دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۵:۱۸
ناخودآگاه مارون؛ وقتی مناسبات قدرت تغییر می‌کند

رمان مارون نوشته بلقیس سلیمانی از کتاب‌های موفق سال 95 بود و در این سال‌ها نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب کرده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ـ سندی مومنی: رمان مارون در چهل فصل (دویست و یک صفحه) به‌نگارش درآمده است. مارون نام روستایی است که شخصیت‌های آن در موقعیتی تازه قرار می‌گیرند. مناسبات قدرت و نظام با انقلاب تغییر می‌کند. مارون را می‌توان جامعه‌ای در نظر گرفت که دستخوش تغییرات اساسی می‌شود. این تغییرات برای همه اشخاص قابل قبول نیست. پذیرش و عدم پذیرش تغییرات، سرفصل اصلی ماجراهای روستای مارون است.

مارون سه ویژگی حائز اهمیت دارد:
نخست؛‌ رمانی داستان گوست که از منظر دانای کل روایت شده است.
مارون رمانی است برپایه روایت داستان‌های متنوع از اشخاص مختلف. این موضوع را روایت دانای کلی رمان و فصل‌بندی‌های کوتاه و ضربآهنگ تند ماجراها تقویت می‌کند.

دوم؛ مارون خوانش منتقدانه‌ای از اتفاقی تاریخی داشته است و موقعیتی را فراهم کرده که این اتفاق تاریخی مجدد ارزیابی شود.
مارون رمانی است که از واقعه‌ای تاریخی (انقلاب) در جهت معنابخشی به وضعیت و موقعیت مارونی‌ها بهره برده است. این رمان توانسته است جامعه متنی را در برخورد با وضعیتی تازه به‌مثابه جزئی از کل در نظر بگیرد. البته نگارنده معتقد است پتانسیل انقلاب در جامعه متن مارون تمام و کمال به نمایش درنیامده است؛ به‌جهت آن که مارون بیش و پیش از هرچیز نماینده تغییرات اجتماعی و فردی افراد جامعه‌ای روستایی است که در مواجهه با تغییر نظام، ارزش‌ها و ضدارزش‌های تازه‌ای را پیش روی خود می‌بینند. این مسئله بیشتر از هر موضوعی تاکید بر مفهوم قدرت دارد.

سوم؛ اشخاص بسیاری در رمان ایفای نقش می‌کنند اما شخصیت‌پردازی صورت نگرفته است.
مارون رمانی است که به‌رغم عدم شخصیت‌پردازی اشخاص، توانسته است مخاطب را با رویدادهای رمان همراه کند. مارون رمانی است با تعداد زیادی شخصیت که هرکدام در فصل‌های چهل‌گانه رمان حضور دارند. مارون با توجه به نوع روایتش جایی برای همراه‌شدن با ذهنیات اشخاص رمان نگذاشته است. این ویژگی در برخی از شخصیت‌ها برجسته‌تر از بقیه شخصیت‌هاست. به‌طور مثال مخاطب از هوس‌رانی‌های درویش بی‌خبر است. این شخصیت که برگرداندن او از کرمان به مارون در فصل اول روایت می‌شود و در واقع آغازی است بر شناخت مخاطب از مارون و گودال و زلیخا، به مخاطب شناسانده نمی‌شود. تصور کنیم کمی بیشتر از مظفر و یا فیض می‌دانستیم. روایت کمی درونی‌تر می‌شد. به‌طور مثال بیشتر در جریان بی‌خوابی زلیخا قرار می‌گرفتیم. با این همه همان‌طور که عنوان شد این مسئله (عدم شخصیت‌پردازی اشخاص در مارون) یک ویژگی است. فراتر از ارزش‌گذاری‌های صرف برای خوب و یا بد بودنش. در هر حال روایتِ کاملا بیرونی مارون در پیوند با داستان‌گو بودن ذاتی آن به‌گونه‌ای است که خواننده را تا پایان مشتاق خواندن نگه می‌دارد.

                                

کلیدواژه‌های برجسته مارون، گودال و انقلاب و خشونت است. این سه مفهوم در جامعه متن مارون خود را به نمایش می‌گذارند.

گودال: گودال شخصیت محوری رمان است.
گودال در جامعه متن رمان به‌خوبی توانسته است کنشگری کند. گودالی که مشخصات آن به‌خوبی در رمان آمده است. این گودال نماینده ناخودآگاه مارون است. ناخودآگاهی که مرکز انباشت تمام آن چیزهایی است که اهالی مارون تمایل به واپس‌رانی آن‌ها از زندگیشان دارند. این مفهوم اجازه خوانشی روانشناختی به اثر می‌دهد.

انقلاب: انقلاب واقعه‌ای بیرونی است که بر تمام ساحت‌های مارون تاثیرگذار است.
انقلاب نماینده تغییرات اساسی در روستاست. و همچنین تغییر مناسبات قدرت در روستا و کل نظام کشور. انقلاب چهره روستای مارون را دستخوش تغییر می‌کند. این مسئله را می‌توان در سرنوشت صمد و دایی عزیز به‌خوبی مشاهده کرد. البته در مارون آقا کور و سایر شخصیت‌های روستا نیز درگیر این تغییر می‌شوند. انقلاب موافقان و مخالفانی دارد. در واقع انقلاب ضربه اساسی و موتور محرک تغییر در روستاست. این مفهوم، با رویکردی جامعه‌شناختی فرصت تحلیل اتفاق‌هایی را  می‌دهد که بعد از انقلاب در مارون می‌افتد.

 خشونت: خشونت در پیوند تنگاتنگ و پیشینی از دو مفهوم گودال و انقلاب است.
برایند حضور گودال و وقوع انقلاب مفهوم خشونت است. درواقع مخرج مشترک گودال و انقلاب خشونت است. چه آن‌جا که مناسبات قدرت عوض می‌شود و خان و خان‌زاده فراری می‌شوند و صمدی که روزی از کاووس کتک می‌خورد به‌دنبال پاکسازی ضدانقلاب است و چه آن جا که گودال جایی امن و بی‌دردسر می‌شود برای دفن همه آن چیزی که قرار است به فراموشی سپرده شود.

در میان سه مفهومی که گفته شد خشونت خاستگاه محکم‌تر و قدیمی‌تری در جامعه متن مارون دارد. چراکه این رمان با قربانی‌شدن رخساره برای برگشت درویش به مارون آغاز می‌شود. قتلی که مادرانه و پیش چشم دیگران اتفاق می‌افتد. قتلی که همه از آن آگاهند و کسی به آن تعرضی نمی‌کند. بستر مساعد خشونت‌ورزی در جامعه متن مارون، کاملا ریشه‌دار است.

حضور زنان در مارون یکی دیگر از ویژگی‌های جامعه متن رمان است. زلیخا و خاتون و رخساره از خانواده اصلی مارون، گل بس و مهرنساء و خانم گنو، افرادی هستند که هرکدام قشر و معنایی از زن بودن را در مارون نمایندگی می‌کنند.

در مقابل زنان، مردانی نیز هستند که حرکت‌های به ظاهر اصلی و مهم مارون زیرنظر آن‌هاست. آقا کور و برفو در یک طبقه جای می‌گیرند. درویش و سلاطوری در گروه دیگر و صمد و فیض و الیاس و برادر نخعی در یگ گروه هستند. عزیز و خان و خان‌زاده‌ها نیز در گروه دیگر هستند. این مردان، مسبب رویدادهایی هستند که بعد از آن زندگی خود و اشخاص مقابلشان را به‌کلی تغییر می‌دهند.

انقلاب موتور پرقدرت تغییرات مارون
از فصل هشتم، مخاطب متوجه رسیدن انقلاب به مارون می‌شود. در این فصل متوجه اکراه و در عین حال کنجکاوی صمد برای حضور در شب‌نشینی رئیس پاسگاه گوران با رئیس اداره کشاورزی و رئیس آموزش و جلال‌خان می‌شویم. در پایان این فصل پیشگویی آقاکور را می‌خوانیم:
«روزی رو می‌بینم که یکی مثل تو جای یکی از این مفت‌خورها نشسته باشه.» (سلیمانی، 1396 :44).

در فصل نهم اولین مرگ بر شاه در جشن سده شنیده می‌شود و اولین تظاهرات تا پاسگاه اتفاق می‌افتد. جملات پایانی این فصل این است:
«جوان‌ها که چوب‌های‌شان را بالا بردند، صمد فریاد زد: مرگ بر شاه! با این شعار انقلاب در بهمن‌ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت به مارون رسید. خانم گنو کل کشید و برفو غش کرد.» (سلیمانی، 1396 :50).

دستگیری صمد و فرار سربازی به دستور رهبر انقلاب در فصل دهم حضور انقلاب را در مارون پررنگ‌تر می‌کند و نهایتا در فصل یازدهم در همان جمله اول فصل می‌خوانیم:
«انقلاب پیروز شد. گورانی‌ها صمد را مثل یک قهرمان از بازداشتگاه آزاد کردند. پنج روز بازداشت بود. شکنجه شده بود و دماغش شکسته بود.» (سلیمانی،1396 :56).

انقلاب و حضور صمد و چند جوان انقلابی دیگر در مارون شروع اتفاقاتی در رمان است که با مخالفت جدی برخی از اهالی روستا خصوصا مادر صمد روبه‌رو می‌شود.

مارون در مواجهه با تغییر مناسبات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بزرگی قرار می‌گیرد که به یکباره وارد فضای روستا می‌شود. در مارون انقلاب نماینده این تغییر بزرگ است. خان و خان‌زاده از اصالت و قدرت برکنار می‌شوند و انقلابی‌ها جایگزینش می‌شوند.

همان‌طور که قبلا اشاره شد، تغییر مناسبات قدرت مهم‌ترین موضوع رویدادهای جامعه متن مارون است.
در کلی‌ترین معنا قدرت به‌معنای توان ایجاد یا سهم داشتن در ایجاد نتایجی است برای پدیدآوردن تفاوتی در جهان. می‌توانیم بگوییم که در زندگی اجتماعی قدرت به‌معنای توان انجام چنین کاری از طریق روابط اجتماعی است. یعنی توان ایجاد یا داشتن سهمی در ایجاد نتایج از طریق تاثیرگذاری بر دیگری یا دیگران. (اوتویت، باتامور،1392) نمونه برجسته این معنا را در صمد و دوستان انقلابیش می‌بینیم. اما با این که صمد از شاه و خان(بیشتر از خان و خان‌زاده) بیزار است به‌نظر می‌رسد اسیر نوعی انتقام شخصی شده است.

