پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۷:۴۸
بدترين ترور تاريخ

ديويد اونز با اينكه جزييات وقايع جنگ جهاني اول را براي خواننده تشريح مي‌كند اما در گرداب جزييات چنان فرو نمي‌رود كه نهايتا نتواند تصويري كلي از روندها و فراز و فرودهاي جنگ براي خواننده‌اش ترسيم كند. در واقع اونز گاه خواننده كتابش را به قلب ميدان جنگ مي‌برد و گاه او را بر فراز تپه‌اي مرتفع مي‌نشاند تا از بالا به سير رويدادها بنگرد.

خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)_مهرا سپينود:كتاب «جنگ جهاني اول» به قلم ديويد اِوِنز، روايتي موجز و خواندني از آغاز تا پايان نخستين جنگ جهاني است. نويسنده با روايتي دقيق و دلنشين، مغز وقايع مهم جنگ جهاني اول را براي خواننده تشريح كرده است.

اين كتاب شايد براي يك استاد «تاريخ جهان» آورده‌ چنداني نداشته باشد، ولي براي كساني كه مقالاتي پراكنده يا حداكثر يكي، دو كتاب درباره جنگ جهاني اول خوانده‌اند، قطعا كتاب مفيدي است. ديويد اونز با اينكه جزييات وقايع جنگ جهاني اول را براي خواننده تشريح مي‌كند اما در گرداب جزييات چنان فرو نمي‌رود كه نهايتا نتواند تصويري كلي از روندها و فراز و فرودهاي جنگ براي خواننده‌اش ترسيم كند. در واقع اونز گاه خواننده كتابش را به قلب ميدان جنگ مي‌برد و گاه او را بر فراز تپه‌اي مرتفع مي‌نشاند تا از بالا به سير رويدادها بنگرد. جزئي‌نگري اونز در ميانه ميدان جنگ بر دقت و دلنشيني كتاب مي‌افزايد، كلي‌نگري‌اش نيز چشم‌اندازبخش و معرفت‌افزاست.
 
اروپاي ماقبل ١٩١٤
اونز كتابش را با تشريح نقشه اروپا در دوران صلح لرزان پيش از جنگ جهاني اول آغاز مي‌كند. در آن دوران، غرب اروپا تقريبا مثل روزگار كنوني بود ولي امپراتوري هاپسبورك (اتريش- مجارستان) بر بخش وسيعي از مركز اروپا تسلط داشت. امروزه اتريش و مجارستان دو كشور مستقلند ولي زماني كه يك امپراتوري بودند، جمهوري چك و اسلواكي و كرواسي و بوسني را در دل خود داشتند. همچنين بسياري از كشورهاي مستقل كنوني، در آن زمان در دل هيولاي بزرگي به نام روسيه جا گرفته بودند. لهستان و فنلاند و استوني و لتوني و ليتواني و بلاروس و اوكراين، همگي جزو روسيه تزاري بودند. پيش از آنكه آتش جنگ برفروزد، بريتانيا و فرانسه و آلمان و روسيه و اتريش- مجارستان قدرت‌هاي بزرگ اروپا بودند. بريتانيا «كارگاه جهان» بود و با در اختيار داشتن بزرگ‌ترين ناوگان جهان، حراست از مسيرهاي مهم تجاري را بر عهده داشت.

آلمان ٤٤ سال قبل از جنگ جهاني اول، با اراده «صدراعظم آهنين» (بيسمارك) متولد شده بود. در ١٨٧٠، به تحريك بيسمارك، فرانسه وارد جنگ با همسايه‌اش پروس شد. شكست تحقيرآميز فرانسه در اين جنگ موجب شد دو ايالت آلزاس و لورن به آلمان واگذار شوند. سپس بيسمارك ظهور امپراتوري آلمان را اعلام كرد. ويلهلم اول نيز نخستين قيصر امپراتوري جديد معرفي شد. در واكنش به اين وقايع، مردم فرانسه كمربندهاي‌شان را محكم بستند تا يك‌بار ديگر انقلاب كنند اما نهايتا كوتاه آمدند و به جمهوري سوم فرانسه راي دادند. ناپلئون سوم هم ناچار شد بساطش را از پاريس جمع كند و باقي عمرش را به عنوان يك امپراتور تبعيدي در بريتانيا سپري كند.

