«مهتاب» نوشته اسماعیل کاداره داستانی در آلبانی و در دوران حکومت کمونیستی انور خوجه با ترجمه محمود گودرزی در نشر چترنگ منتشر شد.
محمود گودرزی در مقدمه رمان «مهتاب» مینویسد: خوانندگان پیگیر ادبیات بیشک با زندگی اسماعیل کاداره آشنا هستند و میدانند که در چه شرایط دشوار و با چه محدودیتهایی در دوره حکومت کمونیستی انور خوجه قلمزده و کتاب نوشته است؛ در دورهای که به گفته کاداره کسی نمیتوانست به دیگری تلفن کند و جز احوالپرسی چیزی بگوید، چون میدانست که تماسها بلااستثنا شنود میشوند. شاید به همین دلیل رمانهای او آکنده از استعاره و تلمیح است: تمثیلهایی که عناصر و شخصیتهای اسطورهایشان با مشکلات اجتماعی امروزی دستوپنجه نرم میکنند، با آدمهایی که نظامی خودکامه مسخشان کرده، دورویی و ریاکاری را در وجودشان پرورانده و سپس آنها را به جان هم انداخته است. تملقِ بالادست و اجحاف در حق زیردست، دروغگویی برای حفظ خود و سقوط نکردن، تهمت و افترا به دیگران برای پایین کشیدنشان؛ اینها ویژگیهای شخصیتهایی است که در رمانهای کاداره میبینیم: رمانهایی که با جملات بلند و تودرتو به سبکی کاملاً خاص و منحصربهفرد روایت شدهاند. رمان کوتاه مهتاب اثری است با چنین ویژگیهایی.
داستان «مهتاب» در آلبانی و در دوران حکومت کمونیستی انور خوجه میگذرد، دختری جوان به نام ماریان در شبی مهتابی از مردی جوان سؤالی میپرسد. چندی بعد که مرد نامزد میکند همین سؤال ساده منجر به برانگیخته شدن سوءظنها و حتی برپایی دادگاههایی میشود که به وفور در جوامع استبدادزده دیده میشود؛ ماریان زیر بار تهمت و افترا به دفاع از خودش برمیخیزد...
بخشی از متن رمان مهتاب: ابتدا متوجه چیزی نشدیم و رویهمرفته برایمان مسئلهای طبیعی بود. جشن شبانه سازماندهیشده به مناسبت اهدای جایزه شور سوسیالیستی به موسسه یک روز بعد از سالگرد تولد سزار برگزار شد و هنوز از حالوهوای آن خارج نشده بودیم. درست در این جشن بهیادماندنی بود که لادکروی، کمی قبل از نیمهشب برخاسته و در میان بهت و تعجب دیگران اعلام کرده بود که به بیمارستان میرود تا عکس مغزش را بگیرد. به سختی توانسته بودیم نگهش داریم و نهایتاً متقاعدش کنیم که کمی دراز بکشد، بعد روی نیمکتی نشسته و پس از یک ربع بلند شده بود تا اینبار علیه ادارهآب نامه بنویسد. هرگز موفق نشدیم انگیزهاش را کشف کنیم، حتی انگیزهای دور از ذهن و غیرمستقیم که توانست باشد وادارش کند بهعکس مغز و امور آب بیندیشد. سزار که کمتر از دیگران مشروب خورده و هوشیاریاش را نسبتاً حفظ کرده بود، نتیجه گرفته بود که هرچه هست به ضمیر ناخودآگاهش مربوط میشود. اما صبح روز بعد گویی که بخواهد تعادلی ایجاد کند، در حالی که همه به رغم سرهای سنگین و چشمان پفکردهمان بیدار شده و بههرحال هوشیار بودیم، سزار مست و پاتیل بود، انگار که تمام شب در خواب به نوشیدنش ادامه داده باشد. پس از ابراز چند عقیده عجیب درباره خروپف، حرفهایی بیسروته زده بود که اغلبشان مربوط میشد به لادکروی، سپس دوباره دراز کشیده و عاقبت با ذهنی کاملا هوشیار از خواب برخاسته بود.
بدون پرداختن به جزئیات، باید اعتراف کنیم که در مهمانی مؤسسه همه تا حدی مست بودیم، بهطوری که متوجه اولین علائم بدخواهی دیگران نسبت به ماریان نشدیم. در حقیقت هیچ اتفاق خاص و چشمگیری نیفتاد که حرکت یا رفتاری خصمانه نسبت به او تعبیر شود. ماریان با لباسی زیبا و با همان مدل موی همیشگی وارد شده و هیچ نشانی از بدخلقی یا اضطراب بروز نداده بود و حتی در آغاز لبخند به لب ظاهر شده بود، هرچند که در ادامه، پس از اینکه نوعی سردی نسبت به خود احساس کرده بود، کمی قیافه گرفته و بعد خودش را در پوششی از غم و اندوه پیچانده بود. به نظر میرسید این دقیقا همان چیزی بود که مخالفانش انتظار داشتند، زیرا با دیدن اولین نشانه دلخوری در خطوط چهرهاش ناگهان نشاطی در وجودشان جوشیدن گرفت، گویی که بخواهند تمایز میان شادی خود و غصه او را برجستهتر کنند.
«مهتاب» نوشته اسماعیل کاداره با ترجمه محمود گودرزی در نشر چترنگ در 86 صفحه و با قیمت 10000 تومان منتشر شده است.
نظر شما