«پیتزا جهان» را تازه خواندم و ماندهام كه چطور تا حالا از دستم در رفته بود! به عنوان كسى كه سعى مىكنم از تازههاى نشر با خبر باشم نمىدانم چه شد كتابى، آن هم از نوع خوب و جایزه بردهاش، را با تاخیرى تقریباً ٣ ساله، آن هم در سفرى غیر داخلى و كاملاً اتفاقى خواندم. کجا؟ در خانه دوستى كه همچنان مشتاق خواندن نوشتههاى فارسى است.
به هرحال مهم اصل وصال بود كه دست داد و توصیه میکنم خواندن این نمایشنامه كوتاه را از دست ندهید. روایت «پیتزا جهان»، بى دستانداز و كاملا روان است. در عین بغرنجى و سنگینى آلام دیرینه بشرى مانند «شنیده نشدن»، «درك نشدن»، «ناامیدى از آینده« و بالاخره مواجهه با تصمیم «حرف نزدن» نزدیكترین فرد زندگی و...، اما بى ادعا و اداهاى رایج و به قول برادران دوپونت در داستانهاى تن تن، از آن هم بالاتر، بدون هیچ حاشیه و زائدهاى، به نرمى كار خود را کرده و داستانش را بدون مكث تعریف میکند. در پایان هرچند گرهها باز مىشوند، ولى درست لحظهای كه مخاطب كتاب را مىبندد، تازه این گرههاى ذهنىاند که جان مىگیرند.
داستان ظاهراً ٦ شخصیت دارد ولى در واقع ٩ شخصیته است، شخصیتهاى هفتم و هشتم و نهم تنها در تعریفهاى یكى از این ٧ نفر جان مىگیرند، پر رنگ و كم رنگ. «كیا»، تنها فردى كه برعكسِ دیگران اسم اصلیاش را نمىدانیم و در صفحه ابتدایى و معارفه نیز به همان مخفف نامش اكتفا شده - البته شاید از دیدى دیگر، تنها نامى است كه مخفف نشده و كامل ادا مىشود - یكى از پیك موتورىهاى بىشمار شهر است. یكى از جوانانى كه اینقدر نادیده گرفته مىشوند تا سوالات فلسفى ساده و شاید كودكانهشان حتى در دوران بعد از بلوغ هم مسخره و بىفایده به نظر برسد. یكى از جوانهایی كه هر روز از كنارشان مىگذریم ولى داستانشان را نمىدانیم. كیا حرف مىزند اما بقیه با وجود تظاهر به شنیدنِ او، تنها صدای خودشان را میشنوند و روایت خودشان را باور دارند. حتى در بهترین حالت پاسخهایى كه در جواب حرفهاى كیا مىگویند، بر اساس افكار خودشان است، گویى كیا موجودی نامریى است.
نظر شما