امپراتور بدشانس و تزار دشمن‌تراش


در اواخر قرن نوزدهم، زنگ زوال امپراتوري اتريش- مجارستان به صدا درآمده بود. فراتنس فردينانت امپراتور اين سرزمين وسيع اروپايي بود ولي تقدير در كمين او نشسته بود تا مدام جام اندوه در كامش بريزد. برادر فردينانت، كه خودش را امپراتور مكزيك اعلام كرده بود، به دست شورشيان مكزيكي كشته شد. پسر فرديناند به اتفاق معشوقه‌اش خودكشي كرد. همسرش به ضرب چاقوي يك آنارشيست از پاي درآمد و پسر ديگر امپراتور فردينانت، در سفر زيارتي‌اش چند جرعه از آب رود اردون نوشيد و به بيماري تيفوئيد درگذشت.

با مرگ اين همه، به ناچار، برادرزاده فردينانت وارث تاج و تخت امپراتوري اتريش- مجارستان شد. قتل همين برادرزاده، آتش جنگ جهاني اول را روشن كرد. پنجمين قدرت بزرگ اروپا، روسيه بود كه در آغاز قرن بيستم تلاطم‌هاي دروني سهمگيني را پشت سر مي‌گذاشت. تزار نيكلاي كه از وخامت اوضاع در كشور پهناورش باخبر بود، براي ايجاد يك دشمن خارجي و افزودن بر مشروعيت خودش در نبرد با دشمن، روسيه را درگير جنگ با ژاپن كرد. شكست روسيه در برابر ژاپن، بحران داخلي اين كشور را شدت بخشيد. كشور درگير اعتصابات و اعتراضات خياباني شد و انقلاب ناكام ١٩٠٥ رقم خورد. تزار براي از دست نرفتن تاج و تختش، ناچار شد عقب‌نشيني كند و به ملت امتياز بدهد. مهم‌ترين امتياز، برپايي مجلس انتخابي بود.

پيوند ساختاري نخبگان حاكم بر اروپا
در كشورهاي گوناگون، معمولا بين نخبگان حاكم دوستي و معاشرت و همكاري‌هاي اقتصادي و پيوندهاي خانوادگي وجود دارد. جامعه‌شناسان سياسي مجموعه اين روابط را «پيوندهاي ساختاري نخبگان حاكم» ناميده‌اند. در اروپاي پيش از جنگ جهاني اول، چه در نيمه دوم قرن نوزدهم چه در آغاز قرن بيستم، اين پيوندها در سطح بين‌المللي نيز نمود چشمگيري داشت. مهم‌ترين خاندان‌هاي سلطنتي در اروپاي پيش از جنگ عبارت بودند از: خاندان هانوفر در بريتانيا، خاندان هوئنتسولرن در آلمان، خاندان رومانوف در روسيه، خاندان هاپسبورك در اتريش- مجارستان و خاندان ساووي در ايتاليا. بين اين خاندان‌ها روابط خانوادگي وجود داشت؛ روابطي كه حاصل ازدواج‌هاي بين خانداني بودند. اگرچه پيوندهاي ساختاري نخبگان حاكم در يك كشور خاص معمولا زمينه‌ساز انسجام آنها مي‌شود و حتي زماني كه مشروعيت حكومت به باد رفته است، نخبگان حاكم چون همگي بر سر يك سفره نشسته‌اند و از اين حيث با هم متحدند، اختلافات سياسي و فكري را دستمايه تيشه زدن به ريشه يكديگر نمي‌سازند. اما در اروپاي پيش از جنگ، پيوندهاي مذكور مانع از سوختن اروپا در آتش جنگ نشد.
به هر روي، منشأ اين پيوندها ملكه ويكتوريا بود. ملكه بريتانيا ٩ فرزند داشت. دختر ارشدش، شاهزاده ويكتوريا، در قرن نوزدهم با قيصر آلمان، فردريش سوم، ازدواج كرد و در ١٨٥٩ فرزندي زاييد كه ويلهلم نام گرفت كه در ١٨٨٨ قيصر شد و در جنگ جهاني اول فرمانرواي آلمان بود. پس از مرگ ملكه ويكتوريا در ١٩٠١، دومين فرزندش ادوِرد جانشين مادر شد ولي او نيز در ١٩١٠ درگذشت و پسرش جرج پنجم پادشاه بريتانيا شد. اليس سومين فرزند ويكتوريا با شاهزاده‌اي آلماني ازدواج كرد و دختر آنها (الكساندرا) به عقد نيكلاي دوم، تزار روسيه، درآمد. بنابراين پادشاه بريتانيا (جرج پنجم) پسردايي قيصر آلمان (ويلهلم دوم) پسردايي همسر تزار (تزارينا الكساندرا) . و «چون مادران آنها شاهزادگان دانماركي و خواهر بودند» جرج پنجم پسرخاله تزار (نيكلاي دوم) هم بود. ولي با وجود اين شبكه پيچيده خانوادگي، جنگ در اروپا آغاز شد و خاندان‌ها با ارتش‌هاي‌شان به جان هم افتادند.