در جایی می‌خوانیم:
«صمد به درستی نمی‌دانست هدفش چیست. فقط می‌دانست که از نظام شاه بیزار بوده و هست. البته از شاهی‌ها و نوچه‌های شاه مثل جلال‌خان بیشتر از شاه بیزار بود. خوشحال بود که به خواسته‌اش رسیده و نظام شاه سقوط کرده است.» (سلیمانی، 1396 :67).

گواه درگیری شخصی صمد بعد از انقلابی شدنش مسئله سوختن تور والیبال است. مخاطب پیش از این کتک خوردن صمد گوشه زمین بازی را خوانده است:
«جوان‌ها مشغول بازی بودند صمد نشست کنار زمین. آبشارها که به زمین کوبیده می‌شدند نیم‌خیز می‌شد و هورا می‌کشید. نه برای آدم‌ها که برای توپ‌های خوابیده در زمین طرفین. فرقی نمی‌کرد آن که می‌برد پایین گودی باشد یا بالای گودی... خیلی دلش می‌خواست یکی از جوان‌ها از زمین بیرون بیاید و به او بگوید جایش بازی کند. کسی نیامد و اگر آمد به قصد دیگری بود. کاووس پسر جلال‌خان راست از زمین بیرون آمد خم شد یقه او را گرفت از زمین بلندش کرد و شترق خواباند بیخ گوشش. آن‌هایی که صمد برای آبشارشان هورا کشیده بود، پسرجلال خان را هو کردند و این به ضرر صمد تمام شد. کاووس شروع به زدن صمد کرد. دماغ صمد خون افتاد. در خاک غلتید و سعی کرد صورتش را از ضربه پاهای سنگین کاووس حفظ کند. کاووس می‌زد و مرتب می‌گفت: حالا هورا بکش تخم سگ. پس چرا لالمونی گرفتی؟ هورا بکش دیگه مادر قحبه!» (سلیمانی،1396 :27).

خواننده بعد از این صحنه نیز می‌خواند که صمد هیچ‌وقت این صحنه را از یاد نبرده است. زمانی که انقلاب پیروز می‌شود و خان خانه و زندگی‌اش را ترک می‌کند، فرصتی است که جوانان انقلابی مارونی عملیاتی انجام بدهند. کاری که نشان بدهد حالا قدرت در دست آن‌هاست. و اولین عیدی که ارباب‌زاده‌ها و شهر دیده‌ها به مارون می‌آیند و در زمین والیبال بازی می‌کنند صمد به گوران می‌رود و نقشه‌اش را با برادر نخعی در میان می‌گذارد اما برادر نخعی نقشه را بچه بازی می‌داند و می‌گوید نباید به نفسانیات‌مان اجازه بدهیم راهنمای‌مان شوند. اما الیاس موافقت می‌کند و در نتیجه الیاس و صمد و فیض تور والیبال مدرسه را آتش می‌زنند.

منزلت نوعی قدرت اجتماعی است که به شکلی هنجاری تعریف می‌شود؛ و احزاب گروه‌های فعال در سپهر سیاسی هستند که اهداف متنوعی را دنبال می‌کنند. وبر قدرت را به شکلی عام به‌عنوان احتمال این که اشخاص یا گروه‌ها حتی در مخالفت با دیگران اراده خود را پیش ببرند تعریف می‌کند. بنابراین توجه کنید که قدرت یک رابطه اجتماعی است. در نتیجه به‌نظر وبر توزیع متفاوت قدرت به وضعیتی منتهی می‌شود که فرصت‌های زندگی در آن به‌شکلی متفاوت توزیع می‌شوند؛ یعنی توزیع توانایی کسب منابع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نابرابر است. به‌ندرت ممکن است گروهی در جامعه باشد که قدرت خود را به‌شکل خالص مبتنی بر زور یا توان نظامی سازد. در عوض گروه‌های حاکم می‌کوشند قدرت خود را مشروعیت بخشند و آن را به چیزی تبدیل کنند که او سلطه (این واژه در ادبیات پارسونز اقتدار است) می‌نامد. به نظر وبر سه‌پایه برای قدرت وجود دارد. سنتی، عقلانی/حقوقی و کاریزماتیک.(مارشال،1388).

در جامعه متن مارون قدرت در شکل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی به شیوه‌ای نابرابر توزیع شده است و یکی از دلایل خشم و بیزاری صمد نسبت به خان و خان‌زاده در همین توزیع نابرابر قدرت است. انقلاب فرصتی به صمد می‌دهد تا این معادله را به نفع خودش تغییر بدهد. نتیجه این تغییر آتش زدن تور والیبال و به آتش کشیدن خانه خان است.

در توضیح سه پایه قدرتی که وبر به آن معتقد بود باید ابراز کرد بنا بر تحلیل وبر کاریزما کیفیتی استثنایی (واقعی و خیالی) است که فرد مشخصی صاحب آن است. فردی که می‌تواند بر همین مبنا نفوذ و رهبری خود را به گروهی از پیروان و ستایندگان خود اعمال کند. کاریزما ممکن است به شکل‌های گوناگون درآید که بستگی به حوزه‌های نفوذ آن دارد. حوزه‌های نظامی، سیاسی، اخلاقی، دینی، هنری و... کاریزما نیروی انقلابی درونی و قدرت برانگیختن آدمیان و دگرگون کردن دنیای متحجر مادی را دارد. به بیان وبر کاریزما شکل خاصی از سلطه یا اقتدار است. سلطه سنتی اطاعت برپایه احترام به پیشکسوتان و پیشینیان است. ویژگی جوامع پیشاصنعتی. سلطه عقلانی- قانونی، ویژگی جوامع مدرن که همنوایی با قواعدی که مبنای قانونی دارد و به‌صورت بروکراتیک به اجرا گذارده می‌شود راه و رسم رایج است. و اطاعت معمولا از مقام است نه از شخص. (اوتویت، باتامور،1392).

در رمان می‌خوانیم که صمد آگاهی چندانی از انقلاب ندارد و همین که می‌داند انقلاب جایگزین نظام سلطه شاهنشاهی است خشنود است. به همین دلالیل است که نگارنده اعتقاد دارد همان قدر که می‌توان در خوانشی منتقدانه انقلاب را در مارون دوباره ارزیابی کرد به همان اندازه نیز می‌بایست مارون را در هیات جامعه‌ای دید که در مواجهه با تغییرات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود را نشان می‌دهد و این تغییر حالا در جامعه متن مارون انقلاب پنجاه و هفت است و نیز همچنین مارون حق مطلب را درباره انقلاب و هوادارانش ادا نکرده است و اصلا این وظیفه را نداشته است چراکه اگر این جزء وظایف روایت مارون بود می‌بایست بگوییم که جوانان بسیاری بودند که آگاهانه و با فهم کامل انقلاب را فهمیدند و برای آن از جان خود دریغ نکردند.

در مجموع بعد از در نظر گرفتن سه پایه قدرت از منظر وبر به سختی می‌توان خاستگاه قدرت در جوانان مارونی را تابع یکی از آن‌ها دانست. نشان و حرفی از کاریزمای رهبر انقلاب نیست. حرکت آن قدرها علمی و جاافتاده نیست که از مقام خاصی تبعیت شود گرچه به ظاهر این‌گونه است. در ظاهر جوانان انقلابی پایگاه مارون از گوران دستور می‌گیرند اما به‌طور مثال درباره آتش زدن تور والیبال به گفته مافوق خود اهمیتی نمی‌دهند و در ادامه در فصل شانزدهم نیز موضوع به آتش کشیدن تراکتور و خانه جلال‌خان را اصلا به مقام بالاتر خود گزارش نمی‌دهند:
«الیاس دست و دلش می‌لرزید. موافق بود اما دوست داشت نظر برادرش را هم بپرسد. می‌دانست برادرش موافقت نخواهد کرد. فیض اما موافق بود. نه تنها موافق آتش‌زدن تراکتور جلال خان بود بلکه پیشنهاد کرد خانه خان را هم آتش بزنند. گفت انقلاب تازه در مارون شروع شده و باید حساب ضدانقلاب‌ها را رسید و آن‌ها را سرجای شان نشاند.» (سلیمانی،1396 :81).

در فصل نوزدهم رمان نیز آشکارا حرف از تنظیم طرح و اجرای طرح توسط جوانان انقلابی مارون است. صمد می‌خواهد هرچه زودتر مسئله زمین‌های کشاورزی و حقوق کشاورزانی را که تاقبل از این به‌عنوان رعیت برای خان کار می‌کردند مشخص کند. او بعد از شنیدن پیغام پسر جلال‌خان به پایگاه می‌رود:
«صمد انگار منتظر این پیغام بود. روز بعد به پایگاه رفت و با برادر نخعی راجع به طرحش یعنی همراهی با کشاورزان برای شخم تابستانه و صیفی‌کاری صحبت کرد. برادر نخعی گفت انقلاب هنوز در این‌خصوص برنامه‌ای ندارد باید صبر کنند تا ببینند از بالا چه دستوری می‌رسد. گفت بهتر است صمد دست نگه دارد. از همه مهم‌تر دارد آتش به کاهدان می‌اندازد و این خطرناک است هم برای خودش و هم برای انقلاب که حالا نیاز به آرامش دارد. گفت نباید کشاورزها را تحریک کند. الیاس برخلاف برادرش به صمد گفت که می‌تواند طرحش را پیاده کند تا کی صبر کنند تا آن‌ها که در تهران نشسته‌اند برای شان قانون وضع کنند گفت خودشان وضع می‌کنند و خودشان پیاده می‌کنند.» (سلیمانی،1396 :95).
درباره مجازات جلال‌خان نیز خودسری جوانان مارونی مشخص است:

«الیاس گفته بود نباید سرخود کاری انجام بدهند گفته بود جنایت‌کاران اول باید محاکمه بشوند. بچه‌های پایگاه مارون حرف‌های الیاس را شنیده بودند و در آن لحظه حرفی نزده بودند. اما همه یک دل معتقد بودند «خون در برابر خون». با زبان بی‌زبانی با هم توافق کرده بودند که اگر جلال خان یا پسرش را دیدند بدون لحظه‌ای تامل شلیک کنند. در این مورد حرفی نمی‌زدند اما همه می‌دانستند اگر روزگاری سر و کله‌خان و پسرش در مارون پیدا بشود امکان ندارد سالم به گوران فرستاده شوند.» (سلیمانی،1396 :169).

