در بیستویکمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره سنایی مطرح شد:
سنایی بین حکمت و عرفان لغزنده است
مهدی سالارینسب در درسگفتارهایی درباره سنایی گفت: در خواندن حدیقه باید به این نکته توجه داشته باشیم که پیشینههای فکری سنایی، متعدد و متکثر و آبشخور کلامش متفاوت است و همین نکته او را در جایی قرار میدهد که میتوانیم بگوییم، سنایی بین حکمت و عرفان لغزنده است. سنایی که به حکیم هم مشهور است عارف هم بوده و متقدم عارفان شاعر است و این به دلیل پیشینههای فکری او است که صرفا آثار عرفانی را نمیخواند،بلکه منابع متعدد شعری را مورد توجه قرار داده است
سالارینسب صحبت خود را در دلیل چرایی خواندن متون ادبی در دوره حاضر شروع کرد و گفت: گویی در دوره ما بیش از هر دورهای نیاز است که متون خودمان را بخوانیم. به ویژه که با آمدن نقد ادبی جدید و فلسفه جدید میتوانیم با متدولوژی جدید متون را دوباره نگاه کنیم، چون از ۱۲ قرنی که زبان فارسی به وجود آمده است، فقط حدود چند دهه است که میتوانیم متون را با متد جدید بخوانیم و قبل از آن همه با متد سنتی خوانده شده است. یعنی مثنوی و دیگر متون قرنها با یک روش خوانده میشده، بنابراین جدید شدن در کنار آن که آثار بدی دارد، میتواند آثار خوبی هم داشته باشد، یکی همین است که ما میتوانیم به متون به گونهای نگاه کنیم که قدما آنطور نگاه نمیکردند.
وی با خواندن بیت «گرچه نقش سخن نه از سخن است/ بوی یوسف درون پیرهن است» از حدیقه، ادامه داد: مثلاً شروحی که بر مثنوی در قرن پنجم با شروحی که در قرن سیزدهم نوشته شده، چون نگاه و روش یکی بوده، تفاوت چندانی ندارد. اما حال میتوانیم با نگاه جدید این متون را بخوانیم، بنابراین همین دلیل مضاعف و موجهی بر این است که چرا باید متون قدیم را بخوانیم. در حال حاضر قوت زبان فارسی خیلی افول کرده و در راه از بین رفتن است. عدهای فکر میکنند زبان فارسی فقط صورت است که اگر از بین برود محتویات فرهنگمان را خواهیم داشت، ولی این به هیچ وجه درست نیست. چون اگر زبان فارسی از بین برود ما مثل یک غربی به فرهنگمان نگاه خواهیم کرد. با زبان فارسی است که میتوانیم فرهنگ خودمان را بفهمیم، چرا که موسیقی و بقیه عناصر عاطفی که درون آن است را میفهمیم. در واقع ما متون را برای این میخوانیم که آن مطالب فرهنگی انسانی و ایرانی که داخل متون است را بفهمیم.
زمانه سنایی دوره مهمی در فرهنگ فارسی است
این پژوهشگر ادبیات و فلسفه با خواندن اظهارات ادوارد براون درباره حدیقة الحقیقه سنایی، بیان کرد: این اظهارات ادوارد براون که میگوید حدیقه یکی از کسالتبارترین کتابهای فارسی، سرشار از بدیهیات احمقانه و حکایات بینتیجه است، قطعاً و طبیعتاً اشتباه است. حدیقه سنایی اولین منظومه عرفانی است. زمانه سنایی دوره مهمی در فرهنگ فارسی است. دورهای است که فرهنگ فارسی در چند رشته و حوزه به بهترین نتایج رسیده است. غزالی هم دوره سنایی است و اتفاقاً سنای به کتاب «احیا» نظر دارد. در دوره سنایی خیام را هم داریم که یک نامه مهم از سنایی به خیام بهجامانده است.
او ادامه داد: همواره گفته شده که سنایی به یکباره تغییر کرده است، اما از زمانی که مقالات شمس خوانده شده، گفتهاند، سنایی همواره تا آخر عمر درگیر دو حالت و به قول شمس متلون بوده است. چون مشهور است، سنایی شاعر مداحی بوده که یکباره به فرد عارفی تبدیل شده است. البته عدهای به ویژه بعد از اینکه مقالات شمس خوانده شد، این را منکر شدند، چون شمس هم که به سنایی نزدیک است، میگوید سنایی متلون بوده، یعنی همواره بین دو قطب حرکت میکرده است. اگر در گفتههای خود سنایی به ویژه در حدیقه نگاه کنیم، نشانههای تغییر را در او مییابیم. یعنی اینطور نبوده است که از ابتدا یک طرف وجود او عرفان، زهد، راه خدا و دنیاگریزی و طرف دیگر شاعر مداحی بوده باشد.