پيمان‌ بزرگان و حركتي ابلهانه در بالكان
از زماني كه آلمان از يك ملت فرهنگي به ملتي سياسي بدل شد، يعني از ١٨٧٠، نطفه تقدير اين كشور را با تقابل در برابر روسيه و فرانسه و بريتانيا بريدند. در ١٨٧٩، بيسمارك اتحاد دوجانبه‌اي را با اتريش- مجارستان شكل داد و طرفين توافق كردند در صورت حمله دشمن، به حمايت از يكديگر برخيزند. با پيوستن ايتاليا به اين دو كشور، اتحاد سه‌جانبه قدرتمندي ايجاد شد و زنگ خطر در سراسر اروپا به صدا درآمد. فرانسه و روسيه اين اتحاد سه‌جانبه را عليه خود مي‌ديدند و به همين دليل از در اتحادي متقابل درآمدند. بريتانيا نيز اختلافاتش را با فرانسه كنار گذاشت و در ١٩٠٤ «پيمان مودت فرانسه و انگلستان» امضا شد. كمي بعد، با اضافه شدن روسيه، «پيمان مودت سه‌جانبه‌»اي بين اين سه كشور شكل گرفت.

قطب قدرتمند دوم در اروپا تشكيل شده بود و حالا نوبت قيصر بود كه احساس خطر كند؛ چراكه «سه كشور عضو اين پيمان آلمان را در محاصره خود داشتند.» با تقسيم شدن قدرت‌هاي اروپايي به دو اردوگاه آشكارا متقابل، بوي جنگ در سراسر قاره سبز به مشام مي‌رسيد. گويي همه مي‌دانستند آنچه بايد، مي‌آيد. فقط يك جرقه لازم بود تا اروپا در گرداب جنگ فرو برود. ديويد اونز مي‌نويسد كه بيسمارك در ١٨٩٨ گفته بود «اگر بار ديگر جنگي در اروپا رخ دهد، اين جنگ حاصل حركتي ابلهانه در منطقه بالكان خواهد بود. » اونز مي‌افزايد: «الحق كه پيشگويي او درست از آب درآمد. در ١٩٠٨ بوسني ضميمه اتريش- مجارستان شد. اين امر به مذاق همسايگان بوسني خوش نيامد و سراسر منطقه بالكان را متلاطم ساخت. » در ١٩١٢ «جنگ اول بالكان» آغاز شد اما فقط ٥٠ روز به درازا كشيد. سپس «جنگ دوم بالكان» از راه رسيد و تنش در اروپا شدت گرفت.

سوفي زنده بمان؛ به خاطر بچه‌ها
پس از اينكه اتريش- مجارستان بوسني را به خاك خودش اضافه كرد، نفرت عميقي در ميان مردم بوسني نسبت به خاندان سلطنتي حاكم بر اتريش- مجارستان پديد آمد. در چنان شرايطي، ورود اعضاي اين خاندان به خاك بوسني، اقدامي تحريك‌آميز بود. اما وارث تاج و تخت اتريش- مجارستان (آرشيدوك فردينانت برادرزاده امپراتور فرانتس فردينانت) در ٢٨ ژوئن ١٩١٤ به اتفاق همسرش وارد سارايوو، پايتخت بوسني شد. آرشيدوك با اينكه مي‌دانست نبايد به بوسني برود، ولي سرسختي كرد و درست در روز عروسي‌اش وارد سارايوو شد. همسر او، سوفي، زني چك‌تبار بود از خانواده‌اي با سوابق اشرافي اما عملاً فقير. آرشيدوك به توصيه عمويش (امپراتور اتريش- مجارستان) گوش نكرد و با سوفي ازدواج كرد ولي چون اين ازدواج «نامتجانس» قلمداد شد، فرزندان آرشيدوك و سوفي فاقد شرايط جانشيني امپراتور آينده (پدرشان) اعلام شدند.