در ارتباط با شیوه سنتی نیز پاسخ منفی ست. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که جوانان انقلابی مارون خوانش خاص خود را از انقلاب دارند و طبق این خوانش که تلاش در پاکسازی مارون از عناصر ضدانقلاب و تبدیل مارون به روستایی نمونه است تلاش می‌کنند از انقلاب و اهدافی که دارد به نفع نیات خود استفاده کنند. نوعی تفسیر به رای. در واقع این تفسیر به رای، نتیجه همان توزیع نابرابر قدرت، تحقیر مداوم رعیت و آدم‌های بی‌چیز، است. به‌گونه‌ای سرکشی است. منتها طغیانی که در نظر اول مشروعیت و مقبولیت نظام جدید را به‌دنبال دارد اما همان‌طور که از جامعه متن مارون شاهد آورده شد می‌خوانیم که انقلابی‌های مارون به‌نوعی تسویه حساب شخصی روی آورده‌اند. گرچه در چند قسمت از رمان می‌خوانیم که انقلابی‌ها قصدآباد کردن مارون را دارند.
سئوال‌های گوناگونی که در حیطه قدرت می‌توان مطرح کرد:

نخست: چه کسی و یا چه چیزی صاحب قدرت است؟
بسیاری قدرت را توان و ظرفیتی در عاملان چه افراد و چه جمع‌ها می‌دانند. در حالی که برخی قدرت را خصوصیتی غیرشخصی دانسته‌اند. پارسونز معتقد بود قدرت توانایی و ظرفیت نظام‌های اجتماعی برای دستیابی به اهداف جمعی است. فوکو معتقد بود ظرفیت و توان ساز و کارهای اجتماعی برای به انضباط کشیدن افراد، شکل دادن به گفتمان آن‌ها، امیال آن‌ها و در واقع نفس سوبژکتیوتیه آن‌ها. به نظر می‌رسد جوانان مارونی تمایل دارند قدرت را به شکل خصوصیتی شخصی داشته باشند و سپس از این قدرت در جهت نظمی که خودشان تعریف می‌کنند استفاده کنند. نمونه این موضوع پایگاه جوانان انقلابی در مارون و تصمیمات آن‌ها درباره خانم گنو و آقا کور و موضوع گودال است.

دوم: کدام نتایج را می‌توان معلول قدرت به‌شمار آورد؟
تاکید بر این موضوع که نتایج باید از روی قصد باشد. کنش آگاهانه صورت پذیرد. شلاق زدن آقاکور و پرتاب برفو در گودال دو نمونه آشکار از نتایج قدرت تازه‌ای است که در مارون شکل گرفته است. موضوع آقاکور با نظارت رسمی اجتماعی اتفاق می‌افتد و موضوع برفو با نظارت غیررسمی اجتماعی.(در ارتباط با نوع نظارت اجتماعی و رسمی و غیررسمی بودن آن در ادامه بحث خواهد شد.) به آتش کشیدن تور والیبال و خانه جلال‌خان نیز از نتایج عاملان قدرت نوپای مارون است.

سوم: چه چیزی روابط و مناسبات قدرت را مشخص می‌کند؟
صاحبان قدرت به چه شیوه‌هایی می‌توانند تاثیر مهمی بر دیگران بگذارند، نتایج ایجاد کنند و یا در ایجاد نتایج سهم داشته باشند؟ شیوه‌ای که در جامعه متن مارون اتفاق می‌افتد شیوه‌ای است مبتنی بر رای حداکثری و یا در نظر گرفتن رای مخالفان نیست. موضوع برخورد با آقاکور و خانم گنو، موافقان و مخالفانی دارد و درنهایت قدرت در دست موافقان رای است و همین که بدانند تصمیم گرفته شده به صلاح مارون و رسیدن آن‌ها در جهت اهدافشان است، مسئله را عملی می‌کنند. موضوع شلاق‌زدن آقاکور و فرستادن خانم گنو به مرکز نگهداری و یا مراقبت از گودال نشان می‌دهد که چیزی که مناسبات قدرت را مشخص می‌کند رای صاحبان قدرت است. حتی درباره جنازه دایی عزیز نیز دو نفر تصمیم می‌گیرند. درست است که برای سال این شخص هیچکس به خانه زلیخا نمی‌آید ولی مشخص نیست اهالی روستا همان‌طور که برادر نخعی می‌گوید آتیش‌شان تندتر از این حرف‌ها باشد که جنازه ساواکی را در قبرستان مسلمان‌ها راه بدهند. به‌راستی پرتاب جنازه انسان، حالا می‌خواهد ساواکی باشد یا غیر ساواکی، چه معنایی دارد؟ مسئله پرتاب جنازه در جامعه متن مارون سه بار اتفاق می‌افتد. بار اول برای رخساره فرزند دو ماهه زلیخا(پیش از انقلاب و به جهت برگشت درویش به مارون)، بار دوم برای دایی عزیز ساواکی(صمد و برادر نخعی جنازه را به گودال می‌اندازند. دو فرد انقلابی) و بار سوم برای صمد انقلابی(جنازه صمد را پسر جلال‌خان و ماشاءالله به گودال پرتاب می‌کنند). دوبار دیگر افراد زنده زنده در گودال پرتاب می‌شوند. بار اول خودکشی خودخواسته آقاکور و بار دوم پرتاب به‌زور برفو به گودال که عاملانش شناخته نمی‌شوند اما همه معتقدند انقلابی‌ها این کار را کرده‌اند.

چهارم: توانایی موردنظر را چگونه باید درک کرد؟ آیا قدرت همان کاری است که عامل می‌تواند در شرایط گوناگون انجام دهد یا فقط در شرایطی که فعلا موجود است؟
پاسخ این سئوال با توجه به خودسری‌های انقلابی‌ها در بحث مربوط به آتش‌زدن خانه خان و تور والیبال، مربوط به قدرتی می‌شود که خاستگاهش بیش و پیش از هر چیز در درون عاملان قرار دارد و نشان از کینه و انزجاری است که سال‌ها در جانشان انباشت شده است.

گفته شد که قدرت نوعی منزلت اجتماعی است. در جامعه متن مارون، مفهوم منزلت و مفاهیم وابسته به آن همچون شخصیت و اجرای نقش و فشار نقش و ناتوانی در اجرای نقش حائز اهمیت است.
منزلت به پایگاه اجتماعی یک فرد در گروه و یا به رتبه یک گروه در مقایسه با گروه های دیگر اطلاق می‌شود. در نگاهی کلی منزلت به دو نوع منزلت انتسابی و اکتسابی تقسیم می‌شود. منزلت انتسابی را فرد از بدو تولد به دست می‌آورد و بیشتر مبتنی بر زمینه خانوادگی افراد، ثروت و دین و نژاد و زمینه قومی و پایگاه اجتماعی والدین و خانواده به افراد می‌بخشند. از این رو منزلت انتسابی بر اصل و نسب فرد مبتنی است و نه بر شایستگی‌های فردیش. اما منزلت اکتسابی یک پایگاه اجتماعی است که فرد به‌خاطر سخت‌کوشی و لیاقتی که از خود به خرج می‌دهد به دست می‌آورد.(کوئن،1389).

درواقع انقلاب خواهان ترویج منزلت اکتسابی است. انقلاب می‌خواهد شایستگی افراد مهم و برجسته باشند. جوانان انقلابی مارون در برابر خان و خان‌زاده‌ها که منزلت و به‌دنبال آن قدرتی انتسابی دارند قرار می‌گیرند. ولی موضوع مهم این است که آیا جوانان پرشور انقلابی که بعضا علاوه بر تسویه حساب‌های شخصی، نیت‌های خیرخواهانه بسیار دارند توانسته‌اند در اجرای نقش‌های جدیدشان موفق عمل کنند؟
 سه مفهوم مرتبط با منزلت در این قسمت بحث کاربرد دارد:


شخصیت و اجرای نقش
 برای آنکه شخصی نقشی را به درستی ایفا کند باید شخصیتی داشته باشد که برای ایفای آن نقش متناسب باشد. بسیاری از افراد ممکن است آن نوع شخصیتی را که برای ایفای آن نقش متناسب است نداشته باشند. افراد برای نقش انتسابی‌شان که بخشی از زندگی‌شان از بدو تولد بوده است چندان مشکلی ندارند اما نقش‌های اکتسابی معمولا پس از شکل‌گیری شخصیت افراد به آن‌ها واگذار می‌شوند و برای همین برای برخی افراد سازگاری‌های لازم برای ایفای درست یک نقش دشوار است.

آیا تمام رفتارهای صمد بعد از پیروزی انقلاب آگاهانه و با در نظر گرفتن مصلحت انقلاب و منفعت عمومی انجام شد؟ آیا صمد درگیر نوعی ترسِ از بالا به پایین افتادن نبود؟ بعد از لودادن دایی عزیزش برای افراد انقلابی و اهالی روستا صمد دیگری شده بود اما آیا صمدی که تنها برپایه انزجار از شاه و شاه دوست‌ها انقلابی شده بود توانسته بود در نقش جدید، اجرای خوبی داشته باشد؟

فشار نقش
گاه یک فرد در اجرای نقش خود دچار اشکال می‌شود که در هنگام ایفای نقش با الزام‌ها و چشم‌داشت‌های متناقضی روبه‌رو می‌شود. فشار نقش به‌همین وضعیت اطلاق می‌شود. این تناقض‌ها زمانی پدید می‌آید که شرکای نقش یک شخص چشمداشت‌های متفاوتی از او داشته باشند. یا یک فرد منزلتی را در اختیار داشته باشد که مستلزم یک رشته الگوهای رفتاری متفاوت باشد. الگوهایی که گهگاه با همدیگر تناقض پیدا می‌کنند.
صمد درباره رابطه قلندر پیله‌ور و مادرش تردیدهایی دارد. برای همین موضوع را با پدرش درویش در میان می‌گذارد:
«صمد گفت نمی‌خواهد جسارت بکند ولی پدرش بدجوری خودش را از همه چیز کنار کشیده. گفت حالا که دنیا عوض شده او هم باید عوض بشود نباید بگذارد زلیخا هر کاری دلش خواست بکند. اصلا زن جماعت ناقص‌العقل است. تکان بخوری می‌بینی همه را به روز سیاه نشانده و روانه گودال کرده. مگر همین الان ننشانده؟ خودش و برادرهایش نمی‌توانند سرشان را جلو مردم بلند کنند. مردم هم پر بی راه نمی‌گویند. تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. اصلا مردی گفته‌اند. زنی گفته‌اند. این کارها که مادرشان می‌کند کدام زن مارونی می‌کند؟ کدام زن مارونی معامله می‌کند؟ کدام زن مارونی کرک و پشم و قالی خرید و فروش می‌کند؟ کدام زن مارونی خرج و مخارج خانه دستش است؟ کدام زن مارونی با مردها بگو و بخند می‌کند جز خانم گنو که خدازده گنوست؟» (سلیمانی،1396 :84).