خط سیری که در متون منثور عرفانی است در متون منظوم عرفانی هم وجود دارد
سالارینسب ضمن بیان مشابهتهایی بین سنایی و غزالی، بیان داستان مشابه سنایی در سرودن حدیقه با سعدی در سرودن گلستان و اشارهای به پیشینه کتابهای عرفانی، بیان کرد: با مقداری مسامحه میتوان گفت، همان خط سیری که در متون منثور عرفانی میبینیم، در متون منظوم عرفانی هم وجود دارد. یعنی درکتابهای منظوم عرفانی، باید حدیقه را اولین کتاب قرار داد که میوه و نتیجه کار به مثنوی معنوی میرسد. کتاب تعلیمی و عرفانی تا قبل از مولانا و طی یکی دو قرن بین سنایی و مولانا، حدیقه سنایی بوده است. در واقع اگر مثنوی سروده نمیشد، مهمترین کتاب منظوم عرفانی ما، کتاب حدیقة الحقیقه بود.
وی با اشاره به اینکه حدیقه به زبان شعر است و خود شعر کار را برای اینکه بیان به بیان عاشقانه و عاطفی بگراید آسان میکند، بنابراین نمیتوان آن را مطابق کتابهای منثور تعلیمی عرفانی قرارداد، اضافه کرد: نکته قابل توجه در بیان جایگاه حدیقه و مقایسه آن با کتابهای پیشین و پسین این است که، سنایی شاعری است که به بیان عرفانی روی میآورد. یعنی سنایی متقدم خود را شاعرانی مثل فرخی و امثالهم میدیده و پیشینه شاعری داشته است. به عنوان مثال شاهنامه را میخوانده تا قوت شاعری پیدا کند و تاثیرات بسیاری از شاهنامه در حدیقه پیدا است. در نتیجه، سنایی شاعری است که رو به عرفان میآورد؛ ولی برعکس آن مولانا، عارفی است که شاعری هم میکند. به قطع یقین میتوان گفت، مولانا تنها شاعری است که در کلامش مفاخره شاعرانه ندارد. چیزی که در ادبیات فارسی رسم بوده و تقریبا تا همین امروز هم باقی مانده است.
سخنران نشست در ادامه اظهار کرد: در خواندن حدیقه باید به این نکته توجه داشته باشیم که پیشینه های فکری سنایی، متعدد و متکثر و آبشخور کلام سنایی متفاوت است و همین نکته او را در جایی قرار میدهد که میتوانیم بگوییم، سنایی بین حکمت و عرفان لغزنده است. سنایی که به حکیم هم مشهور است عارف هم بوده و متقدم عارفان شاعر است و این به دلیل پیشینههای فکری او است که صرفا آثار عرفانی را نمیخواند،بلکه منابع متعدد شعری را مورد توجه قرار داده است.
مثنوی بسط یافته مقالات شمس است
سالارینسب به سراغ مقالات شمس رفت و بیان کرد: بین مقالات شمس و حدیقه سنایی حدود یک قرن فاصله است. مقالات شمس آبشخور اصلی مولانا بوده و تقریبا میتوان گفت که مثنوی بسط یافته مقالات شمس است. به ندرت میتوان چیزی در مقالات شمس یافت که مولانا دوباره آن را در مثنوی نگفته باشد. دیگر اینکه میدانیم شروع مثنوی معنوی کتابی مثل حدیقه سنایی بوده است. یعنی از مولانا خواسته شده که کتابی مثل حدیقه بسراید و او شروع به سرودن مثنوی کرده است. مقالات شمس کتابی است که نثر استثنایی دارد که متاسفانه هفت قرن پنهان مانده و با ویژگیهای متمایزی که دارد به سختی میتوان مشابه آن را در متون منثور ما پیدا کرد. مضامین فکری در مقالات است که برخی به حدیقه مربوط است. در مقالات شمس را آدم صریح اللهجه ای نسبت به همه، حتی مولانا میبینیم.
او ادامه داد: زمانی که مقالات شمس را میخوانیم، معلوم میشود که آدم آزمودهای بوده. برخلاف دیگر شاعران در مورد شمس دقیق نمیتوان گفت که چه کتابهایی قبل از آن خوانده، ولی میتوانیم بفهمیم که گزینش کرده است. یعنی چند کتاب را خیلی خوب خوانده و به خودش هم اجازه میدهد که درباره آنها اظهار نظر کند، ولی به دلیل مشابهتهایی که در کلام او وجود دارد،میتوان گفت که کشف الاسرار، آثار غزالی و سنایی را خوانده است. نکته مهمی که بین شمس و سنایی وجود دارد، این است که، آبشخور شمس هم صرفاً کتابهای عرفانی نبوده است.
سخنران نشست ضمن اشاره به بعضی از ویژگیهای شمس، گفت: حدیقه و مقالات و شمس و سنایی فارغ از مطالبی که به صراحت در مقالات شمس آمده، یکسری مشابهتهای عام دارند. هر دو آنها به عرفا منتصب بوده و عارفند. در جاهای مشترکاتی در لفظ دارند. همچنین مشترکات شخصی و روحی هم دارند.
وی در ادامه به چند مفهوم یا اصل فکری در اشتراکات معانی سنایی و شمس اشاره کرد و اضافه کرد: «نیاز» که در کتب مختلف تعلیمی_عرفانی، اولین مرحله سلوک یاد شده، بیشتر از همه مورد توجه شمس بوده و در مقالات بسیار آن را به کار برده است که این کاملا در حدیقه وجود دارد و بارها در حدیقه منعکس شده است. پس نیاز، یکی از مفاهیمی است که شمس دقیقاً از حدیقه گرفته و به آن کتاب نظر دارد. نکته دیگر تأکید هر دو اینها به علم و عمل است. در حدیقه سنایی چندینبار درباره اینکه علم با عمل همراه شود، سخن گفته و در مقالات شمس هم تاکید زیادی بر آن شده است. همچنین متابعت در کلام این دو بسیار مهم است و تاکید زیادی بر آن دارند.
نگاه انتقادی و انتقاد عجیبی که به وضع اجتماع خود دارند از مشترکات سنایی و شمس
او ادامه داد: درباره حدیقه گفته شده، کتاب خشکی است. یکی از دلایل آن این است که، در آن درباره عشق حرف کمی آمده و گویی کویر یا کوهستانی است که برکه کوچکی در میان آن است. در مقالات شمس هم همینگونه است و عشق خیلی برتری ندارد. بنابراین در این زمینه هم حدیقه و مقالات شمس با هم مشترکاند. نگاه انتقادی و انتقاد عجیبی که شمس و سنایی به وضع اجتماع خود دارند از دیگر مشترکات این دو است. با این تفاوت که در حدیقه نگاههای انتقادی اجتماعی بیشتری میبینیم. هر دو شاعر به پارسی علاقه دارند. هم شمس در مقالات و هم سنایی در حدیقه به صراحت لب به ستایش زبان فارسی میگشایند.
این پژوهشگر توجه به کلینگری را از دیگر اشتراکات سنایی و شمس خواند و گفت: در مورد اشتراکات روحی این دو شاعر، میتوان گفت که، در هر دو کتاب حدیقه و مقالات با یک شخص که حوصله ندارد، یعنی تندخو است؛ مواجه هستیم. فارغ از اینکه چقدر از آن به اجتماع و محیط پیرامون آنها ربط دارد، وقتی به خود متون نگاه میکنیم، هر دو افراد تندخویی هستند. تقریباً سر تا ته حدیقه سنایی عتاب بوده و خیلی کم به لطف آلوده است، که در مقالات هم این را می بینیم. یکی دیگر از نکات مشترک این دو گرایش به تنهایی است و اینکه هر دو از این که فرزند ندارند، نالیده اند. همچنین هر دو به مقدار زیاد خود را میستایند. از این حیث این دو خیلی به خاقانی که خودستاترین شاعر ادبیات فارسی است شباهت دارند.
سالارینسب در پایان با بیان برخی اختلافات این دو شاعر با یکدیگر هم اشاره کرد و گفت: لازم به توجه است که در برداشت از شعر شاعران، باید با مسامحه رفتار کرد و با هر چه که گفتهاند، آنها را قضاوت نکرد.
نظر شما