دارند. شما هم یکی از آنها. ولی حالا خودم فکر میکنم یک چیزی هست. چیزی که تا حالا با من نبوده و از این پس خواهد بود. یک یادگاری کوچک، که هرازگاهی یادم بیاندازد چه روزهایی را پشت سر گذاشتهایم.»(گوهری،1394:148)
دانیال به عنوان یک نوجوان به خوبی تصویر شده است. اعتراف دانیال مبنی بر اینکه دوست داشته پدرش به سفر برود، اینکه به صحبتهای دختر همسایه گوش میدهد، اینکه دوست ندارد ایران بماند و... به خوبی قشر نوجوان را نمایندگی میکند. احساسهای او کاملا باورپذیر و منطقی است و خواننده آنها را به خوبی درک میکند. چه آنجا که میخواهد از فستفود خوردن معلمش عکس بگیرد و رسوایش کند و چه آنجا که به مادرش قوت قلب میدهد که من هستم و میخواهد مرد بودن خود را به اثبات برساند و چه آنجا که پدر برگشته و هدیه تولدش را گرفته و حرفهایی میزند که تازگی دارد:
« ...هر وقت به شما نگاه میکنم مطمئن میشوم اینجا برعکس شر و رهایی که توی شعر و ادبیاتمان آمده آنقدرها هم سرزمین و گل و بلبل نیست. دیگر باید تعارف را کنار بگذاریم و برای یکبار از خودمان بپرسیم این همه خشونت ازکجا آمده؟ از همین آدمهایی که دور و بر ما هستند. باهاشان همکلاسیم، همسایهایم، توی اتوبوس و مطب دکتر و باشگاه و عروسی و عزا زیر سقف نفس میکشیم.» (گوهری،1394 :145)
حسام، شخصیتی که ربودهشدنش ماجرا را میسازد، فقط در یک بخش راویست. شغل و حساسیتهایش به علاوه نوع تفکری که دارد، باعث فاجعهی زندگیش شده است. حسام در جایی بلاتکلیف است و نمیداند اگر شکنجه گرانش را ببیند با آنها چه برخوردی میکند، از طرفی آنچنان خشمش را در پارکینگ بر سر بهبود فرود میآورد که آناهید متعجب میماند، حسام با تصویر خاطرات گذشتهاش چه در کودکی و چه زمانی که ربوده شده است، و طرح این پرسش که هویت واقعیاش چیست، خواننده را با حسامی آشنا میکند که بعد از ربودهشدنش عوض شده است اما هنوز تلاش میکند زیباییها را ببیند. اشاره به آن قسمت که آناهید و حسام وارد توالتعمومی پارک میشوند و جوانهای خوشپوش و خوش صدایی را میبینند که مشغول آمادهسازی خود برای کنسرت هستند. حسام به آناهید میگوید:
کجای دنیا همچین توالتعمومی دارد؟ آناهید اینجا را بگذرام و کجا بروم؟» (گوهری، 1394 :151 )
البته از طرفی حسام میداند جامعهاش با مسائل جدی و بزرگی در حیطه هنر روبهروست. در غیر این صورت با نام محمدرضا برهانحقیقی، مقاله نمینوشت:
«ما در چنبره کینخواه سرزمینی زیستهایم که دانش و هنر همواره سزاوار نامهربانی و شماتت بوده ...» (گوهری، 1394 :139)
بحث شخصیت و شخصیتپردازی قابل قبول اثر، آنجا برجستهتر میشود که به اعتقاد نگارنده اگر این گونه نبود، گلوگاه به رمانی آسیب پذیر تبدیل میشد. به این معنا که مسئلهی اصلی ربودهشدن حسام است و گویا گلوگاه تمایل بیشتری به پررنگ کردن ماجرا و مسئله کانونی اثر دارد اما این مهم، امکانپذیر نخواهد شد مگر با شخصیتپردازی دقیق. بهطور مثال اگر تنها بر این مسئله محوری تمرکز میشد و شخصیتها و زندگیشان در حاشیه قرار میگرفتند، چه بسا گلوگاه تریبون سخنرانی نویسنده نسبت به آسیبهای اجتماعی جامعهاش میشد و در نتیجه لحنش شعارگونه و غیرقابل پذیرش میشد.