صمد با اینکه با لو دادن دایی ساواکیش مقام و منزلتی در مارون و بین انقلابی‌ها پیدا کرده است اما فشار نقش را به وضوح در صحبت‌هایش با پدرش می‌بینیم. مخالفت علنی زلیخا با صمد نیز یکی دیگر از اهرم‌های فشار این شخصیت در نقش تازه‌اش به حساب می‌آید.

فیض بعد از کشته‌شدن صمد منزلت تازه‌ای به دست می‌آورد. برادرش مظفر و مادرش زلیخا اساسا از مخالفان سرسخت رفتار انقلابی‌ها هستند. در این میان فیض باید به‌گونه‌ای رفتار کند که نام برادرش صمد را زنده نگه دارد. رفتار فیض در پایگاه و نامزدی او با مهرنساء و تصمیم‌هایی که با افراد پایگاه می‌گیرند با رفتار خانواده‌اش در تناقضی چشمگیر قرار دارد. در نهایت فیض نمی‌تواند نقش کاملی در منزلت تازه‌اش ایفا کند. او می‌خواهد به دنبال جلال خان برود. فشار نقش بر فیض آن زمان مشخص می‌شود که بعد از کشته‌شدن سلاطوری و نسبت دادن قتلش به فیض او با مادرش صحبت می‌کند و برای پیداکردن قاتل برادرش روانه می‌شود. حتی به‌هم خوردن نامزدیش با مهرنساء دختری انقلابی هم او را ناراحت نمی‌کند. به‌راحتی از کنار این مسئله می‌گذرد. او نقش تازه‌اش را در موقعیت تازه اجتماع(انقلاب) رها می‌کند و به‌دنبال قاتل برادرش می‌رود.

ناتوانی در ایفای نقش
ناتوانی فرد در ایفای نقش معین را ناتوانی در ایفای نقش گویند. این ناتوانی خاستگاه‌های متنوعی دارد. فیض نمونه برجسته ناتوانی در ایفای نقش است که به آن اشاره شد.
از مفاهیم مهم دیگری که می‌بایست در جامعه متن مارون با توجه به انقلاب به آن توجه کرد سرمایه اجتماعی است.

منظور از سرمایه اجتماعی، سرمایه و منابعی است که افراد و گروه‌ها از طریق پیوند با یکدیگر می‌توانند به‌دست آورند. وجود واژه اجتماعی در مفهوم سرمایه اجتماعی تاکید بر این دارد که این منابع دارایی شخصی و فردی نیستند. این منابع در شبکه روابط قرار دارند. سرمایه انسانی عبارت است از آن چه شما می‌دانید. مجموع شناخت‌ها و مهارت‌ها و تجربیات. ولی سرمایه اجتماعی بستگی دارد به این که شما چه کسانی را می‌شناسید و با آن‌ها در ارتباط هستید. واژه سرمایه نیز تاکید بر این دارد که سرمایه اجتماعی مانند سرمایه انسانی مولد است. این سرمایه شما را قادر می‌سازد تا ارزشی را به وجود آورید کاری انجام دهید. به هدفی نایل شوید ماموریتی را در زندگی انجام داده و نقشی در جهان ایفا کنید.(گروه مولفان،1383).

بنابراین برای فهم سرمایه اجتماعی باید بدانیم که این نوع سرمایه با روابط اجتماعی شکل می‌گیرد در نتیجه فردی و شخصی نیست و مولد است. اجزای سرمایه اجتماعی را پیوندهای عینی بین افراد (نوعی ساختار شبکه‌ای عینی که برقرارکننده ارتباط بین افراد است. این بعد کمی سرمایه اجتماعی است) و پیوند ذهنی (پیوندهای بین افراد باید براساس اعتماد باشد. این بعد کیفی سرمایه اجتماعی است) تشکیل می‌دهد. در واقع این دو جزء اعتماد و پیوند، می‌تواند از منظری دیگر معرف تقسیم‌بندی سنتی موجود در نظریه اجتماعی بین ساختار و محتوا باشد.(گروه مولفان،1383).

 سرمایه اجتماعی انقلابی‌ها در جامعه متن مارون به چه میزان است؟ آیا نمایندگان انقلاب در مارون توانسته‌اند از شبکه روابط متعدد و متنوع و اعتماد بهره ببرند؟
به‌نظر می‌رسد می‌توان از سه منظر به این پرسش پاسخ داد:

نخست: پذیرش
انقلاب در مارون موافقان و مخالفان سرسختی دارد. اما هیچگاه مشخص نمی‌شود جبهه موافقان در اکثریت هستند و یا جبهه مخالفان. چرا که همان‌طور که قبلا به آن اشاره شد قدرت خصوصیتی شخصی در جوانان انقلابی است، خاصیتی فردی دارد که از سازمان و یا رده بالاتر تبعیت چندانی ندارد و در نهایت این صاحبان قدرت هستند که تصمیم نهایی را می‌گیرند. در مارون، زلیخا به‌شدت با کارهای جوانان انقلابی مخالف است. گل بس و عباس، زن و شوهری که برای خان کار می‌کردند نیز جزء مخالفان سرسخت هستند.

وفاداری این زن و شوهر به ارباب‌شان تا آن جاست که عده‌ای آن‌ها را هنوز نوکر خطاب می‌کنند و عده‌ای تاییدشان می‌کنند:
«عباسو نبود. سر باغ‌ها بود. باغ‌هایی که حالا نصف محصول‌شان را برای خودش برمی‌داشت. نصف دیگرشان را می‌داد به خواهر جلال خان که گوران منزل داشت و هیچ وقت پایش را توی مارون نمی‌گذاشت. خیلی‌ها عباسو و گل بس را شماتت می‌کردند که چرا همه محصول را برای خودشان برنمی‌دارند، اصلا این خواهر که کسی او را نمی‌شناسد چرا باید مفت و مجانی جیب‌هایش را پر کند. خیلی هم به عباسو می‌گفتند رحمت به شیری که خوردی. مردی، مرد. حروم خور نیستی.» (سلیمانی،1396 :180).

جالب است که مهرنساء فرزند گل بس و عباس اولین دختر انقلابی و عضو فعال پایگاه است:
«مهرنساء که از راه رسید گل بس بلند شد شاخه‌ای از درخت سیب شکست و افتاد به جانش.
توی بی‌حیا هم از اونایی. تو هم برا من انقلابی شدی، ها؟ تو که با نون همینا بزرگ شدی!»
این خانواده تصور روستای بدون خان را ندارند:
«عباسو گفته بود از خدا بترسید. مملکت بیشاه نمی‌شود ده هم بی خان نمی‌شود. گفته بود اگر جلال خان نبود نصف مارونی‌ها از گرسنگی می‌مردند. چند نفر را اخته کرده؟ شکم چند تا دختر را بالا آورده؟ بوده و نبوده یک مارون بوده یک جلال خان و آبا و اجدادش. سگ خورده. آدم برده. سفره‌ش همیشه پهن بوده.» (سلیمانی،1396 :53).

زلیخا نیز در برابر تعیین و تکلیف‌هایی که جوانان انقلابی برای اهالی روستا می‌کنند تا جایی که می‌تواند شاخ و شانه می‌کشد اعتراض می‌کند با همراهانش به پایگاه می‌رود اما درنهایت جز اعتراض و نفرین کار خاصی انجام نمی‌دهد. سئوال مهمی که در ارتباط با زلیخا می‌توان در ذهن داشت این است: اگر زلیخا دختر دوماهه‌اش را نمی‌کشت و برادرش صمد را ابتدای انقلاب از دست نمی‌داد، آیا باز هم مخالف انقلاب و انقلابی‌ها بود؟
و پرسش مهم‌تر اینکه آیا اساسا اهالی روستا برای انقلاب، هویت و معنای مستقلی از انقلابی‌های مارون قائل بودند؟
پاسخ به این پرسش‌ها می‌تواند تا حدودی میزان پذیرش و عدم پذیرش انقلاب در جامعه مارون را نشان بدهد.
در مقابل انقلابی‌های پایگاه و دادالله هم جزء موافقان انقلاب هستند. در رمان به جهت آن که روایت‌های متعددی وجود دارد و رویدادهای رمان به سرعت پیش می‌رود، با جزئی‌نگاری درباره آراء مارونی‌ها و یا شخصیت‌های برجسته موافق و مخالف آشنا نمی‌شویم. فقط می‌دانیم که مثلا دادالله و زنش همیشه هوادار انقلابی‌ها هستند. موضع سلاطوری هم که به‌نظر می‌رسد انقلاب برایش خوشایند نبوده و پیوستنش به پایگاه برای منفعت شخصی است، خیلی مشخص نیست. خان و خان‌زاده‌ها هم وضعیتشان مشخص است. مخالفت آن‌ها بیشتر از هر چیز برای از دست رفتن اقتدارشان است.

جوانان انقلابی در جذب افراد عادی کمی مشکل دارند. اول اینکه به این قضیه جدی فکر نمی‌کنند و دوم اینکه به نظر افراد عادی نوعی ابزار هستند برای تایید بیشتر کارها و تصمیم‌هایشان:
«یکی از جوان‌ها گفت اشتباه‌شان این است که با مردم نیستند گفت بهتر است از آدم‌های عادی هم عضوگیری کنند. مثلا چرا به درخواست آقای سلاطوری که دلش می‌خواهد عضو پایگاه باشد پاسخ مثبت نمی‌دهند؟ اصلا اگر چهار تا مرد سن و سال دار در پایگاه باشند چه بسا کمتر اشتباه کنند. به هر حال آن‌ها چهار تا پیرهن بیشتر پاره کرده‌اند.» (سلیمانی،1396 :153).

در مراسم خاکسپاری صمد نیز هیاهویی به پا می‌شود و عدم پذیرش انقلاب از سوی عده‌ای مشخص می‌شود:
«این آغاز درگیری بود. هیچ‌کس نفهمید چه شد که ناگهان هیاهو و سر و صدا قبرستان را برداشت. و زد و خورد شروع شد. خرده مالک‌های مارون انقلابی‌ها را متهم می‌کردند که خدا و پیغمبر حالی‌شان نیست و به همه بی‌حرمتی می‌کنند جوان‌های انقلابی‌ها به آن‌ها سنگ پرتاب می‌کردند و به صدای بلند می‌گفتند دوران آن‌ها گذشته و بهتر است گورشان را گم کنند و بروند خانه‌های‌شان.» (سلیمانی،1396 :109).

