نیویورکتایمز به تازگی مصاحبه مفصلی با فیلیپ راث، بزرگترین نویسنده زنده ادبیات امریکا ترتیب داده که در ادامه آن را میخوانید.
سابقه حضور فیلیپ راث در آکادمی هنر و ادبیات آمریکا آنقدر طولانی است که راث میتواند چهرههای فراموششده بسیاری نظیر مالکوم کولی و گلنوِی وسکات را هم که زمانی عضو این آکادمی بودند، به خاطر بیاورد.
راث به تازگی به بنیاد ویلیام فاکنر، هنری جیمز و جک لندن پیوست. او یکی از معدود آمریکاییهایی است که به عضویت گروه پلئیاد فرانسه درآمده است. موندادوری، ناشر ایتالیایی هم آثار او را در سری کتابهای نویسندگان کلاسیک منتشر کرده است.
به نظر میرسد تمام این آوازههایی که راث در اواخر عمر به دست آورده که البته شامل جایزه اسپانیایی شاهزاده استوریاس در سال ۲۰۱۲ و کسب مقام فرماندهی نشان لژیون دونور (شوالیه ادب و هنر) فرانسه در سال ۲۰۱۳ نیز میشود، برایش جالب و سرگرمکننده است. این اتفاق در سال ۲۰۱۲ هنگامی اتفاق افتاد که راث در ۸۰ سالگی اعلام کرد که از نوشتن بازنشسته شده است.
راث همچنین به طور منظم با بلیک بیلی در تماس است؛ کسی که او را به عنوان بیوگرافینویس رسمی خود تعیین کرده و تاکنون ۱۹۰۰ صفحه یادداشت بدین منظور گرد آورده است. البته به نظر میرسد که نسخه نهایی نصف این مقدار باشد. راث به تازگی بر انتشار «چرا نوشتن؟» نظارت کرده است.
دهمین و آخرین جلد از نسخه کتابخانه آمریکا، یک نوع جمع و جور کردن و آرایش میراثش است. این نسخه شامل گزیدهای از مقالات ادبی دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی، متن کامل «صحبت کاری»، مجموعه گفتوگوها و مصاحبات راث با نویسندگان دیگری است که بسیاری از آنها اروپایی بودند و همچنین بخشی از مقالاتی است که بسیاری از آنها برای اولین بار چاپ میشوند.
خبرنگار نیویورک تایمز مینویسد: «من در طول سالها مصاحبههای زیادی با فیلیپ راث انجام دادم و حالا برایم جالب بود که بدانم نویسنده «نغمه امریکایی»، «من با یک کمونیست ازدواج کردم» و «توطئهای علیه امریکا» در مورد دوران عجیبی که در آن زندگی میکنیم، چه نظری دارد.
چند ماه دیگر ۸۵ ساله میشوید. آیا احساس میکنید که پیرمرد هستید؟ پیر شدن چه حسی دارد؟
بله، چند ماه دیگر پیری را ترک میکنم و وارد پیری عمیقتری میشوم. در حال حاضر وقتی در پایان هر روز خودم را هنوز اینجا میبینم، برایم شگفتآور است. هر شب وقتی به رختخواب میروم، لبخند میزنم و فکر میکنم «یک روز دیگر هم زندگی کردم». و بعد باز هم وقتی هشت ساعت بعد از خواب بیدار میشوم، برایم شگفتآور است که صبح روز بعد رسیده و من هنوز اینجا هستم. «یک شب دیگر هم نجات پیدا کردم.» که باعث میشود یک بار دیگر لبخند بزنم. خیلی خوشحالم که هنوز زندهام. اگرچه مطمئنا میدانم که همه چیز میتواند در یک چشم به هم زدن متوقف شود. چیزی شبیه به یک بازی است، یک بازی با برد و باخت کلان که فعلا دارم در آن برنده میشوم. خواهیم دید که تا کی بخت با من یار خواهد بود.
حالا که به عنوان یک نویسنده بازنشست شدهاید، آیا دلتان برای نوشتن تنگ میشود؟ یا به دوباره نوشتن فکر میکنید؟
نه. چون شرایطی که موجب شد من هفت سال پیش از نوشتن داستان دست بردارم، تغییر نکرده است. همانطور که در «چرا نوشتن؟» میگویم در سال ۲۰۱۰ به این نتیجه رسیدم که بهترین کاری را که میتوانستم، انجام دادم و هر چیزی بیش از این کیفیت پایینتری خواهد داشت. دیگر آن شادابی ذهنی و انرژی کلامی و حتی آمادگی جسمانی لازم برای یک حمله خلاقانه به ساختار پیچیده یک رمان را ندارم... هر استعدادی دوره خودش را دارد، ماهیت خودش، قلمرو خودش و نیروی خودش؛ هیچکس نمیتواند همیشه موثر باشد.