خلاصه در ٢٨ ژوئن ١٩١٤، وليعهد و عروسش وارد ايستگاه قطار سارايوو شدند و با همراهي جمعي از اتومبيل‌هاي روباز به سمت ساختمان شهرداري حركت كردند. در راه بمبي به طرف اتومبيل آنها پرتاب شد اما بمب پشت سر آنها فرود آمد و عده‌اي را زخمي كرد. تروريست‌ها جوانان صرب و اعضاي گروه «اتحاد با مرگ» بودند. پس از انفجار بمب دست‌ساز، گاوريلو پرينتسيب به سمت ماشين روباز آرشيدوك و سوفي دويد و از نزديك به آنها شليك كرد. آرشيدوك با اينكه خودش به‌شدت زخمي شده بود، فريادزنان به همسرش گفت: «سوفي، سوفي زنده بمان. به خاطر بچه‌ها زنده بمان.» اما دوشس زيبا نتوانست با مرگ نحس پنجه افكند. كمي پس از سوفي، آرشيدوك هم به علت اصابت گلوله به گردنش درگذشت. ديويد اونز مي‌نويسد: «هيچ قتلي در تاريخ بشر چنان عواقب مصيبت‌باري نداشته است.»

هشدار راسپوتين و كاغذپاره مهم
پس از ترور وليعهد اتريش- مجارستان، اين كشور به پشتگرمي حمايت آلمان، در ٢٨ ژوييه ١٩١٤به صربستان حمله كرد. با توجه به نزديكي صربستان به مرزهاي روسيه تزاري، اين واقعه چيزي نبود كه تزار به آن بي‌تفاوت بماند. راسپوتين به تزار هشدار داد كه وارد جنگ نشود. كشيش مرموز دربار تزار دقيقا گفت: «مصلحت آن است پاپا{لقب نيكلاي دوم} درگير جنگ نشوند؛ چراكه اين جنگ پايان كار روسيه و خود شما را رقم خواهد زد.» اما تزار نيروهاي خود را در حالت آماده‌باش قرار داد. آلمان از روسيه خواست تحركات خصمانه‌اش را متوقف كند ولي گوش نيكلاي دوم به اين حرف‌ها پنبه بود. در نتيجه آلمان به روسيه اعلام جنگ كرد. آلماني‌ها كه دنبال بهانه بودند تا آتش جنگ را در خرمن قاره اروپا بيندازند، در ٣ اوت ١٩١٤ به دروغ مدعي شدند هواپيمايي فرانسوي يكي از شهرهاي آلمان را بمباران كرده است. در همان روز آلمان به فرانسه اعلام جنگ كرد. در شرايطي كه آلمان به متحدان بريتانيا (روسيه و فرانسه) اعلام جنگ كرده بود، اين بحث در لندن بالا گرفت كه بريتانيا چه واكنشي بايد به اين تحولات نشان دهد. اما ژرمن‌ها كار انگليسي‌ها را آسان كردند.

در ١٨٣٩، بريتانيا و ساير قدرت‌هاي بزرگ اروپا با امضاي معاهده‌اي بي‌طرفي بلژيك را به رسميت شناخته بودند. اما آلمان براي دور زدن نيروهاي فرانسوي و شكست زودهنگام فرانسه، خواستار عبور ارتشش از خاك بلژيك شد. بلژيك با اين درخواست موافقت نكرد و ارتش آلمان به زور وارد بلژيك شد. بريتانيا به آلمان اولتيماتوم داد قواي نظامي‌اش را از بلژيك خارج كند. قيصر با اين درخواست لندن مخالفت كرد چراكه اطرافيانش به او گفتند محال است بريتانيا «محض خاطر يك كاغذپاره»، يعني معاهده‌اي كه ٧٥ سال پيش امضا شده بود، وارد جنگ شود. در ٤ اوت كه مهلت اولتيماتوم سر آمد، بريتانيا به آلمان اعلام جنگ كرد. شرح ديويد اونز از نفس‌هاي آخر صلح در اروپاي آن زمان خواندني است: «در حالي كه آخرين دقايق صلح در اروپا سپري مي‌شد... وزير امور خارجه بريتانيا، كه پشت پنجره دفتر كارش... ايستاده بود، اوضاع جاري اروپا را به كار مردي در خيابان پاي پنجره تشبيه كرد كه در حال خاموش كردن شعله‌هاي چراغ گازي بود... وي گفت: عنقريب در سراسر اروپا چراغ‌ها خاموش مي‌گردد؛ به عمر ما قد نخواهد داد كه بار ديگر روشني آنها را شاهد باشيم.»