اساساً آگاهی دادن به اهالی روستا در هر زمینه‌ای مشکل است. که البته این موضوع خاستگاه مشخصی دارد که در ادامه به آن اشاره خواهد شد. به‌طور مثال در فصل بیست و نهم رمان، همراه با تشکیل پایگاه مارون، جوانان پایگاه سعی می‌کنند به بچه‌های مدرسه، طرز استفاده درست از مستراح را یاد بدهند. پذیرش این مطلب آن قدرها کار ساده‌ای نیست. در فصل سی و دوم نیز جوانان انقلابی تلاش می‌کنند به کسانی که سنگ‌های زیارتگاه سنگی را می‌بوسیدند یادآوری کنند که کارشان به‌نوعی بت‌پرستی است. در نهایت این فصل با جمله یکی از اهالی که «اصلا عیسا به دین خود موسا به دین خود» و اظهارنظر فیض که می‌گوید:
«مارون درست بشو نیست؛ ببین کی گفتم» (سلیمانی،1396 :163). تمام می‌شود.

مخالفت و موافقت‌های یاد شده، پذیرش کامل و آگاهانه انقلاب را زیر سئوال می‌برد. بنابراین مخاطب با جامعه‌ای روستایی روبه‌روست که انقلاب را به خوبی درک و معنا نکرده است.
ناگفته نماند که اسد یکی از فعالان پایگاه بعد از اعتراض اهالی روستا(مشخصا اعتراض زلیخا به این تصمیم) به بردن خانم گنو به مرکز نگهداری می‌گوید:
«این قشون‌کشی نشان می‌دهد جامعه ما هنوز آمادگی پذیرش خیلی از برنامه‌ها را ندارد؛ اما همه چیز در عمل خودش را نشان می‌دهد و گفت بهتر است مسئله زلیخا را موقتا کنار بگذارند. اما موضوع خانم گنو را نباید فراموش کرد. گفت تا آن جا که او پرس‌وجو کرده بعضی از اهالی هم با بردن خانم گنو به دیوانه خانه موافق‌اند.» (سلیمانی، 1396 :153).

دوم: همراهی
همراهی کردن در پی پذیرش می‌آید. در مارون بر سر هر موضوعی که اتفاق می‌افتد دو دستگی است. بنابراین همراهی در تغییرات نیز دست‌اندازهای خود را دارد.

سوم: ایستادگی
نتیجه پذیرش و همراهی‌کردن، ایستادگی بر سر موضع است. در واقع پذیرش و همراهی و ایستادگی در یک راستا قرار دارند. به نظر می‌رسد دودستگی اهالی روستا، مانع از ایجاد روابط پایدار بین جوانان انقلابی و مردم شده باشد و عدم ارتباط به نوعی در بطن خود عدم اعتماد را نیز به‌دنبال دارد. بنابراین می‌توان گفت جوانان انقلابی از پیوند و اعتماد درون گروهی خوبی برخوردار هستند اما این ارتباط و اعتماد در بیرون گروه، آن طور که باید، وجود ندارد. در بخش ایستادگی، می‌توان دو شاهد آورد. جوانی که شب خودکشی آقاکور بر سر گودال نگهبانی می‌داده و رفتار فیض بعد از کشته‌شدن سلاطوری.

نگهبان بعد از خودکشی آقاکور و درواقع بعد از این که شاهد این مسئله بوده و نتوانسته کاری کند اسلحه خود را به پایگاه تحویل می‌دهد و از نگهبانی کناره می‌گیرد. فیض نیز با متهم‌شدن به قتل غیرعمد سلاطوری، اساسا از مارون می‌رود تا قاتل برادرش را پیدا کند. این دو شاهد که در واقع عدم ایستادگی بر موضع به ظاهر انقلابی را نشان می‌دهد، تاییدی بر حرف اسد است که جامعه مارون را آماده پذیرش بسیاری از برنامه‌ها ندیده بود.

مسئله مهمی که در پذیرش تغییر اساسی جامعه مارون حائز اهمیت است، روستایی بودن جامعه است. همان‌طور که اشاره شد، انتقال آگاهی و آموزش به اهالی روستا سخت است. جوامع روستایی به‌طور مشخص تقدیرگرا و محافظه‌کار هستند. مشخصه اصلی جامعه روستایی بسته‌بودن جامعه و در نتیجه عدم تحرک اجتماعی در آن است. در این نوع جامعه، نوآوری و حرف تازه‌زدن بسیار سخت پذیرفته می‌شود. اهالی جوامع روستایی پایبندی بسیاری به سنت و رسوم گذشته دارند. این پایبندی را در رفتار گل بس و عباس به‌خوبی مشاهده می‌کنیم و در جایی دیگر به هنگام خاکسپاری صمد متوجه می‌شویم که افراد عادی در جای به‌خصوصی دفن می‌شوند. در واقع هیاهو در مراسم خاکسپاری صمد علاوه بر اتفاقی که می‌افتد نوعی بی‌اعتنایی به رسوم گذشتگان در محل دفن افراد است. برخورد اهالی روستا با انقلابی‌ها که بوسیدن سنگ‌های زیارتگاه سنگی را بت‌پرستی می‌دانند نیز یکی از شواهد مقابله با حرف و اندیشه تازه است. آموزش مستراح نیز برای بچه‌های مدرسه نیزیکی دیگر از شواهد است. از دیگر ویژگی‌های جامعه روستایی ارزش سن و جنس است. به جهت حفظ گذشته و پایبندی به آن، ریش سفیدان از احترام و جایگاه خاصی برخوردارند و جنس مذکر نیز از قدرت و اعتبار بیشتری برخوردار است. ریش سفیدی در جامعه متن مارون برجسته نیست. در اختلاف‌های اهالی روستا مخاطب با ریش سفیدی کسی مواجه نمی‌شود. البته این موضوع برمی‌گردد به نبود خان در روستا. پیش از این خان در حمایت معلم مدرسه ابراز وجود کرده بود و به‌نظر می‌رسد تا پیش از انقلاب وجود خان به‌عنوان بزرگ‌تری که از قدرت و نفوذ برخوردار است قابل پذیرش بوده است.

مشخص است که این موضوع اعمال‌نظر جلال خان است. اما در هر حال نشان می‌دهد که حرف آخر را در روستا خان می‌زند و بعد از انقلاب که خان و خان‌زاده‌ها از روستا بیرون می‌روند، دیگر سن و سال داری از مارون را نمی‌بینیم که بتواند قائله‌های مختلف را بخواباند. درباره اعتبار مردان نیز در فصل که ماجرای عروسی بیان می‌شود، متوجه این موضوع می‌شویم:
«داماد سوار اسب بود و یک پسربچه شیرخواره جلوش نشسته بود که یک پستانک آبی چرک توی دهانش بود. دختربچه جلو داماد نمی‌گذاشتند. کدام داماد بود که دختر بخواهد؟ همه آرزوی پسر داشتند. دست کم آرزو داشتند بچه اولشان پسر باشد.» (سلیمانی،1396 :186).

موضوع مهم دیگری که در این بخش مهم است مفهوم نظارت اجتماعی است.
نظارت اجتماعی عبارت است از وسائلی که جامعه آن‌ها را به‌کار می‌بندد تا اعضایش به شیوه‌های مورد انتظار جامعه با یکدیگر رفتار کنند. نظارت اجتماعی به‌وسیله عوامل بیرونی اعمال می‌شود و به دو دسته نظارت اجتماعی رسمی و غیررسمی تقسیم می‌شود. نظارت اجتماعی غیررسمی در گروه نخستین (گروه نخستین مانند خانواده و گروه دوستانه و گروه شغلی و نظایر آن اطلاق می‌شود) بسیار آشکار هستند. مکانیسم‌های غیررسمی اعمال نظارت اجتماعی فراوانند. این مکانیسم‌ها از طردکردن و شایع‌پردازی گرفته تا تمسخر و مضحکه‌کردن را در برمی‌گیرد. از آن جا که مورد پذیرش گروه قرار گرفتن برای فرد امری بسیار حیاتی است هراس از عدم تایید گروه خود یک نظارت اجتماعی بسیار کارآمد به‌شمار می‌آید.

نظارت اجتماعی رسمی را می‌توان از طریق سازمان‌ها و موسسات گوناگون اجتماعی به کار بست. سازمان‌ها عبارتند از زندان‌ها، مراکز نگهداری از نوجوانان بزهکار، دادگاه‌ها، موسسات مددکاری اجتماعی و نظایر آن‌ها. کارگزاران نظارت اجتماعی نیز عبارتند از ماموران پلیس، قضات و مددکاران اجتماعی. هرچه نظارت اجتماعی صورت رسمی‌تری به خود بگیرد احتمال عقلانی‌تر و عینی‌تر شدن این‌گونه نظارت نیز بیشتر می‌شود.(کوئن،1389).

نظارت اجتماعی در جامعه متن مارون برپایه نظارت اجتماعی غیررسمی و به‌شیوه حذف و طرد و شایعه‌پراکنی است. تنها در یک مورد آن هم مجازات آقاکور است که حکمی صادر و اجرا می‌شود و نظارت اجتماعی به‌شیوه رسمی به تصویر کشیده می‌شود. در بقیه موارد نظارت اجتماعی به شیوه غیررسمی است.

شواهد نظارت اجتماعی غیررسمی در جامعه متن مارون:
رفتار صمد با قلندر پیله‌ور بر پایه شایعاتی است که شنیده است و البته تغییراتی که در زلیخا می‌بیند.
رفتار فیض با آقاکور بر سر قبر صمد مبتنی بر حدس و گمانی است درباره گناهکاری آقاکور بر سر قبر برادرش و منتهی به اتفاق بدتری می‌شود.

پرتاب برفو به گودال براساس شایعاتی است که درباره این فرد شنیده می‌شود مبنی بر گناهکاری او.
حذف آقاکور، خانم گنو، برفو، جلال‌خان و خانواده‌اش و عزیز از جامعه متن مارون نیز از مصادیق نظارت اجتماعی غیررسمی است.

یادآوری این نکته لازم است که دایی عزیز محاکمه‌شده و به اعدام محکوم می‌شود. این معنای نظارت اجتماعی رسمی دارد اما پرتاب او داخل گودال نظارت اجتماعی غیررسمی تلقی می‌شود که معنای حذف و طرد می‌دهد.