نویسنده هوشمندانه در کنار مسئله محوری اثرش، مسائل ریز و درشت دیگری از خانواده و محل زندگی و جامعهاش را توسط شخصیتهای اصلی وارد اثر میکند و با پرداخت درست شخصیتها به درونمایه اثرش جان تازهای میبخشد.
راویان گلوگاه، بنا به دلایلی آناهید و حسام در نظر گرفته شدهاند. یک دلیل منطقی نیز برای روایت حسام در بخش دوم آمده است. این دلیل، پیشنهاد نوشتن رمانی از ماجراهایی است که گلوگاه را میسازد. آناهید این پیشنهاد را میدهد و میخواهد که حسام خودش فصل مربوط به حوادث خودش را بنویسد. فصل خانهی شیشهای.
از طرفی تمهید نویسنده برای روایت حسام قابل قبول است و از طرفی فصلی که آناهید راوی آن است، آنقدر تصاویر زنده و شفاف، همراه با جزیینگاریهای لازم دارد که خواننده در فصل دوم تا نیمههای فصل، با صدای حسام و روایتش غریبگی میکند. این مسئله در فصل سوم که دوباره آناهید راوی آن است، خواننده را به این نتیجه میرساند که اگر هر سه فصل از دید آناهید روایت میشد، شاید بهتر بود.
در صفحهی 64، ماجرای ملاقات آناهید با حسین اقبال (پسر نوجوانی که وضعیت خوبی ندارد و شاگرد یک غذاخوریست) را میخوانیم. آناهید نذر میکند اگر حسام زنده برگشت زندگی این نوجوان را سر و سامان بدهد اما در ادامه داستان و با پیدا شدن حسام، صحبتی از این نذر پیش نمیآید.
موضوع دیگری که به نظر میرسد اگر به آن توجه میشد اثر از فضاسازی بهتری برخوردار میشد اشاره به مکان جغرافیایی اثر است. خواننده تا انتهای فصل اول متوجه نمیشود آناهید و خانوادهاش در شیراز زندگی میکنند. این بیهویتی مکان، موضوعی است که در بسیاری از آثار ادبی دیده میشود. درست است که گلوگاه تاثیر خود را در زمینههایی که مدنظرش بوده است گذاشته است؛ اما میتوانست شکل منحصربهفردتری از جغرافیای اثر به خواننده ارائه بدهد.
انتخاب آناهید برای پشتبام رفتن و ستارهی روشنی را به یاد حسام نشانه گرفتن، صحنه حسی قابل قبولی است که در پیوند با آوردن پیراهن حسام که باد آن را برده بود، تصویر روشنی از احساسات آناهید نشان میداد.
به تصویر کشیدن جامعه معاصر ایران، زمانی که آثار ادبی بسیاری هستند که در بیزمانی و بیمکانی، سعی در نادیده گرفتن شرایط حال را دارند، حرکتی است قابل ستایش. از طرفی به تصویرکشیدن زشتیهای جامعه در حالی که زیبایی امید به آینده در آن دیده بشود، مسئلهای مهم است. گلوگاه رمان غمگینی است؛ اما رمانی نیست که فقط سیاهیها را منعکس کرده باشد. گلوگاه نقطه امیدواری را هنوز در گوشهای از جامعه روشن و جاندار به تصویر کشیده است.
کتابنامه
اعزازی،شهلا، جامعهشناسی خانواده(1389) تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
کوئن، بروس، درآمدی به جامعهشناسی(1382) ترجمه محسن ثلاثی تهران: توتیا.
فورواد، سوزان، باجگیری عاطفی (1388) ترجمه منیژه شیخ جوادی، تهران: پیکان.
گوهری، طیبه، گلوگاه(1394)، تهران: صدای معاصر.
نظر شما