زینب حبیبی میگوید: با توجه به چیزهایی که هست و خودم در جامعه میدیدم احساس کردم معضلاتی برای خانمها هست و کسی آن را نمیبیند. مسائلی که امروز برای ما مطرح است برای نسل قبل حل شده و آنها خیلی راحت درباره مسائل و روابط شخصیشان صحبت میکنند و درباره مسائل شخصیشان آسان صحبت میکنند.
دغدغه شما از نوشتن رمانی که در آن به نحوی با برخی از مسائل جسورانه برخورد کردهاید چه بوده است؟
من در رشته جامعهشناسی تحصیل کردهام. نمیخواهم بگویم که تعمدا قصد داشتهام جامعهشناختی به ماجرا نگاه کنم. اما با توجه به چیزهایی که هست و خودم در جامعه میدیدم احساس میکردم معضلاتی برای خانمها هست و کسی آن را نمیبیند. مسائلی که امروز برای ما مطرح است برای نسل بعد حل شده و آنها خیلی راحت درباره مسائل و روابط شخصیشان صحبت میکنند و حتا همدیگر را خیلی راحت میبوسند و درباره مسائل شخصیشان آسان صحبت میکنند و این را در قسمت ماجراهای مدرسه در رمانام مطرح کردهام. اما نسل ما درباره این چیزها نمیتوانست به راحتی صحبت کند.
خوراک این داستان و شخصیتهای خلق شده در مرز و حد را از جامعه گرفتید یا تجربه زیستی خودتان هم در این باره دخیل بوده است؟
اصلا نمیتوانم مرز برایش بگذارم و بگویم تا اینجا واقعی است و از اینجا به بعدش تجربه زیسته یا چیز دیگری است. تمام رمان تلفیقی از واقعیت و تخیل است.
شما به لحاظ رشته تحصیلی و فعالیت نوشتن ملزم به دنبال کردن ادبیات معاصر هم هستید. اینگونه جسارت در نوشتار را تا چه حد در ادبیات معاصر به خصوص آثار زنان دیدهاید و به نظرتان این وجه از ادبیات دچار چه نقایصی است؟
من در آثار خارجی به این مسائل زیاد برخورد کردهام اما در آثار داخلی به حتا یک مورد هم برنخوردهام. البته من بیشتر آثار خارجی را میخوانم. در کتاب «کمونیسم رفت ما ماندیم و حتا خندیدیم» میبینیم که به راحتی صحبت از نواربهداشتی میشود. ولی ما در شهرهای بزرگ هم درباره این موضوع پیش پا افتاده نمیتوانیم مستقیم صحبت کنیم آنهم درباره این وجه مشخصی از یک زن که هر ماه برای او اتفاق میافتد. من در کمتر کتابی دیدهام که اینگونه به راحتی به این مسائل اشاره شود. من مشکلات زنانه سختی داشتهام و نگفتن این موضوع خیلی جاها به من آسیب رسانده است. به طور کلی پنهان کردن این مسائل و نگفتن این مشکلات باعث میشود به منِ نوعی آسیب برسد. و اینکه چرا نباید با یک مرد درباره این مسائل صحبت کرد. متاسفانه این واقعیت جامعه ماست که نمیشود درباره این مسائل به این پیشپاافتادگی مستقیم و رک و راست حرف زد چه برسد به مسائل مهمتری نظیر اینکه یک زن چهل ساله نیاز جنسیاش تامین شده یا نشده است. اینها را ما نمیبینیم و همین ندیدنهاست که در نهایت منجر به شیوع یک بیماری جنسی در ایران شده است و این نگفتنها عواقب خودش را کمکم دارد به اینصورت نشان میدهد. دلیلاش هم این است که برآوردهشدن این نیازها به وقت لازم در زندگی ما اتفاق نمیافتد و درنهایت منجر به بیماری جنسی میشود و مدتی بعد عواقب خودش را به طرق مختلف نشان میدهد.
و وظیفه یک نویسنده در این میان چیست؟
من واقعا نمیتوانم راه حلی برایش پیدا کنم. فقط میتوانم شرحی از وضعیت موجود بدهم و بعضی از ذهن را به سمت این موضوع بکشانم و صورت مساله را برجستهتر کنم.
در صحبتهای خود عنوان کردید که بیشتر آثار نویسندگان خارجی را میخوانید پس میتوان گفت این بدعت مستقیمگویی و توجه به مسائلی که گاهی به حرفهای نگو تعبیر میشوند، تحت تاثیر نویسندگان خارجی بوده که آثارشان را مطالعه کردهاید؟
این تاثیر را انکار نمیکنم. من هم کتاب زیاد میخوانم هم فیلم زیاد میبینم و بعد اینکه من در دوران تحصیلم در دانشگاه استادی داشتم که خیلی جسورانه درباره این مسائل صحبت و ایران را با باقی کشورها در این میان مقایسه میکرد و میتوانم از تاثیرات استادم هم بر توجهام به این مسائل اشاره کنم. بهرغم مطالعه زیادم نمیتوانم کتابی که به طور مستقیم برای نوشتن این رمان تاثیرگذار بوده باشد را نام ببرم. بسیاری از این کتابها و فیلمهایی که دیدهام را در رمان «مرزوحد» نام بردهام اما نمیتوانم به کتاب و نویسنده خاصی اشاره کنم.
با توجه به اینکه این کتاب اولین رمان شماست. از قبل فعالیت ادبی به صورت روزنامهنگاری یا شرکت در کارگاههای داستان که به شما در نوشتن این رمان کمک کند، داشتهاید؟
من در سال 1392 کتابی در حدود 80 صفحه نوشتم که هیچوقت منتشر نشد. اما موضوع رمان «مرزوحد» برایم به حدی برجسته شد که تصمیم به انتشارش گرفتم. من در هیچ کلاس و کارگاه داستاننویسی شرکت نکردهام و هیچ کس به من در نوشتن داستانهایم کمک نکردهاست. اما در حال حاضر در حال بازنویسی همان کتاب قبلی هستم که داستانی بلند در حدود همان 80 صفحه است.
از بین نویسندگان ایرانی چه کسی را دنبال میکنید و مشتاق خواندن آثار کدام نویسنده معاصر ایرانی هستید؟
آخرین کتابی که خواندم و خوشم آمد رمان «کوچهابرهای گمشده» نوشته کورش اسدی بود. در کل خیلی ایرانیخوان نیستم و این اواخر از خواندن کتاب «کمونیسم رفت ما ماندیم حتا خندیدیم» هم لذت بردم بهطوری که در کتابم هم از آن نام بردم. کتابهای «ریگ روان» و «جز از کل» را هم اخیرا خواندهام و در حال حاضر در حال خواندن «آبلوموف» هستم.
نظر شما