مسئله پایانی در بخش تحلیل جامعه‌شناختی مقوله انقلاب در جامعه متن مارون، خودکشی آقاکور است.
 استدلال دورکیم این بود که نظم و انسجام نرخ‌های خودکشی، واقعیتی اجتماعی است که با میزان ادغام و همبستگی افراد و نظارت و کنترل نیروهای اخلاقی زندگی جمعی بر آن‌ها تبیین می‌شود. خودکشی خودخواهانه و دیگر خواهانه به‌ترتیب از ادغام نشدن و بیش از حد ادغام شدن فرد در جامعه نشات می‌گیرد در حالی که خودکشی آنومیک و تقدیرگرایانه به‌ترتیب معلول عدم نظارت و کنترل و نظارت و کنترل بیش از حد است.(اوتویت، باتامور،1392).

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت خودکشی آقاکور، خودکشی تقدیرگرایانه‌ای است که حاصل کنترل و نظارت بیش از حد است. فراموش نکنیم که آقاکور در جایی می‌گوید:
«عجب زمونه‌ای شده، جون آدمیزاد شده پشکل گوسفند.» (سلیمانی،1396 :124).

گودال، ناخودآگاه مارون
گودال در جامعه متن مارون، به‌مثابه شخصیتی محوری حضور دارد. گودالی با دهانی باز و خاموش که به‌نظر می‌رسد تحلیل سلاطوری درباره آن درست باشد:
«گودال فقط سنگ‌های بچه‌ها را نمی‌بلعید؛ هر سال پایان خردادماه کتاب‌های‌شان را هم می‌بلعید. بچه‌ها از جلسه امتحان که بیرون می‌آمدند یک نفس تا گودال می‌دویدند و فاتحانه کتاب‌ها را داخل گودال می‌انداختند. خیلی از بچه‌ها مثل معلم‌شان آقای سلاطوری اعتقاد داشتند انتهای گودال یک آتشفشان نیمه‌فعال است که هرچه درونش بریزی فوری به خاکستر تبدیل می‌کند. برای همین با این که مردم لاشه گوسفندها، سگ‌ها و گاوهای سقط شده‌شان را داخل آن می‌اندازند، هیچ وقت بوی مردار از آن بلند نمی‌شود.» (سلیمانی،1396 :18).

مخاطب از همان فصل متوجه حضور ملموس و بسیار کمک‌کننده گودال می‌شود. گودال مال‌های تلف‌شده را می‌بلعد. حتی گمان می‌رود عمه خانم گنو فرزندان سقط‌شده او را به گودال می‌اندازد. جنازه رخساره در فصل اول به گودال پرتاب می‌شود. جنازه صمد و دایی عزیز نیز همین سرنوشت را دارند. برفو را زنده زنده داخل گودال می‌اندازند. آقاکور خود به این نتیجه می‌رسد که باید داخل گودال برود. سرنوشت زلیخا نیز احتمالا سقوط در گودال است. شیشه‌های نجسی سلاطوری و آقاکور هم نصیب گودال می‌شود. حتی سینی با طرح شهربانو فرح. قفل‌هایی نیز بیهوده برای رفع مصیبت سهم گودال می‌شوند. مشخصا گودال آدم‌ها و اشیاء را می‌بلعد که نباید نام و نشانی از آن‌ها در خاطره مارون باشد. مردار مال‌های تلف‌شده و جنازه آدم‌ها و مدرک‌هایی که نشان از جرم می‌دهند، همه و همه باید روانه گودال بشوند. آیا گودال زباله دان روان مارون است؟ جایی تاریک که ته ندارد؟

فروید زندگی روانی را به سه قسمت هشیار و نیمه‌هشیار و ناهشیار تقسیم کرد. او ناهشیار (بخش ناخودآگاه) را در لایه‌های عمیق‌تر شخصیت قرار می‌دهد. فروید اعتقاد داشت ناهشیار حاوی تجربیات و خاطراتی است که بر آن‌ها واقف نیستیم. چنین تجارت و خاطراتی به این دلیل که از محدوده آگاهی خارج شدند که وقوف بر آن‌ها رنج و اضطراب عظیمی به همراه دارد. (رایکمن،1393). در واقع بخش ناخودآگاه ما بخشی است از ذهن سرکوب شده جایی که ما تمام اندیشه‌ها و افکاری را قرار می‌دهیم که شرایط موجود اجازه نمی‌دهد به آن توجه کنیم. ناخوداگاه بخش عمده‌ای از تاریخچه زندگی ما را در خود دارد.(اسنودن،1388).

یونگ نیز درباره در روانشناسی تحلیل‌گرایانه خود از مفهوم ناخودآگاه استفاده می‌کند.
ناخودآگاه شخصی از منظر یونگ این‌گونه معنا می‌شود:
این بخش از روان خاص هر فرد است. این بخش از امیال و جوشش‌های سرکوب‌شده ادراکات زیر آستانه آگاهی و تجارب فراموش شده تشکیل شده است. محتواهای روانی که خود تشخصی نمی‌دهد. یا فورا در دسترس نیست، در این قسمت وجود دارد. دو نوع محتوا در آن وجود دارند:
محتواهایی که ناخودآگاه شده‌اند چه به دلیل از دست دادن شدت و فراموشی، یا به دلیل سرکوبی. یعنی فعالانه از آگاهی خارج شده باشند. این مورد شامل خاطرات تکان‌دهنده و مطالبی می‌شود که خود را تهدید می‌کند. محتواهایی که وارد روان شده‌اند اما شدت کافی برای رسیدن به آگاهی نداشته‌اند. این طبقه شامل بسیاری از تاثرات حسی است که مداوما در معرض آن هستیم، چون امکان توجه خودآگاه به آن‌ها وجود ندارد. (اسنودن 1388).

با این تعاریف آیا گودال ناخودآگاه مارون است؟
به نظر می‌رسد گودال در هیات ناخودآگاه تفسیری خوشبینانه باشد. خوشبینانه نسبت به این تلقی که گودال می‌تواند تبدیل به ناخودآگاه جمعی شود. در این صورت میراثی در لایه‌های زیرین روان مارونی‌ها نهادینه می‌شود که به‌شدت جنبه منفی دارد. خبر از حذف و طرد و دشمنی و مرگ می‌دهد. ناخودآگاه جمعی که با تلنبار شدن انبوهی از خشونت‌ها و تحقیرها به کهن الگوهای جدیدی می‌رسد و حتی می‌تواند جنبه مثبت برخی از کهن الگوهای پیش از خود را نقض کند.

ناخودآگاه جمعی کلید واژه مباحث یونگ است. یونگ معتقد بود درست همان طور که محتواهای خودآگاه می‌توانند وارد ناخودآگاه شوند محتواهای تازه‌ای از آن برمی‌آید که هرگز در خودآگاه نبوده است. به‌عبارت دیگر ناخودآگاه زباله‌دان نیست که اعتقاد فروید بوده است بلکه فوق‌العاده اسرارآمیز بوده و مملو از اندیشه‌ها  رویدادهای گذشته و آینده است. نه تنها درگذشته و آینده سیر می‌کند بلکه می‌تواند از حدود فردی بگذرد و به جهان ناخودآگاه جمعی گام بگذارد. ناخودآگاه جمعی متفاوت از ناخودآگاه فردی است. به این دلیل که از تجارت فردی نمی‌آید پس اکتساب شخصی و منحصربه فرد نیست. ناخودآگاه شخصی اساسا مرکب از محتواهایی است که یک زمانی در خودآگاهی بوده و بعد یا فراموش و یا سرکوب‌شده است. از طرف دیگر ناخودآگاه جمعی هرگز خودآگاه نبوده و اکتسابی نیستند بلکه ارثی‌اند. ناخودآگاه جمعی دو جنبه اصلی دارد:
الگوهای باستانی (همان کهن الگوها): الگوهای باستانی همچون ذخایر تجارب تلقی می‌شوند که بارها در تاریخ بشریت تکرار شده‌اند. این الگوها در تمام انسان‌ها از زمان بدو تولد موجودند و به‌صورت نیرویی در سطح عمیق ناخودآگاه قرار گرفته‌اند. این الگوها از لحاظ درونی در رویا و تخیلات و از لحاظ بیرونی در افسانه‌ها و تعالیم دینی ظاهر می‌شوند. افراد تصاویر باستانی گوناگونی مطابق با فرهنگ خود تشکیل می‌دهند اما خود الگوی باستانی ثابت می‌ماند. همه با شخصیت‌های باستانی آشنا هستند که در افسانه‌ها و داستان‌های پریان می‌آیند. الگوهای دیگر شامل پیرزن، آدم حقه‌باز، آدم بد، آدم خوب و مانند آن است. الگوهای باستانی هم دارای جنبه‌های مثبت و هم دارای جنبه‌های منفی هستند که انعکاسی از کلیت و تعادل روان است.

غرائز: سائقه‌های ذاتی زیستی که رفتارهای ما را تعیین می‌کند. نمونه‌ها عبارتند از سائقه جنسی و گرسنگی و خشم.
غریزه‌ها نیز مانند الگوهای باستانی جمعی و ارثی‌اند. آن‌ها ما را وادار به عمل به شیوه‌های معین می‌کنند که مبنای زیستی دارد. الگوهای باستانی در شیوه درک و فهم ما از جهان موثرند و غریزه‌ها بر رفتار ما اثر دارند. غرایز مانند الگوهای باستانی بخش‌های بسیار قدیمی روان هستند. و از این رو در شکل و عمل بسیار محافظه‌کارند. یونگ معتقد بود تمدن ما را وادار ساخته از غرایز اساسی‌مان جدا شویم اما کاملا ناپدیدنشده‌اند. ما همچنان سائقه‌های غریزی نسبت به یافتن غذا و میل جنسی داریم اما بسیاری موارد سرکوبش می‌کنیم به این دلیل که برای زندگی در جامعه باید بیاموزیم که همیشه نمی‌توانیم بر مبنای غرایز عمل کنیم.

هر دو جزء متعلق به ناخودآگاه جمعی هستند به‌دلیل آن که مستقل از روان فردی بوده شامل جنبه‌های ارثی شناخته‌شده در سطح جهانی‌اند.
یونگ می‌گوید ناخودآگاه تحت سلطه دو غریزه اصلی است: غریزه جنسی و میل به قدرت. این دو کشش اساسی با هم مقابل می‌شوند چون میل جنسی در جهت حفظ و بقای نوع است درحالی که میل به قدرت با حفظ فرد سر و کار دارد. بنابراین جامعه نیازمند قواعد اخلاقی است تا حتی‌المکان از تعارضات دوری کند.(اسنودن،1388).

