«بازمانده» سومین رمان باتلر و همچنین آخرین جلد از نخستین سهگانه اوست که مجموعه الگوساز نامیده میشود. با اینکه دیگر مجموعهها مجددا چاپ شدند (برخی چندیدن بار)، باتلر اجازه نداد که بازمانده دوباره چاپ شود و حتی دوست نداشت درباره آن صحبت کند. او در مصاحبهای گفت: «وقتی جوان بودم، بسیاری از مردم درباره رفتن به دنیای دیگر و پیدا کردن مردان کوچک سبز یا قهوهای برایم مینوشتند. آدمهای آن دنیا همیشه یک چیزی کم داشتند؛ کمی حیلهگر بوده یا شباهتی به آبا و اجداد ما در فیلمهای بد و قدیمی داشتند. و من فکر میکردم این واقعا توهینآمیز است. مردم از من میپرسند چرا «بازمانده» را دوست ندارم و دلیل آن همان چیزی است که برایتان گفتم.»
این رمان هنوز نیز چاپ نمیشود و نسخه دسته دوم آن ۱۷۵ دلار قیمت دارد.
بالارد در مصاحبهای در سال ۱۹۷۵ میلادی اعتراف کرد که نخستین رمانش یعنی «بادی از ناکجا» را کاملا کلیشهای و بیشتر به خاطر نیاز مالی نوشته است. او می گوید: «پس از چاپ اولین داستانم در ۱۹۵۶، حدود پنج سال در کارم وقفه افتاد و در این مدت مقالات زیادی نوشتم. پس از پنج سال احساس کردم که دارم پیر میشوم. سه بچه داشتم. حدودا سی سال سن داشتم و فهمیدم به هیچجایی نرسیدهام. برای رسیدن به محل کارم هر روز مسیری طولانی را طی می کردم . بعد به خانه برمیگشتم و با بچههای کوچکی که دور و برم میدویدند، سر و کله می زدم. کاملا خسته بودم. میدانستم کاری که باید بکنم این است که وقفه کاملی به کارم بدهم و یک نویسنده تمام وقت بشوم. یک روز زنم به شوخی گفت: «پول کافی نداریم که برای این تعطیلات دو هفتهای به جایی برویم. چرا در این دو هفته یک کتاب نمینویسی؟» فکر کردم ایده خوبی است. احساس کردم میتوانم کتابم را بفروشم. پس گفتم در ده روز یک رمان مینویسم، شش هزار کلمه در روز. فکر کردم باید تمام کلیشههای موجود را به کار ببندم. پشت ماشین تحریرم نشستم و کتاب را نوشتم. دو هفته بعد وقتی به سر کار برگشتم دستنوشته رمان را برده بودم و کارنل آن را فروخت. کارنل بعدها نمایندهام شد. فکر میکنم ۳۰۰ پوند گرفتم و بعد از آن هم البته با هر چاپ مبلغی دریافت کردم. اما همین کافی بود و من بعد از آن فورا نوشتن «دنیای غرقشده» را شروع کردم.»
بالارد بیشتر از «دنیای غرقشده» به عنوان اولین رمان خود نام میبرد.
بگذارید این را مشخص کنیم، فلمینگ این کتاب را دوست داشت، حداقل در ابتدا. اما سپس نقدهای آن را خواند و آنقدر ناامید شد که خواست آن را انکار کند. راه این کتاب از بقیه رمانهای جیمز باند جداست. راوی آن یک دختر است و جیمز باند دیرتر وارد صحنه میشود. فلمینگ کتاب را برای یک دلیل مشخص چنین نوشت. فلمینگ در قسمتی از نامهای که تنها سه روز پس از انتشار کتاب به ناشر فرستاده چنین مینویسد: «از اینکه می دیدم داستانهای پلیسی که برای مخاطب بزرگسال نوشته ام، در مدارس خوانده میشود، شگفتزده بودم و این جوانترها داشتند از جیمز باند یک قهرمان میساختند و همانطور که همیشه در مصاحبههایم گفتهام؛ من به جیمز باند به چشم یک شخصیت قهرمان نگاه نمیکنم، او برای من یک فرد حرفهای کارآمد است. از ذهنم گذشت که یک داستان عبرتانگیز درباره باند بنویسم تا از خوانندگان، خصوصا جوان ها، رفع شبهه کنم. اما این تجربه بسیار بدی از آب درآمد.»
همانند فلمینگ این محتوای رمان نیست که باعث شده برجس آن را دوست نداشته باشد، بلکه واکنشهای فرهنگی به آن و نگاه او نسبت به این انتقادها است. برجس «فاسق لیدی چترلی» را با «پرتقال کوکی» خودش مقایسه میکند و مینویسد: «همه ما این میل درونی به شهرت داریم. کتابی که من بیشتر از همه (یا تنها) با آن شناخته میشوم، رمانی است که منکرش میشوم.» در مقدمه نسخه آمریکایی «پرتقال کوکی»، برجس آن را «کتاب کوچک بیخاصیت من» خطاب میکند.