در «چرا نوشتن؟» مقاله معروف «نوشتن داستان آمریکایی» را هم آوردهاید. آن مقاله که اینطور استدلال میکند که واقعیت آمریکایی آنقدر عجیب و غریب است که از تخیل نویسنده فراتر میرود. سال ۱۹۶۰ بود که چنین حرفی زدید. حالا چطور؟ آیا هرگز آمریکایی را که امروز در آن زندگی میکنیم، پیشبینی میکردید؟
هیچکس آمریکایی را که امروز در آن زندگی میکنیم، پیشبینی نمیکرد. هیچکس نمیتوانست تصور کند که فاجعه قرن بیست و یکم گریبان آمریکا را میگیرد، فاجعهای خوارکننده، در پوشش برادر بزرگ (شخصیت رمان ۱۹۸۴ جورج اورول) اما در فرم یک دلقک متظاهر در کمدیا دلارته (نوعی تئاتر بداهه). در ۱۹۶۰ چقدر ساده لوح بودم که فکر میکردم یک آمریکایی هستم که در دوران نامعقولی زندگی میکنم. چقدر عجیب! اما در سال ۱۹۶۰ چطور میتوانستم درباره ۱۹۶۳، ۱۹۷۴، ۲۰۰۱ یا ۲۰۱۶ بدانم؟
رمان «توطئهای علیه امریکا» سال ۱۹۴۰ شما به طور ترسناکی پیشبینی امروز است. وقتی این رمان بیرون آمد، برخی آن را تفسیری از دولت بوش دیدند، اما به نظر میرسد هیچوقت به اندازه امروز چنین تشابهی با این کتاب وجود نداشته است.
هرچقدر «توطئهای علیه امریکا» برایتان پیشبینی امروز به نظر بیاید، قطعا یک تفاوت بسیار بزرگ میان شرایط سیاسی که من آنجا در ۱۹۴۰ برای آمریکا خلق کردم و فاجعهای که امروز ما را به وحشت میاندازد، وجود دارد. در توانمندی و محبوبیت رئیس جمهور لیندبرگ و رئیس جمهور ترامپ تفاوت وجود دارد. چارلز لیندبرگ در رمان من یک نژادپرست و یهودستیز واقعی و یک سفیدپوست برتریجوست که با فاشیسم برابری میکند. اما از طرفی به خاطر کار خارقالعادهاش که در ۲۵ سالگی به عنوان اولین نفر، به تنهایی و بدون توقف بر فراز اقیانوس اطلس پرواز کرد، ۱۳ سال پیش از اینکه من او را به رئیس جمهوری برسانم، به قهرمان ملی تبدیل شده بود. در مقابل ترامپ یک شیاد بزرگ است. مجموع کمبودهای او، فاقد هرچیزی است به غیر از یک ایدئولوژی توخالی خودبزرگبینی.
پیش از اینکه بازنشسته شوید، به این معروف بودید که روزها و ساعتهای طولانی را صرف نوشتن میکردید. حالا که دیگر نمینویسید با این همه وقت آزاد چه میکنید؟
میخوانم. عجیب یا غیرعجیب، خیلی کم داستان میخوانم. تمام عمر کاریام را صرف خواندن داستان، تدریس داستان، مطالعه داستان و نوشتن داستان کردم. تا هفت سال پیش خیلی کم به چیز دیگری فکر میکردم. از آن زمان به بعد بخش زیادی از هر روز را صرف خواندن تاریخ میکنم، عمدتا تاریخ آمریکا و همچنین تاریخ مدرن اروپا. خواندن جای نوشتن را گرفته و بخش عمده و محرک زندگی فکریام را تشکیل داده است.
اخیرا چه کتابی خواندید؟
به نظر میرسد که اخیرا از مسیر منحرف شدم و مجموعه جورواجوری از کتابها را میخوانم. سه کتاب از تا-نهیسی کوتس خواندم که از دیدگاه ادبی از همه چشمگیرتر «مبارزه زیبا» بود که خاطرات او از چالشهای دوران کودکیاش است. با خواندن کوتس متوجه عنوان تحریکآمیز نل ایروین پینتر شدم: «تاریخچه مردمان سفیدپوست». پینتر دوباره مرا به دنبال تاریخ آمریکا فرستاد، به «بردگیآمریکایی، آزادی آمریکایی» اثر ادموند مورگان؛ یک تاریخ علمی بزرگ از آنچه مورگان «ازدواج بردهداری و آزادی» مینامد. خواندن مورگان مرا به خواندن مقالات تیجو کول واداشت. البته نه پیش از انحراف عمده ناشی از خواندن استفن گرینبلت درباره کشف نسخه خطی لوکرتیوس در قرن پانزدهم: «در طبیعت اشیا». این مرا به سمت شعرهای بلند لوکتریوس برد که در قرن اول پیش از میلاد نوشته شده بودند. از آنجا به سراغ کتاب گرینبلت «شکسپیر چطور شکسپیر شد» رفتم. نمیدانم چطور در میان همه اینها از اتوبیوگرافی بروس اسپرینگستین (خواننده و نوازنده امریکایی) لذت بردم: «زاده شدن برای دویدن». دیگر بیش از این توضیح نمیدهم که آن قسمت از لذتِ داشتن وقت زیاد برای خواندن هر چیزی که بر سر راهم قرار میگیرد برایم چه شگفتیهای پیشبینی نشدهای به ارمغان میآورد.
نظر شما