رمان پدرِ حضانتی اولین بار سالِ 2007 منتشر شد و شگفتی منتقدانِ فرانسوی را برانگیخت
دیدیه ونکولارت (1960) یکی از توانمندترین رماننویسان امروز فرانسه است. نویسنده و جُستارنویسی که به خاطر شیوهی روایی خاصش از موضوعهای ساده مشهور شده و غافلگیریهایی که پسِ هر کدام از رمانهایش وجود دارد. او در نیس به دنیا آمده و در بیست و دوسالگی اولین رمانش را منتشر کرده و سالِ 1994 جایزهی گنکور را هم به دست آورده. یکی از مؤلفههای تأثیرگذار و متناقضِ زندگی ونکولارت «پدر»ش است که دستمایه رمانِ پدرِ حضانتی شده و آن را به اثری اتوبیوگرافیک تبدیل کرده است. روایتی پسر و پدری. پدری که وقتی او هفت سال داشت تصادف میکند و تا دم مرگ میرود.
رمان پدرِ حضانتی اولین بار سالِ 2007 منتشر شد و شگفتی منتقدانِ فرانسوی را برانگیخت. این رمان روایتی است خطاب به پدر در بستر مرگ و مرور گذشته، روایتی که درش عشق، نفرت و راز حرف اول را میزند و ون کولارت چنان کُلاژی از پدرش میسازد که همراه با وامی که نویسنده از تاریخِ فرانسهی میانهی فرن بیستم گرفته است، تأثیرِ عمیقِ روایی و احساسیاش تا مدتها باقی میماند. پیش از این نشرچشمه رمانِ کششها را هم از ون کولارت منتشر کرده است.
مترجم در معرفی نویسنده کتاب مینویسد: دیدیه وَن کولارت، نویسنده بلژیکیتبار فرانسوی، متولد بیست و نهم ژوئیه 1960 در شهر نیسِ فرانسه است. او که از هشتسالگی با هدف کسب درآمد تصمیم میگیرد رمانهایش را متشر کند در مسیر پُرتلاطمِ تخیل، خلق و انتشار آثارش بارهای از سوی ناشران فرانسوی طرد شد تا سرانجام سال 1981، بعد از سیزده سال نوشتنِ بیوقفه مورد تأیید یکی از ناشران قرار گرفت و از آن پس آثار منتشر شدهاش علاقه و توجه مخاطبان بسیاری را به خود جلب کرد. از آثار مهم او میتوان به ماهی عشق (جایزه روژه نیمیه، 1984)، تعطیلاتِ یک روح (جایزه گوتنبرگ، 1987)، مسیر یکطرفه (جایزه گنکور، 1994)، شبِ قبل در قرن پانزدهم، شاهدان ازدواج و ... اشاره کرد. وَن کولارت که به مارسل اِمه و رومن گاری (دوست دوران دبیرستانِ پدرش) علاقه زیادی دارد، نمایشنامهنویسی، فیلمنامهنویسی و کارگردانی دو فیلم را نیز در پرونده هنریِ خود گنجانده است.
بنفشه فریسآبادی در ادامه درباره رمان پدرِ حضانتی مینویسد: کتاب حاضرِ که جایزه مارسل پانیول را در 2007 نصیبِ خود کرد، در حقیقت ادای دین و احترامِ دیدیه وَن کولارت به پدرش رِنه وَن کولارت، وکیل برجسته، داستانپردازِ شوخ و تأثیرگذارترین شخصیت در زندگی این نویسنده است؛ پدری شگفتانگیز که خود را «روحی آزاد میدانست که برای جوراب پوشیدن هم به کمک نیاز دارد. [...] سربازِ کهنه کار و خلعسلاحشدهای که برای امدادرسانی به کسانی که کمتر از خودش معلول بودند همیشه اعلام آمادگی میکرد.» شخصیتی چنان ماندگار و دوستداشتنی که سوگوارانش در مراسم تدفین تنها یک سؤال را در ذهنشان مدام تکرار میکردند «بعد از این دیگر چه کسی مرا خواهد خنداند؟» پدری که، به قول نویسنده، از بسیاری جهات میتوان او را به مادرِ رومن گاری در رمان میعاد در سپیدهدم شبیه دانست. میتوان گفت نثر و سبک نگارش وَن کولارت نیز در این رمان به شخصیت پدرش شبیه است؛ ترکیب تراژدی با کمدی، گذارِ ناگهانی از اندوهِ مرگ به نیروی حیات و همزمانیِ وضعیتی مضحک با غمی وصفناپذیر، یادآورِ ون کولارتِ پدر است؛ مردی بشاش و بذلهگو که با ولع و اشتها مشغول خوردن راویولی است اما زیرِ میزِ غذاخوری پای راستش را از شدت درد دور پای چپش حلقه کرده و با مشت روی آن ضربه میزند.
بخشی از متن کتاب: تولد هفتسالگیام بود. از من پرسیده بود که چه هدیهای بیش از همه خوشحالم میکند و من برای آنکه شیک جلوه کنم، جواب داده بودم، «کتاب».
اولین عنوانی که به ذهنم رسید جامههای سیاه بود. یک رمانِ ماجراجویانه که سریالی را هم براساس داستان آن ساخته بودند. سریالی که در تلویزیونِ خانه آن یکی مادربزرگ دیده بودم.
راه افتادیم و تا انتهای خیابان بوفا رفتیم. سوزان با اشتیاق، درِ کتابفروشیِ محبوبش را باز کرد. مرد قدکوتاه با چهره موذیاش، در فضای کوچک، تاریک و خفه اطرافش که هیچ نقطه اشتراکی با آن مغازه بزرگ و پُر از آفتاب نداشت، انگار داشت نگهبانی میداد. مغازهای که ژان پییِر رودَن ـ کسی که من هم به دلیل نامگذاریِ تو او را «عموی سابق» میخواندم ـ از آن برای من شاهکارهای ادبیات را میخرید که هیچکدام مناسب سن من نبود و من هم برای آنکه کم نیاورم همه را میخواندم.
با شنیدنِ عنوان کتابی که من انتخاب کرده بودم، مرد قدکوتاه جا خورد. «اما آخه این که کتاب نیست! ادبیات نیست! نباید اِنقدر تحت تاثیر این تلویزیون لعنتی بود! تو این دورهوزمونه همه بچهها همین طور شدهن. نه نه پسرجان. الان بهت یه کتاب واقعی نشون میدم.»
ناگهان مادربزرگم بهکلی عوض شد. سینهاش را جلو داد. چروکهای صورتش عمیقتر و چشمهایش خیره شدند. به طرف کتابفروش رفت، یقهاش را گرفت، او را کاملا از زمین بلند کرد و پشتش را محکم به قفسههای کتاب کوباند و با صدای بلند گفت «نوهی من به شما گفت که برای تولدش چی میخواد هدیه بگیره. حق ندارید از انتخابش ایراد بگیرید و بهش توهین کنید. بیادب! روشنه؟ فقط باید بگید آره یا نه. بههمین سادگی. شما این کتاب رو دارید یا ندارید؟»
کتاب «پدرِ حضانتی» اثر دیدیه وَن کولارت با ترجمه بنفشه فریسآبادی در 217 صفحه با تیراژ700 نسخه به بهای 19هزار تومان از سوی انتشارات چشمه راهی بازار نشر شد.
نظر شما