کهن الگوهایی که یونگ از آن صحبت می‌کند مطابق با هر فرهنگ شکل ویژه‌ای دارد. اما مبنایش یکسان است. به‌طور مثال کهن الگوی مراقبت مادر از کودک جهانشمول است. در نظر داشته باشید جامعه متن مارون زنی به نام زلیخا را معرفی می‌کند که در همان ابتدا دخترش را بر سر رقیب می‌کوباند تا مردش را باز پس گیرد(زلیخا دختر چندماهه‌اش رخساره را از بین می‌برد تا شوهرش درویش را به مارون باز‌گرداند. این مسئله که گویا رسمی در میان زنان مارون است از جانب دوست صمیمی زلیخا پذیرفتنی است و زلیخا این تایید را می‌گیرد که وقتی مرد باشد بچه هم خواهد بود!) و در ادامه سرسختی و بیزاری خود از پسر ارشدش صمد را آشکارا بیان می‌کند!

خشونت
همان‌طور که پیش از این نیز اشاره شده بود، خشونت مفهومی است که در جامعه متن مارون ریشه‌دار و برجسته است. انواع خشونت‌های جسمی و جنسی و روانی در جامعه متن مارون وجود دارد.
پرخاشگری رفتاری است که به قصد آسیب‌رساندن به خود و دیگران انجام شود. در این تعریف قصد و نیت رفتارکننده نیز دارای اهمیت است. در واقع پرخاشگری به رفتاری اطلاق می‌­شود که از روی قصد و عمد، و مشخصا برای رساندن صدمه و آسیب به دیگری و یا خود انجام گرفته باشد. (کریمی،1389). دامنه رفتار خشونت‌آمیز از تحقیر و توهین و ضرب و جرح تا تخریب اموال و دارایی و قتل گسترده است. خشونت رفتاری است که در همه جوامع دیده می‌­شود و بر قربانیان آن روز‌به‌روز افزوده می­‌شود. در میان قربانیان خشونت، زنان و کودکان و سالمندان از سایر گروه‌­ها آسیب‌پذیرتر هستند. گستردگی و فراوانی خشونت در جامعه، نخست به قربانیان مستقیم خود آسیب وارد می‌­آورد و در مرتبه بعدی امنیت اجتماعی و سلامت روانی افراد را در معرض خطری جدی قرار می‌­دهد(صدیق سروستانی،1389).

در جامعه متن مارون خشونت و رفتار خشونت‌آمیز بسامد بالایی دارد. همان‌طور که گفته شد حضور خشونت در جامعه، آسیب‌های فردی و اجتماعی و روانی را در سطح بالایی به‌وجود می‌آورد.
ابتدا نگاهی کلی به مفهوم خشونت و مصادیق آن در جامعه متن مارون می‌اندازیم. در همان جمله ابتدایی رمان خواننده با خشونتی علیه زن رمان مواجه می‌شود:
«مارونی‌ها گفته بودند: تو زن نیستی وگرنه شوهرت را نگه می‌داشتی.» (سلیمانی،1396 :7).

همین جمله آتش انبار باروت وجود زلیخاست برای قربانی کردن دخترش. در واقع خشونتی که جامعه و احتمالا زنان علیه زلیخا اعمال می‌کنند و او را متهم به بی‌عرضگی می‌کند باعث می‌شود تا خشونت بعدی رقم بخورد. این جمله نماینده خشونتی ساختاری در بافت فرهنگی و اجتماعی مارون است که فرد را وادار به خشونت می‌کند.
در ادامه زلیخا دخترش را قربانی برگرداندن شوهرش به مارون می‌کند. رخساره کشته می‌شود و به درون گودال انداخته می‌شود. خشونت از نوع جسمی و دامنه آن تا قتل پیش می‌رود:
«زلیخا دخترک را بر سر دست بلند کرد. مرصع جیغ کشید. زن‌ها جیغ کشیدند، درویش خیز برداشت و دخترک از آسمان به روی سنگ‌فرش سقوط کرد. زلیخا لب باز نکرد. زل زد به چشم‌های دخترک که به آسمان زل‌زده بودند و به‌خونی که در شکاف سنگ‌ها راه افتاده بود.» (سلیمانی،1396 :13).

زلیخا به مارونی‌ها درباره رخساره دروغ می‌گوید:
«فردای آن روز به زن‌های مارونی گفت دخترک گرمازده شده و تا برسانندش بیمارستان تمام کرده. گفت همان کرمان خاکش کرده‌اند.» (سلیمان،1396 :13).

مسئله‌ای که مهم‌تر و آزاردهنده‌تر از عمل زلیخاست، تایید و آگاهی اهالی مارون از به قتل‌رساندن فرزند برای بازگرداندن شوهر است:
«گل بس دوست دل و جونی‌اش گفته بود همه می‌دانند دخترک را بر سر مرصع زده‌ای، خوب کردی. حالا مردت را داری. مرد که باشد بچه هم پیدا می‌شود. گفته بود اگر من هم بودم همین کار را می‌کردم.» (سلیمانی،1396 :15).

خشونتی که زلیخا عامل آن است در واقع پیش از این ریشه در نوعی عرف جامعه دارد. عرفی که پذیرفته‌شده است و زشتی آن به راحتی توجیه می‌شود. این پذیرش و توجیه، نوید تکرار خشونت را می‌دهد. خشونت جسمی که به قتل منتهی می‌شود، ذهن خواننده را درگیر این پرسش می‌کند: آیا اگر کوچک‌ترین فرزند زلیخا دختر نبود، بازهم زلیخا برای بازگرداندن شوهرش، فرزندش را بر سر رقیب می‌کوباند؟ ناگفته نماند که در متن رمان اشاره می‌شود که تا به حال هیچ زنی وعده‌اش را مبنی بر کوباندن فرزندش بر سر رقیب عملی نکرده است:
«احتمالا اولین مارونی‌ای است که تهدیدش را عملی کرده و بچه‌اش را بر سر رقیبش کوبیده است. از وقتی یادش می‌آمد، زن‌های مارون برای از میان به درکردن حریف، طفل‌هایشان را سردست بلند می‌کردند و تهدید می‌کردند او را به زمین می‌کوبند. اما هرگز ندیده بود و نشنیده بود کسی واقعا طفلش را به زمین کوبیده باشد و حالا خودش برای برگرداندن شوهر حشری‌اش این کار را کرده بود. می‌دانست این تنها راه بازگرداندن درویش و کوتاه کردن دست مرصع از زندگی‌اش است. دخترک قربانی شده بود اما خواهر و برادرهایش حالا صاحب پدر می‌شدند.» (سلیمانی،1396 :12).

خشونت بعدی در رمان علیه خاتون و از جانب آقای سلاطوری اعمال می‌شود. خشونتی که خاتون را از دانش‌آموزی سرآمد به قالی‌بافی تنها تبدیل می‌کند که زندگی خود را صرف بافتن می‌کند و هیچ علاقه‌ای به بیرون رفتن از قالیباف خانه‌اش نشان نمی‌دهد:
«از آن روز کذایی که آقای سلاطوری بدنش را لمس کرده بود، احساس عجیبی نسبت به او داشت. حالا از او خجالت می‌کشید قلبش به قفسه سینه‌اش می‌کوبید. در عالم بچگی هم می‌دانست اتفاقی افتاده که نباید می‌افتاد، با این همه از آن روز انگار دری به رویش باز شده بود. امید داشت و منتظر بود. امید به چی و منتظر چی، درست نمی‌دانست.» (سلیمانی،1396 :21).

خاتون می‌توانست آینده خوبی داشته باشد. دست کم تنها و ناامید، گوشه قالیباف خانه خودش را حبس نکند. آقای سلاطوری با دختر دیگری ازدواج می‌کند و خاتون با سرنوشتی تلخ در خانه پدری می‌ماند. سوء استفاده جنسی از خاتون و نادیده گرفتن او و آینده‌اش خشونتی است که آقای سلاطوری علیه او مرتکب می‌شود.
عامل خشونت بعدی در مارون، شخصیتی به نام آقاکور است. اهالی به آقاکور، کور بی‌حیا می‌گویند و در جواب تکه کلام‌های جنسی‌اش می‌گوید پیر شدی و میر نشدی! این شخصیت به‌راحتی درباره مسائل جنسی سخن می‌گوید و حرف‌هایی می‌زند که به پیش‌گویی شبیه است. پسرهای زلیخا مامور هستند برای او غذا ببرند:
«بچه‌ها خوش‌شان نمی‌آمد غذا و نان برای آقاکور ببرند. آقاکور بددهن بود و فیض از او می‌ترسید. مخصوصا وقتی دستش را می‌گرفت و بدنش را لمس می‌کرد. مظفر همان جلو در اتاقک آقاکور می‌نشست و نان را آهسته می‌سراند طرف آقاکور.» (سلیمانی،1396 :23).

خشونت بعدی علیه خانم گنو اتفاق می‌افتد. آن هم از طرف گروهی از جوانان مارون و شاید هم روستاهای اطراف. معلوم نمی‌شود خانم گنو از چه کسی حامله است. این اتفاق برای این زن دیوانه بارها می‌افتد و عمه‌اش جنین‌های سقط شده‌اش را در گودال می‌اندازد:
«جوان‌های مارونی، هیچ‌کس نمی‌دانست کی، هر سال شکم خانم گنو را بالا می‌آوردند و این عمه‌اش بود که کلک بچه را با دواهای محلی می‌کند و آنطور که مارونی‌ها می‌گفتند می‌انداختش داخل گودال.» (سلیمانی،1396 :25).

خشونتی که علیه خانم گنو اعمال می‌شود علاوه بر خشونت جنسی، خشونت روانی نیز محسوب می‌شود. نادیده گرفتن احساسات خانم گنو، و این که او را به‌عنوان وسیله‌ای برای رفع شهوت در نظر بگیرند نمونه بارز تحقیر و کم انگاری خانم گنو و مصداق خشونت روانی علیه اوست.
کاووس، پسر جلال خان، فردی است که عامل خشونت علیه صمد است. آن هم به دلیلی ساده. صمد تماشاچی بازی والیبال حریف کاووس را بی‌هوا تشویق می‌کند و کتک می‌خورد:
«کاووس شروع به زدن صمد کرد. دماغ صمد خون افتاد. در خاک می‌غلتید و سعی کرد صورتش را از ضربه پاهای سنگین کاووس حفظ کند. کاووس می‌زد و مرتب می‌گفت: حالا هورا بکش تخم سگ، پس چرا لال مونی گرفتی؟ هورا بکش دیگه مادرقحبه!» (سلیمانی، 1396 :27).

