وضعیت نقد کتاب در حوزه علوم انسانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
اساسا در حوزه کتب علوم انسانی ما رشد خوبی داشتیم هر چند از دورهای به بعد حضور خوب دانشجویان و فارغالتحصیلان در این رشته را شاهد بودیم که از ابتدای دوره اصلاحات شروع شد. مباحث اصلی در این حوزه ترجمه شد، انتشارات خوب آغاز به کار کردند و بنابراین در حوزه علوم انسانی کتابهای خوبی ترجمه و تالیف شد اما این به معنی نیست که همه آثار در این حوزه خوب باشند.
اما در حوزه نقد کتاب متون علوم انسانی فضای انتقادی به شدت شکل گرفته و اساساً نگاه انتقادی در برخی از رشتهها باب شده است اما اینکه آیا این نگاه ما را به سوی نقادی برده است خیر! به ویژه اینکه ما فرهنگ نقدپذیری، گفتوگو و خواندن آثار هم را نداریم، پس به نظر میرسد ما هر یک از اعضای هیات علمی کار تولید میکنیم اما کارهای یکدیگر را نمیخوانیم و نقد نمیکنیم بنابراین اگر نقدی هم انجام میشود، بیشتر نمیشنویم و فکر میکنیم این فضا مناسب نیست.
البته در حوزه علوم انسانی نقدهای بیخطرتر وجود دارد و فضای جامعه به این سمت رفته که حرفهایی بزند که خطری نداشته باشد بنابراین نقادیها همه جانبه و کامل نیست. مساله دیگر فرهنگی هم این است که فکر میکنیم نقد کردن کار هر کسی نیست و باید آدمی با نظم و دیسپلین خاصی وجود داشته باشد و بنابراین هر نقدی برای ما مسموع نیست. ما فکر میکنیم آدمهایی که قرار هستند نقادی کنند باید خاص باشند در حالی که اثری که تولید میشود هر چند که توسط اهالی آکادمیک علوم انسانی تولید میشود برای اینکه در فضای اجتماعی اثر بخش باشد باید نزد مخاطب عمومی بیاید.
در واقع باید وارد حوزه عمومی شود!
دقیقاً! باید وارد حوزه عمومی شود. علوم انسانی هست برای اینکه ما گفتوگوی بهتری کنیم، تا اندیشه و زندگی بهتری داشته و تمدن سازی کنیم. هیچ کدام از اتفاقات هم در حوزه نخبگی رخ نمیدهد. وقتی ورود به حوزه عمومی میکنیم من تولید کننده اثر هم باید بپذیرم که نقد حوزه عمومی را نسبت به اثرم باید بشنوم.
اما متاسفانه ما نه میتوانیم در حوزه عمومی رخنه کنیم و نه نقدهای آن را بشنویم. وقتی صدا شنیده نمیشود و گفتوگو شکل نمیگیرد ـ حتی در حوزه آکادمیک ـ همین مساله باعث میشود در حوزه عمومی هم صدایی شنیده نشود. وقتی هم که صدایی شنیده نشود، نقدی هم شکل نمیگیرد یا اگر شکل بگیرد برای ما مسموع نیست یا اینکه ما فرهنگ نقد پذیری نداریم.
بنابراین همه این مسایل باعث میشود که با وجود اینکه تصور بر این است که فرهنگ نقادی خوب است و رویکردها انقادی است اما به دلیل ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ... این مسایل مسموع نیست و من باور ندارم که نقد کتاب در حوزه علوم انسانی به شکل حرفهای صورت گرفته باشد!
آنچه که از سخنان شما استنباط میکنم این است که معتقدید پاتوق فرهنگی باید در جامعه شکل بگیرد برای اینکه نقادی به وجود بیاید. آیا همین طور است؟
بحث پاتوقهای فرهنگی از بالا که شکل نگرفت! کرسیهای آزاد اندیشی با نوعی شکست مواجه شد. البته این طرح برگزار شد، اما اثر گذار نبود اینکه ما اعضای هیئت علمیها را وادار کنیم که کرسیهای ترویجی برگزار کنند برای اینکه بتوانند ارتقا پیدا کنند و اینها معیاری برای ارزشیابی اساتید شود، نمیتواند راهکار درستی برای ترویج نقادی باشد. یک استاد دانشگاه برای اینکه بتواند زیست آکادمیک داشته باشد درست نیست به این شیوهها متصل شود. در دانشگاهها و پژوهشگاهها سخنرانیهای این چینینی وجود دارد و برگزار میشود و این پاتوقهای فرهنگی هست اما اشباع شده است. این جلسات به نوعی عرضه کننده مطالب است و مخاطبان ثابت و تکراریاند.
فضا گفتوگویی نیست و گوینده گاهی حرفی برای گفتن ندارد و مخاطب شکل نمیگیرد. بنابراین به نظر میرسد در پایتخت حداقل این مدل پاتوقهای درون دانشگاهی ضعیف شده و از ریزش جدی مخاطب بهره میبرد. از سوی دیگر همه پاتوقهای فرهنگی ما فعال نیست و درونش گفتوگوی فعال و نقادی شکل نمیگیرد. ما فرهنگمان سخنرانی است تا گفت وگو و نگاهمان به سوی نقادی نمیرود.
به نظر میرسد ما نیازمند شکلگیری پاتوقهای فرهنگی برای نقادی در حوزه عمومی هستیم!
باید بگویم پاتوقهای فرهنگی لزوما در آکادمی شکل نمیگیرد! ما نیاز به پاتوق عمومی داریم که مخاطبان عمومی را پوشش دهد. اکنون در دانشگاهها انگیزهها برای حضور در پاتوقهای فرهنگی و نقد کتاب بسیار کم بوده و میزان مخاطبان هم بسیار کم است و اشباع شده است. مخاطبان حال حرفهای کنونی را ندارند و شاید هم سخنرانان حرف حال داری نمیزنند! به هر حال ما در حال از دست دادن پاتوقهای فرهنگی در دانشگاه هستیم. ولی این برنامهها در هر کجا به غیر از تهران باشد خریدار دارد و سالنها در نهاد علم پر میشود.
ببینید، امروز رسانههای جدید پاتوقهای فرهنگی جدید شدند به عبارت دیگر شبکههای اجتماعی پاتوقهای جدید فرهنگیاند و این شبکهها خودشان را به حرفها تحمیل کردند؛ مثلا شما اگر یادداشت 500 کلمهای بنویسید خوانده نمیشود! اما توییتر 180 کاراکتری بنویسید میخوانند! این شبکهها حوصله شنیدن حرف ندارند پس حرف پخته نمیشود و ما مجبوریم برای حوصله مخاطب هی عصاره حرف را بگوییم و برای این عصاره هم دیگر نقدی معنا ندارد!
در این فضا انواع برداشتها و تصورها از حرفها شکل میگیرد و ما میخواهیم با خیال خواننده خودمان در پاتوقها آن را کامل کنیم. پس در این فضاها گفتوگو شکل نمیگیرد، چون حرف کامل نمیشود. این شبکهها خودشان را به ما تحمیل کردند. شما خبرنگار محکوم به کوتاه نویسی و تیتر زدن میشوید! اینجا نقدی شکل نمیگیرد! در دنیا هم همین است. این مشکل رسانه جدید است. اما در دنیا گفتوگوی جدی نخبگانی وجود دارد و برای بسیاری از کتابهای جدی هنوز هم حاشیه نوشته میشود ولی در ایران اثری در جواب اثری و مقالهای در جواب مقالهای نوشته نمیشود.
اساسا در ایران گفتوگوی نخبگانی شکل نگرفته است!
همین طور است! با وجود اینکه مدام کرسی نخبگانی ایجاد کردیم، چون فکر میکنیم اینها بی فایده است آثار و حرف یکدیگر را نمیخوانیم. من نوعی وقتی در آکادمی حضور پیدا میکنم نمیدانم همکارانم چه نوشتند و اثرگذار هستند؟ متاسفانه در کشور ما ارزیابی اثری وجود ندارد و فقط مقالات بی شماری برای گرته برداری از یکدیگر نوشته میشود. ما آثار خوب را نمیبینیم و مراکزی را در حوزه آکادمی و حوزه عمومی نداریم که ارزیابی اثر کند.
حالا در این مسیر چه باید کرد؟
باید معیارها را کیفی کنیم. من هیئت علمی وقتی مقاله و کتابی در حوزه علمی مینویسم باید ببینم چقدر خوانده میشود. از سوی دیگر باید فضای گفتوگو بیشتر شود. در نهاد علم مسایل مختلفی آدمها را دسته بندی میکند و گاهی آزادی در گفتن و نگفتنهاست که کمک میکند کیفیت آثار بالاتر برود. به نظر میرسد، ما باید نهاد علم را پویاتر کنیم. نقد باید از مدارس ما یاد داده شود و سوال کردن آموزش داده شود و تفکر خلاق آموخته شود. در مدارس ما فقط معلم حرف میزند و این سیاست ادامه دارد!
من حرف دیگری را میخوانم فقط برای اینکه کار خودم را تکمیل کنم، هیچ وقت فکر نمیکنم که شاید از طریق نقادی بتوانم کمکی به طرف مقابل بکنم و حتی اگر شروع کننده هم باشی احتمالا این برچسب را خواهی خورد که خودت را برتر میبینی.
یکی دیگر از مسایلی که اکنون در حوزه نقد کتاب علوم انسانی وجود دارد شکافی است که بین نهادهای غیر رسمی و آکادمی شکل گرفته است به گونهای که شما میبینید سخنرانیها و جلسات نقد کتاب در موسسات خارج از آکادمی مانند پرسش و ... بیشتر مخاطب دارد. چرا این اتفاق رخ داده است؟
این شکاف بسیار پررنگ شده است! چون در فضای رسمی حرفهایی زده نمیشود اما در فضاهای جایگزین این اتفاق میافتد و این فضا هم عموما چپ است نه از نوع فرانکفورتی بلکه از نوع رادیکالش که در حال شکل گرفتن است و این نهادهای جایگزین هم آن را پربار میکند.
گویی رادیکالیسم نیاز جامعه ماست و استاد دانشگاه ما در فضای رسمی آکادمی نمیتواند این حرفها را بزند چون کلاسهایش پایش میشود، از آن سو، نهادهای جایگزین این فضا را پر میکنند و از آنجا که فضای چپ فضای نقادی است، اغلب افراد جذب این حوزه میشوند. بنابراین وقتی وارد فضای علوم اجتماعی میشوید میبینید که یک فضای رادیکال وجود دارد و فضای حل مساله از بین میرود. در حالی که حل مساله اجتماعی نگاه ذی نفعان را میطلبد. اینجا شما باید فضا و فرهنگ را بشناسید تا یک مسیر را طی کنید و نقادی داشته باشید. ولی به شرط اینکه فضای آن وجود داشته باشد. به وجود آمدن این فضا هم نیازمند ایجاد زیرساختهایی مثل تکنولوژی، نهادهای جایگزین و ... است. اگر این زیرساختها وجود نداشته باشد، نقادی در راستای گفتوگو و پاتوقهای متکثر وجود شکل نمیگیرد.
امروز اگر پاتوقی هم هست سویه پیدا کرده است! در این فضای رادیکال هم هر چیزی به غیر از این بگوییم متهم به محافظه کاری و عبور از اصلاحات و ... میشویم. پاتوقهای فرهنگی ما باید متکثر باشد و سویه نداشته باشد.
تا جایی که مطلع هستم، شما در مقالات متعددی روی خلقیات ایرانیان کار کردید. آیا این موضوع نقشی در نوع نگاه ما به موضوع نقادی و نقد داشته است؟
من خیلی باور به یونیورسالیسم و جهانگرایی ندارم. اینکه ما ایرانیان چیزی داشتیم و محکومیم به ادامه آن هستیم به طور مثال چون سازگار بودیم باید این روحیه را ادامه دهیم یا اینکه محکومیم که تنبل باشیم چون در گذشته تنبل بودیم. پس بخش زیاد چیزی که تحت عنوان خلقیات به ما رسیده است باید تببین شود.
از سوی دیگر باید دید، فضای ساختاری و نهادی ما چه کرده که ما به شکل تاریخی در برخی از زمانها نوع خاصی از رفتار را بروز دادیم. آن بروز مهم نیست که اتفاقاً ما همیشه آن را به عنوان یک برچسب به ایرانیان میزنیم بلکه فضای ساختاری و نهادی مهم است و کمک میکند که چرا به اینجا رسیدیم.
البته ما در دورههای تاریخی مختلف عنصرهای مشترک فرهنگی داشتیم که در این حوزه تاثیرگذار بوده و این دیده میشود؛ به طور مثال ما یک نوع باور به نظم و حفظ وضع موجود داشتهایم و این تحریک پذیری برای ما همیشه ترسی داشته است با اینکه در ایران جهش های تاریخی خاص دیده میشود اما ما ایرانیان همیشه دوست داشتهایم که نظمی داشته باشیم و این آن چیزی است که در بنیانهای فقهی، تاریخی، فلسفی و .. وجود داشته است. پس خلقیات انعکاس چیز دیگری است که در بنیانهای فکری ما شکل گرفته است.
از سوی دیگر ماجرا نیز امتناع تفکر نیست که خیلیها از آن صحبت میکنند. میتوان با یکسری از خوانشها و تبارشناسیهای جدید چیزهایی را در جامعه تغییر داد. تفکر جایگزین هم وقتی وارد جامعه شود چیزهایی را تغییر میدهد البته شرطش این است که بنیانها را بشناسیم. یعنی تبارها را باید بشناسیم. متاسفانه نهاد علم دنبال تبارشناسی نیست. نهاد علم این روزها فقط روی برخی موضوعاتی که مد شده کار میکند اما ما عملا درباره تاریخچه بسیاری از موضوعات مانند پول، عدالت و ... اطلاعاتی نداریم. مفاهیم برای ما گاهی دستمالی شده و فکر میکنیم خیلی چیزها را میدانیم در حالی که بنیانهای فلسفی و تاریخی آن را نمیدانیم و بعد از آن سو میبینیم که این ناآگاهیها چگونه روی خلقیات و حتی روی نقدهای ما اثر میگذارد. این موضوعات سیاسی نیست و کاملاً فرهنگی است و ربطی به دولتها و حکومتها ندارد چون اینها به خوانش ما از زندگی بر میگردد.
*در این باره بخوانید:
نظرات