خسارات و پيامدهاي جنگ
ديويد اونز در فصل پاياني كتابش به خسارات جاني و مادي و مالي جنگ جهاني اول مي‌پردازد. مطابق گزارش اونز، كشورهاي درگير در جنگ بيش از ٦٨ ميليون نفر وارد صحنه مبارزه كردند كه از اين ميان ١٠ ميليون نفر كشته و ٢١ ميليون نفر مجروح شدند. ميانگين تلفات جنگ روزانه ٥٥٠٩ نفر بود. ٥١ درصد تلفات را متفقين متحمل شدند. تعداد كشته‌هاي كشورهاي مهم جنگ عبارت بود از: آلمان: ١٧٧٣٠٠٠ نفر، روسيه: ١٧٠٠٠٠٠ نفر، فرانسه: ١٣٧٥٠٠٠ نفر، اتريش- مجارستان: ١٢٠٠٠٠٠ نفر، بريتانيا و امپراتوري بريتانيا: ١٠١٣٠٠٠ نفر، ايتاليا: ٦٥٠٠٠٠ نفر، تركيه: ٣٢٥٠٠٠ نفر، امريكا: ١٢٦٠٠٠ نفر. خسارات مادي جنگ هم چشمگير بود. در فرانسه ٢ ميليون هكتار زمين زراعي و ٥٠٠ هزار هكتار جنگل و ٣ ميليون واحد مسكوني و انواع بناها نابود شدند. خسارت مالي جنگ جهاني اول هم ٧٥ميليارد پوند بود. اونز مي‌نويسد: «اين رقم حاصل جمع چند عدد است: هزينه‌هاي دولت، ارزش سرمايه‌اي جان انسان‌ها- در واقع تخمين درآمدي كه احتمالا مي‌توانست نصيب جانباختگان شود- همچنين ارزش توليداتي كه بر اثر جنگ از دست رفت و در نهايت هزينه‌هاي مربوط به مرمت بناهاي تخريب‌شده.

به اينها بايد ارزش كشتي‌هاي غرق‌شده در دريا، خسارات وارده به ممالك بي‌طرف و سرمايه هزينه‌شده در تامين كمك‌هاي امدادي را هم افزود.» بريتانيا براي تامين هزينه‌هاي جنگ ٥٩/٩ ميليون پوند، فرانسه ٣٤/٦ ميليون پوند و ايتاليا ٥٣/٣ ميليون پوند، عمدتا از امريكا، قرض كردند. پس از پايان جنگ، موعد بازپرداخت قروض سنگين از راه رسيد و افزايش ماليات يكي از راه‌هاي مهم پرداخت قرض‌ها بود. در طول جنگ ذخاير طلاي همه كشورهاي درگير به‌شدت كاهش يافت و در پايان جنگ، امپراتوري‌هاي بزرگ فروپاشيدند و دودمان‌هاي سلطنتي در آلمان، اتريش- مجارستان، روسيه و عثماني دود شدند و به تاريخ پيوستند.

تروريست‌هاي قهرمان
گاوريلو پرينتسيپ كه وليعهد اتريش- مجارستان را ترور كرد، بلافاصله اقدام به خودكشي كرد ولي زنده ماند. او در اداره پليس، زير فشار شكنجه، همدستانش را لو داد. يك ماه بعد، همدستانش اعدام شدند ولي خودش چون به سن قانوني نرسيده بود، به بيست سال حبس محكوم شد. وي سرانجام در آوريل ١٩١٨ در زندان در اثر بيماري سل درگذشت. ندلجيكو چابرينوويچ، همدست اعدام‌شده پرينتسيپ، پيش از آنكه حكم اعدامش اجرا شود، در نامه‌اي براي دختر سه‌ساله‌اش نوشت: «دخترم... وقتي بزرگ شوي به تو خواهند گفت كه پدرت در چه روزگار مشقت‌باري مي‌زيست. اگر از ماجرا باخبر شوي او را خواهي بخشيد... صادق و راست‌كردار باش و به مردماني كه با آنها از يك خاك و ريشه‌اي عشق بورز.» از ديد ملت اسلاو اين قاتلان قهرمان بودند. بعدها موزه‌اي به افتخار پرينتسيپ در شهر سارايوو احداث شد تا يادآور «شجاعت و دلاوري» او باشد.
منبع: روزنامه اعتماد

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها