هارولد بلوم نویسنده و منتقد ادبی امریکایی از زمان انتشار اولین رمانش در ۱۹۵۹ تا کنون بیش از ۴۰ کتاب نوشته است که به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شدهاند.
جاشوا کوهن: ملاقات با شما باعث افتخار من است هارولد. بسیار بزرگوار و مهربان و ...
هارولد بلوم: بسیار خوب، کافی است. بنشین. تمام امروز داشتم به این فکر میکردم که میخواهی چه سوالهایی بپرسی؟ داری ضبط میکنی؟
بله. دارم با تلفنم ضبط میکنم – و شاید بهتر است از همینجا شروع کنیم، چون یکی از چیزهایی که میخواستم دربارهاش با شما صحبت کنم حافظه بود. همه این را «تلفن» صدا میزنند، اما نسل من به طور خاص این را چیزی بیش از یک تلفن و بیشتر شبیه یک مغز بیرونی میداند. این وسیله صدا، عکسها و کتابهای ما را ذخیره میکند. من به این حافظه بیرونی نیاز دارم برای اینکه جای حافظه خودم را پر کند. اما چنان که مشهور است، برای شما اینطور نیست. شما همه چیز را به خاطر میسپارید.
پیشینه ما شبیه به هم است جاشوا، اما به یاد داشته باش: ما نیمی از یک قرن را جدا از هم زندگی کردیم. پس من نمیتوانم از تکنولوژی حرف بزنم. اما حافظهام استثنایی است، درست است. از وقتی خیلی کوچک بودم آن را داشتم. زبان اولم ییدیش بود. در خانه ما خبری از انگلیسی نبود، یا حتا در منطقهای از برانکس که ما زندگی میکردیم.
آیا فکر میکنید که تحصیلات سنتی یهودی که دریافت کردید، نقشی در رشد حافظهتان داشته است؟
به پرورش حافظهام کمک کرد، همچنین به بسیار سریع خواندن که الان دیگر کند شده است. زمانی بود که هر چیزی را که دلم میخواست،میتوانستم حفظ کنم، شعر و نثر.
نمیدانم که آیا هیچ حس همدردی با این انتقاد درباره تکنولوژی دارید: بدین معنی که ما تحت سلطه اطلاعات قرار گرفتهایم؟
بله. من جان اشبری را سال پیش از دست دادم. شعر مورد علاقهام از جان «روکش خیس» است:
من آن اطلاعات را امروز خیلی میخواهم،
نمیتوانم داشته باشمش، و این خشمگینم میکند.
باید از خششم پلی مثل پل اوینیون بسازم، که مردم بر آن
برای احساس رقص بر یک پل، برقصند.
باید لااقل صورت کاملم را منعکس نه در آب،
بلکه در زمین سنگی فرسوده پلم ببینم.
شعر زیبایی است. از چه چیز آن خوشتان میآید؟
تصویر آن پل را دوست دارم که مردم آنقدر رویش رقصیدند که سرآخر جان توانست به پل چشم بدوزد و چهره کاملش را ببیند، نه با خودشیفتگی در آب، بلکه در سنگ سخت فرسوده. جان همیشه میپرسید «اطلاعات چیست؟» علیرغم بدگمانی و بیاعتمادیاش نسبت به اخبار و اطلاعات، و من فکر میکنم این کلید رابطه با اطلاعات است که هر نویسندهای باید داشته باشد. اما هفته دیگر من ۸۸ ساله میشوم –این اطلاعات است- و تمام نویسندگان همنسل من مردهاند.
نه همه آنها.
البته پینچن، دلیلو و مککارتی هنوز هستند، اما آنها جوانتر از مناند. با کورمک (مککارتی) در ارتباطم؛ تلفنی حرف میزنیم. اما تمام نویسندگان یهودی همنسل من به غیر از اوزیک مردهاند.
اوزیک برای من ملکه است. گاهی تنها نام داستانهایش را مثل دعا از بر میگویم: «کشت و کشتار»، «غصب»، «پرواز»، «غبطه».
پس باید همان حسی را داشته باشی که من به نیتن وینستین دارم.
ناتانیل وست؟ بله، البته.
وقتی با گرشام شوئلم در اورشلیم در آپارتمانش بودم، او مدام از والتر بنجامین حرف میزد. اما وقتی من ناتانیل وست را پیشنهاد کردم، منفجر شد «یک یهودستیز را به من پیشنهاد میکنی؟ کسی که نامش را عوض کرده؟»
در عجبم از نفرتی که شوئلم نسبت به نویسندگان یهودی امریکایی و نویسندگان ییدیش دارد. اخیرا بسیاری از آثار ییدیش را دوباره خواندم، شاید به این خاطر که سعی داشتم اوضاع فعلی سیاسی امریکایی را بفهمم یا به این خاطر که تلاش داشتم از آن اجتناب کنم، اما خودم را در میان نویسندگان فوقالعاده ییدیش روسیه یافتم که با ایدئولوژی شوروی در تعارض بودند و نابود شدند. شاعرانی نظیر پرتز مارکیش و دیوید هافستین؛ رماننویسانی نظیر دیوید برگلسون و پینچاس کاهانویچ که با نام دِر نیستر مینوشت.
ایزاک بابل چطور؟ اگر زنده میماند، خدا میداند چقدر فوقالعاده میشد. اما او هم به دست استالین کشته شد. تمام شاعران ییدیش که در سنین پایین شعرهایشان را خواندم و نویسندگان ییدیش که در امریکا زندگی کردند، فوقالعاده بودند. اما شاید تنها کسانی که نجات پیدا کردند مویش-لیب هالپرن و جیکوب گلتستین بودند. افسوس، متاسفانه بقیه فراموش خواهند شد.
نظر شما