تعلیق موجود در ساختار و محتوای «کارما»، مهمترین ویژگی آن است و با کشمکش موجود در متن تناسب دارد. جدال دو قطب نمایشی در طول متن و با کمک دیالوگها به صورت پیش برنده دیده میشود.
دیالوگها کاملا در راستای پیشبرد داستان هستند و با وجود این که به فراخور ساختار، در بعضی اپیزودها تکرار میشوند اما متناسب و موجزند. به نظر میرسد که میرباقری در نوشتن نمایشنامهای که درباره نمایشنامه نویسی است با تکرار دیالوگها در اپیزودهای مختلف سعی در بی اهمیت کردن آنها و ایجاد عدم قطعیت در پیشبینی احتمالی مخاطب داشته است. میدانیم که تئاترمعاصر، با تئاتر بکت در دهه پنجاه یا حتی قبل از آن با چخوف و ایبسن، بیانگر انحطاط دیالکتیک خوشبینی است که گمان میکرد آدمی موضوع کارآمد زبان است.
تکرار، بی اهمیت شدن و قابل پیشبینی بودن بعضی دیالوگها در متن «کارما» همراه با ساختار غیرخطی اپیزودها بیانگر ویرانی و ناپایداری روابط عاشقانه امروز است که مضمون این نمایشنامه است.
در «کارما» میتوانیم داد و ستدهای متقابل بین ساختارهای اجتماعی و ساختارهای ادبی را آن چنان که مورد نظر جورج لوکاچ و لوسین گلدمن بود، ببینیم. ویلیام هندی در «به سوی نقد شکلمدارانه در داستان» این بحث را مطرح میکند که شکل، تجسم معناست، نه آن که صرفا چارچوبی برای محتوای آن باشد، همان طور که «مرگ فروشنده» آرتور میلر، اظهار نظری است درباره نظام اقتصادی که ویلی لومان سعی میکند در آن شرایط مساعدی برای خودش پیدا کند.
میرباقری در «کارما» تلاش کرده است ساختار نوشتار با محتوا متناسب باشد زیرا دنیای معلق، ساختاری پر از تعلیق میطلبد.از طرفی درجه وجود واقعگرایی در ماجرای نمایش نشانه قدرت نگارش دراماتیک است. این واقعگرایی، ساختار غیرخطی متن را موجب شده که مخاطب را با متن نو درگیر و سهیم میکند.
آدمها، دیالوگها، مضمون و ساختار غیرخطی متن موقعیتهایی را ایجاد میکنند که مخاطب را با خود همراه میکند، در واقع خواننده این نمایشنامه با نوعی تعلیق ذاتی مواجه است که با بههم ریختگی تصنعی و گرهافکنیهای بیمورد ایجاد نشده است. موقعیتهای تعلیق بیدلیل کش نیامدهاند و سرنخها به موقع به مخاطب ارائه میشوند.
«کارما» توضیح صحنه چندانی ندارد و نویسنده به نام مکان، اسم و سن کاراکترها قناعت کرده است. میدانیم اگر نویسنده نمایشنامه امکانات بدنی، صوتی، حرکتی و رفتاری را برای بازیگر و صحنه تخیل نکند، با متن تختی روبهرو خواهیم بود. به نظر میرسد میرباقری سعی کرده توسط ساختار نمایشنامه، حجم لازم را برای اجرای آن ایجاد کند.همچنین دیالوگهای موجز و در عین حال تکراری موجب ایجاد ریتم در متن نمایشنامه هستند.
شخصیتها با توجه به فراگیر بودن معضل اجتماعی که دستمایه مضمون نمایشنامه است، تیپ به حساب میآیند و نماینده گروهی از جامعه هستند که کم تعداد هم نیستند. شاید دیالوگ و رفتار قابل پیشبینی این گروه موجب شده است که دستور صحنه و یا حتی لحن که معمولا در متن نمایشنامه توضیح داده میشود ، بسیار ناچیز باشد.
«کارما» علاوه بر رئالیسم انتقادی موجود در متن، یک نمایشنامه نو است زیرا ضمن کاربرد فرم و ساختاری نو برای نگارش، از شخصیتهای منفی که پیامدهای زشتی اجتماعاند، آن طور استفاده کرده که در آثار کافکا، جویس و بکت به آن پرداخته میشود. هرچند که به نظر میرسد در جهان این روابط نابسامان و ناپایدار، نتیجه یا فرود نمایشنامه باید غیر از آن چیزی باشد که در اپیزود هفتم اتفاق افتاده و در دیالوگ پایانی بیان میشود، اما میرباقری توانسته است «کارما» را به سرانجام برساند.
«کارما» در جهانهای موازی پرسوناژها و آدمها که رفتارهایی را متقابلا در مقابل هم و به توالی تکرار میکنند، جهانی از تعلیق و ناپایداری میسازد، دنیایی از کارمای اعمال آنها ...
منابع:
- سارازاک ژان- پیر، 1393، نمایشنامه نو، ترجمه معصومه زواریان، نشر قطره
2. گرین ویلفرد، مورگان لی، ویلینگهم جان، لیبر ارل، 1391، مبانی نقد ادبی، ترجمه فرزانه طاهری، انتشارات نیلوفر
3. تسلیمی علی، 1388، نقد ادبی، نظریههای ادبی و کاربرد آنها در ادبیات فارسی، کتاب آمه
4. واردل ایروینگ، 1389، نقد تئاتر، ترجمه فرشید ابراهیمیان و لیلی عمرانی، نشر قطره
نظر شما