فروغ درپی فروکاستن از دردهایی است که دنیای مدرن بر او و انسان عصر او تحمیل میکند. دردهایی که حاصل اندیشیدن است، حاصل رویارویی با جهان کهنهای است که تمام عناصرش در برابر این شاعر میایستند و با او سر ستیز دارند. همین درد در جای جای شعر او خود را نشان میدهد. درد او درد انسانی جدامانده از هستی است که در پی یافتن هویت و یا یاری است که بتواند تنهایی خود را پر کند. در مقابل، تعهد شاعرانی چون گلسرخی و شاملو و کموبیش اخوان دردی برخاسته از تعهد ایدئولوژیک است. آنها خود را به یک مرام متعهد میبینند و برای تحقق آرمانهای آن تلاش میکنند و میستیزند. برای آنها انسان زمانی مطلوب میشود که در چارچوب همان آرمانها عمل کند. در نگاه این شاعران وجود انسان به عنوان انسان نمیتواند مشروعیت داشته باشد، وجود انسان زمانی مشروعیت پیدا میکند که در قالبهای یک ایدئولوژی جای بگیرد. بههمین دلیل شعر و شخصیت فروغ که انسان را برای انسان میخواهد نه برای یک ایدئولوژی، از نظر شاعران ایدئولوژیک کمبها و «غیرخلقی»میشود.
فروغ با پرداختن به درد خود که درد بخشی از انسانهای هم عصر اوست، دغدغه انسان مدرن را مطرح میکند. این درد تنها در جامعهای آزاد است که میتواند راهی برای بیان خود بیابد، در غیراینصورت و در جامعهای که ایدئولوژی بر آن حاکم است؛ درد انسان امکان ظهور پیدا نمیکند و درد فرد فقط در چارچوب دردهای ایدئولوژیک معنا مییابد!
از همین روست که فروغ را باید شاعری مدرن نامید. او به تعهد ایدئولوژیک و تعهدی که بر ساخت قدرت بنا شده بی توجه است.
باغچه فروغ با آنکه در کنار باغچههایی با مسلسل و بمب قرار دارد، اما با آنها بیگانه است چراکه مبارزه برای این شاعر با خشونت انقلابی و ایدئولوژیک سر سازگاری ندارد. مبارزه او مبارزه با تنهایی است در جهانی که در آن زندگی میکند.
شاعر مدرن چنین نگاهی به جامعه دارد، او به درد انسان متعهد است و نه به دردهایی که یک ایدئولوژی قصد تحمیل آن را بر انسان دارد.
نظر شما