نیلوفر شادمهری در «خاطرات سفیر» مینویسد: «و من شدم «ایران»! من باید پاسخگوی همه نقاط قوت و ضعف ایران میبودم. انگار من مسئول همه شرایط و وقایع بودم. چارهای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطه انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آنطور که باید و شاید وظیفهام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش.»
«خاطرات سفیر» شامل خاطرات دانشجوی ممتازی بوده که موفق به دریافت بورسیه تحصیلی در مقطع دکترای طراحی صنعتی در دانشگاه معتبر «انسم» پاریس شده است. وی در سال چهارم تحصیل، وبلاگی به نام «سفیر» ثبت کرد و تعدادی از خاطرات کتاب حاضر را در آنجا نوشت و امروز این خاطرات به کتابی پرمخاطب تبدیل شده و نویسنده آن قصد دارد خاطرات دیگری را نیز به این مجموعه بیافزاید.
شادمهری در کتاب «خاطرات سفیر» حدود 30 خاطره را با روایتی داستانی و بههم پیوسته تدوین کرده است. او در صفحه 15 کتاب درباره نخستین روز ورود به دانشگاه «انسم» نوشته است: «و اما اولین روز دانشگاه! خانوم فراندون، منشی لابراتوار که یه خانوم فرانسوی سبزه با چشم و ابروی سیاه و موهای کوتاه و سیخ سیخی بود و قبلا اومده بود توی ایستگاه قطار دنبالم، تصمیم گرفته بود من رو به بقیه معرفی کنه. توی راهپلهها همهش به این فکر می کردم که چند تا مرد اینجاست و لابد میخوان با من دست بدن و من باید چطور رفتار کنم که نه اونا کنف بشن و ناراحت بشن و بهشون بربخوره نه من حرامی انجام داده باشم... خانوم فراندون درباره طبقات و دپارتمانها برای توضیح میداد و من همونطور که سرم رو براش تکون میدادم، بدون اینکه بفهمم چی داره میگه، پیش خودم جملات رو برای توضیح دادن درباره نوع رفتارم با آقایون پایین و بالا میکردم.»
«امنیتهایی که از دست میرن» یکی از سرفصلهای کتاب است که در ذیل آن میخوانیم: «جالب بود! اونجا بچه مسلمونایی که بهخصوص از کشورای آفریقایی اومده بودن، تعریفی از اسلام داشتن که بر اون اساس خود حضرت پیامبر (ص) هم مسلمون محسوب نمیشد. مثلا اگه فرانسویا حس خوبی به یکی از احکام نداشتن، باید رعایت اون ترک میشد؛ از ایندست بود خوندن نماز، گرفتن روزه، داشتن حجاب، رعایت حریم محرم و نامحرم، و خلاصه هر دستوری که وجه تمایز فرهنگ اسلامی با فرهنگ غربی محسوب میشد. اما از طرف دیگه مواردی بود که از نظر اونا مورد تاکید اسلام بود. مثل چی؟ برگزاری جشن برای اعیاد مذهبی مثل عید قربان؛ روزی که اعراب بهش میگن عیدالاحضی و البته جلوی فرانسویا بهش میگفتن جشن گوسفند! روز عید قربان بر همه، اعم از پیر و جوون، واجب بود که توی جشن شرکت کنن؛ وگرنه سنت رسول (ص) رو انجام نداده بودن. اما اگه وسط همون جشن و به سبب شرکت در اون مثلا نماز قضا میشد، اهمیتی نداشت، چون نمیشد جشنی رو که برای خدا برپا کردهای ترک کنی برای خوندن یه نماز! یا مثلا پیامبر فرمودن مومن باید زیبا و شکیل باشه و روز عید هم لازمه همه که توی اون شرایط فقط شامل خانوما میشه، به زیباترین شکل ممکن جلوی چشم تردد کنن و خودتون بخونید حدیث مفصل از این مجمل!».
نظر شما