ویلیام پاول، «آنارشیست کتاب آشپزی» (۱۹۷۱)
پاول این کتاب معروف و پرطرفدار را که شامل دستورالعمل ساخت و کاشت بمب، تهیه گاز اشکآور و ساخت صداخفهکن است در نوجوانی نوشته بود. اما در سال ۲۰۰۰ نامهای به باشگاه طرفداران این کتاب نوشت و آن را رد کرد: «این کتاب را در ۱۹ سالگی، در بحبوحه جنگ ویتنام و زمانی که درگیر جنبش های ضدجنگ بودم نوشتم که محصول اشتباهی از خشم دوران بلوغم بود. زمانی که منتظر بودم به خدمت فراخوانده شوم و به جنگی بروم که اعتقادی به آن ندارم. ایده مرکزی این بود که خشونت یک ابزار قابل قبول برای بروز تغییرات سیاسی است. عقیدهای که دیگر آن را قبول ندارم. بنابراین خوشحال میشوم اگر چاپ این کتاب متوقف شود.»
استفن کینگ پیشنویس اولیه این رمان را که درباره بچهای است که اسلحه به مدرسه میبرد، معلمش را میکشد و همکلاسیهایش را به گروگان میگیرد، در زمان نوجوانی نوشت. پس از آنکه تبدیل به یک نویسنده موفق شد، این اثر تحت عنوان «خشم» منتشر شد. چندان کار موفقی نبود اما در دهه ۸۰ میلادی در قفسهها و جیبهای تیراندازان مدرسه پیدا شد. کینگ در مقاله «اسلحهها» در سال ۲۰۱۳ نوشت: «این برایم کافی است. از ناشر خواستم تا این رمان را دیگر منتشر نکند، که موافقت کرد، هرچند که آسان نبود. تا آن زمان به عنوان بخشی از مجموعه آثار باخمن چاپ میشد. حالا آن مجموعه موجود است، اما دیگر خشم را در آن پیدا نمیکنید.» کینگ هنوز معتقد است که این کتاب ارزشهایی دارد و با تاسف آن را از چرخه چاپ خارج کرده است.
در اواخر عمر تولستوی، پاول بازینسکی، منتقد ادبی و پژوهشگر تولستوی نوشت: «تولستوی واقعا از نوشتن جنگ و صلح و آناکارنینا احساس شرم میکند.» این نتیجه پیشرفت معنوی تولستوی بود؛ او تمام کارهای پیشینش را به خاطر اعتقادات مذهبی رد کرد. چیزی که برای نیکلای گوگول هم در اواخر زندگیاش اتفاق افتاد. برای تولستوی این اتفاق زودتر و در ۵۰ سالگی روی داد. این یک سرنوشت روسی است: «روسها به سوزاندن پلها معروفاند و ناگهان هرآنچه قبلا کردهاند، انکار میکنند. این برای جامعه میتواند بد باشد اما وقتی باعث تغییر در زندگی شخصی فرد میشود جالب است.»
رمان اول هاوثورن یک کتاب باریک دانشگاهی و بر اساس تجربیات شخصی خودش به عنوان فارغالتحصیل کالج بودین است؛ اگرچه این اولین کتابش نبود. او «فنشاو» را پس از آتش زدن اولین کتابش، مجموعهای با نام «هفت قصه از سرزمین مادریام»، نوشت. او «فنشاو» را با هزینه خودش چاپ کرد اما خیلی زود از آن هم پشیمان شد. هاوثورن سپس ادعا کرد که اصلا این کتاب را ننوشته است.
نخستین رمان لِم یک آرمانشهر کمونیستی برای نوجوانهاست. او درباره رمان چنین نوشته: «امروز بر این باورم که اولین رمانهای علمی-تخیلیام فاقد ارزش هستند(علیرغم این واقعیت که از طریق آنها تحسینهای جهانی بسیاری نصیبم شد.) اینها را با انگیزههایی نوشتم که امروز هنوز آنها را درک میکنم، اگرچه دنیایی که در آنها نمایش داده شده، اساسا با تجربیات زندگیام در منافات است. این امید که در سال ۲۰۰۰ دنیا جای فوقالعادهای خواهد بود، حقیقتا بچگانه است. من سعی میکردم دنیا را بیشتر و بیشتر به جای بهتری تبدیل کنم ،که میتوان گفت به وضوح خودم را فریب میدادم. امروز کمی از این کتاب بیزارم.»
شاید به همین دلیل است که این کتاب به انگلیسی ترجمه نشده است.
نخستین رمان بنچلی ۲۰ میلیون نسخه فروخت و به پایه و اساس کارهای موفق استیون اسپیلبرگ تبدیل شد. اما بنچلی عمیقا از تکثیر ترس از کوسه با این اثر پشیمان شد. در حقیقت پس از انتشار این اثر، او طرفدار محفاظت از کوسهها شد و به دنبال آموزش این نکته بود که حیوانات تهدید ناچیزی برای انسان محسوب میشوند. او در مصاحبهای که پیش از مرگش انجاد داد، گفت: «با آنچه امروز میدانم، مطمئنم هرگز آن کتاب را نمینوشتم. کوسهها انسانها را هدف قرار نمیدهند و قطعا از آنها کینه به دل نمیگیرند.»
«واشنگتون اسکوئر» کتاب مورد علاقه جیمز نبود. جیمز این رمان کوتاه را ضعیف خوانده و در نامهای به برادرش نوشته: «تنها نقطه مثبت این داستان، دخترِ قصه است.» در اواخر دوران حیاتش زمانی که کارهایش را برای تجدید نظر در نیویورک ادیشن انتخاب میکرد، این کتاب را برنداشت و از آن به عنوان یک حادثه ناخوشایند یاد کرد. با این وجود «واشنگتون اسکوئر» همچنان محبوب است.
نظرات