در صحنه کتک‌خوردن صمد از کاووس که مصداق عینی خشونت جسمی و در بطن آن خشونت روانی است، هیچ‌کس نزدیک نمی‌شود و میانجی‌گری نمی‌کند. گویا پسر خان می‌تواند و حق دارد رعیت را بزند. حتی به بهانه‌ای کوچک. این صحنه که نهایت تحقیرشدگی صمد را نشان می‌دهد در فصل‌های بعدی و با پیروزی انقلاب و منفورشدن خان و خان‌زاده‌ها در نظام جدید به‌شکلی دیگر اما از جنس خشونت نشان داده می‌شود.

خشونت بعدی، خشونتی است که انسان علیه جاندار دیگر مرتکب می‌شود. مراسم کبک دو که در برف اتفاق می‌افتد، مراسمی است که اهالی مارون کبک‌ها را شکار می‌کنند. صحنه شکار و خسته‌کردن کبک‌هایی که بی‌آزار در جای خود هستند، به مخاطب یادآوری می‌کند که این خشم تنها علیه هم نوع نیست و به جانداران دیگر نیز مرتبط می‌شود. در فصل ششم که مراسم کبک دو و حضور دایی عزیز را می‌خوانیم مواجهه روستاییان با ماشین و ابهتی که عزیز دارد مشخص است. نوعی فاصله طبقاتی آشکار. از داشتن ماشین و دست و دل بازی‌های عزیز برای آقاکور گرفته تا عینک زدن عزیز در برف که مزیتی برای اوست:
«دایی عزیز تنها کسی بود که عینک داشت. یکی دو نفر بعد از کبک دو برف چشم‌های‌شان را می‌زد و تا چند روز نمی‌توانستند جایی را ببینند.» (سلیمانی،1396 :34).

شاید بتوان گفت این فاصله‌ای که بین اهالی مارون و شهرنشینی چون عزیز است و با حس تحقیر همراه است، انباشت خشمی را در روان اهالی مارون ایجاد کند. که نتیجه آن انباشت، انداختن جسد عزیز داخل گودال است.
در ادامه مارها به مارون سرازیر می‌شوند. این خشم طبیعت برای اهالی مارون نشانه‌ای از زلزله‌ای بزرگ‌تر است:
«بعدها نه تنها صمد بلکه همه مارونی‌ها بیرون آمدن مارها از گودال را نشانه زلزله‌ای می‌دانستند که در ایران آمد و همه چیز را زیر و رو کرد.» (سلیمانی،1396 :39).

در ابتدای ورود انقلاب به روستای مارون، خشونت انقلابی‌ها را شاهد هستیم:
«به کمک صمد بچه‌های دیگر چند مرگ برشاه روی در و دیوار نوشتند. چند جام شیشه شکستند و چند نفر را تهدید کردند. هجوم‌شان واقعا بعضی از بچه‌های راه دوری را ترساند. تهدید کردند که اگر مدرسه را تعطیل نکنند و به خیل عظیم مردم نپیوندند دمار از روزگارشان درمی‌آورند. حتا صمد و آن چند نفری هم که از ماجرا خبر داشتند از خشونت موتورسوارها جا خوردند.» (سلیمانی،1396 :47).

جشن سده یکی دیگر از نمایندگان خشونت و خشونت‌ورزی در میان اهالی مارون است:
«زن‌ها برای تماشای جشن سده می‌آمدند، منتها همیشه گوشه‌ای دور از مردها می‌ایستادند و آتش را تماشا می‌کردند. اکثرا دلواپس کسی بودند که مهره داخل کماچ را می‌خورد. دلواپس پسرها و شوهرهای‌شان. می‌دانستند جوان‌ها رحم و مروت ندارند و کسی که مهره را بخورد حسابی می‌زنند و می‌دانستند آن‌ها که باید میانجی بشوند دیر این کار را انجام می‌دهند وقتی جوان‌ها و بچه‌ها مهره خورده را حسابی مشت و مال داده باشند، پا پیش می‌گذارند و او را ضمانت می‌کنند و قول سال پربرف و بارانی را می‌دهند.» (سلیمانی،1396:48).

رسم جشن سده و خوردن کماچی که در آن مهره است و کتک‌کاری، نماد دیگری از بستر مساعد خشونت‌ورزی در جامعه متن مارون است. خشونتی که مصداق خشونت ساختاری و جسمی است.
برفو قربانی دیگری است. او کارگر جلال خان بوده و حالا زمین‌گیر شده است:
«برفو سر کمباین جلال خان، سر خرمن او پاهایش را از دست داده بود. صمد سر خرمن‌ها بود و داشت به پدرش کمک می‌کرد. جیغ برفو چنان بلند بود که بعضی از زن‌های مارونی گفتند صدای جیغ او را توی آبادی شنیده‌اند. تا صمد برسد تراکتور را خاموش کرده بودند اما برفو همچنان تا سینه در دهانه کمباین بود. بی‌هوش. کسی جرات نمی‌کرد او را بیرون بکشد.» (سلیمانی،1396 :49).

در ادامه جلال خان سعی می‌کند برای برفو کاری انجام بدهد. اما همسر جلال خان نمی‌تواند برفو را تحمل کند و برفو هم خانه آقاکور می‌شود. خشونتی جسمی و روانی و ساختاری علیه برفو اعمال می‌شود. سرنوشت تلخ برفو در رمان نیز در گروی وضعیت جسمانی و معیشتی اوست.
خشونت بعدی در رمان علیه دایی عزیز اعمال می‌شود. حالا ورق برگشته و ساواکی دیروز، خائن به انقلاب و آرمان‌هایش است. حکم اعدام دایی عزیز صادر می‌شود و برادر نخعی و صمد مسئول تحویل جنازه هستند. خشونتی که علیه جنازه دایی عزیز از سوی برادر نخعی و صمد اعمال می‌شود ریشه در خشونتی ساختاری دارد. و البته در نوع خود خشونت روانی محسوب می‌شود. نوعی ناامنی و تهدید در انداختن جنازه عزیز به گودال وجود دارد. ناامنی از وضعیتی که معلوم نیست در آینده چه کسی و یا کسانی را به گودال بیاندازد و حقوق‌شان را نادیده بگیرد. به جز دایی عزیز، زلیخا نیز در ماجرای اعدام برادرش مورد خشونت اهالی مارون قرار می‌گیرد. کسی برای تسلیت گفتن به او پیش قدم نمی‌شود. زلیخا حتی نمی‌تواند به راحتی شیون و زاری راه بیاندازد و یا خیراتی برای برادر مرده‌اش بدهد. چرا که اهالی مارون عزیز را طرد کرده‌اند. خشونتی که جامعه علیه زلیخا و عزیز اعمال می‌کند بیش از هر چیز از نوع روانی است و با تحقیر پیوند خورده است.
خشونت بعدی خشونتی روانی است که صمد و دوستانش برای دهن‌کجی به خان‌زاده‌ها اعمال می‌کنند. سوزاندن تور والیبال. در ادامه سوزاندن تراکتور و خانه جلال‌خان نیز به لیست خشونت‌ها اضافه می‌شود. انقلابی‌ها می‌خواهند حساب ضدانقلاب‌ها را برسند. آتشی که راه می‌افتد نماینده خشونت روانی انقلابی‌ها علیه ضد انقلاب‌هاست. این خشونت روانی نیز نوعی ناامنی و تهدید را به نمایش می‌گذارد.

مرگ صمد نیز خشونت دیگری است که اتفاق می‌افتد و البته به همین‌جا ختم نمی‌شود. خشونت اولیه علیه صمد قتل اوست و خشونت بعدی که بر او اعمال می‌شود نبش قبر او و انداختن جنازه‌اش داخل گودال است. خشونتی روانی که می‌خواهد با کوچک شمردن صمد، به او و انقلابی بودنش دهن‌کجی کند.
علیه آقاکور نیز خشونت اعمال می‌شود. خشونتی که با نام قانون موجه می‌شود. هشتاد ضربه شلاق به‌دلیل خرید و فروش مشروبات الکلی، مجازات آقاکور است. خشونتی که قانونمند علیه این شخصیت اتفاق می‌افتد به خشونتی بزرگ‌تر منتهی می‌شود. آقاکور خود را داخل گودال می‌اندازد. ترکیب و پیوندی تنگاتنگ از خشونت ساختاری و روانی و جسمی در مسئله آقاکور دیده می‌شود.

برفو بعد از همخانه شدن با آقاکور و خودکشی او، تغییر رویه می‌دهد. او نیز توسط فرد و یا افرادی داخل گودال انداخته می‌شود. خشونتی به غایت روانی و جسمی علیه او روی می‌دهد که ریشه در به قدرت رسیدن گروهی در مارون دارد.
مرگ سلاطوری خشونت بعدی است. معلوم نمی‌شود چه کسی او را کشته است. گفته می‌شود که فیض او را کشته؛ اما این‌طور نیست. در نهایت خشونتی که علیه فیض اتفاق می‌افتد و او را به‌کار نکرده متهم می‌کنند با ناپدیدشدن زلیخا و احتمال خودکشی او، در ظاهر پایان مرگ‌ها و نابرابری‌ها و تحقیرها و طردها در جامعه متن مارون است. پایانی که موقتی است. چراکه مخاطب می‌تواند فرداهای مارون را در ذهنش ادامه بدهد.
شاید بتوان برای انواع خشونت در جامعه متن مارون این مولفه‌ها را در نظر گرفت:
خشونت جسمی یا فیزیکی با سه مولفه آشکار می‌شود:
نقص عضو (برفو) و قتل(رخساره و صمد و برفو) و خودکشی(آقاکور و زلیخا).

خشونت جنسی در جامعه متن مارون با دو مولفه مشخص می‌شود:
سوءاستفاده جنسی که شامل آزار و اذیت بدنی می‌شود(خاتون و فیض و خانم گنو).
خشونت روانی در جامعه متن مارون با سه مولفه عنوان می‌شود:
ناامنی و تحقیر و طرد.(مصداق این نوع خشونت از پراکندگی و شدت و قوت بیشتری برخوردار است. مشخصا حضور خان پیش از انقلاب و حضور انقلابی‌ها بعد از انقلاب هر دو به نوعی تحقیر و طرد و ناامنی را نمایندگی می‌کنند. مشخص‌ترین نوع تحقیر و طرد مربوط به دایی عزیز و انداختن جنازه‌اش به گودال است و همچنین نبش قبر صمد و پرتاب جنازه او به گودال. بعد از آن ناامنی موجود در کل روستا مسئله مهمی است. آن‌جا که به‌طور مثال زلیخا سینی طرح شهربانویش را از ترس به گودال می‌اندازد و ترس‌های دیگر اهالی روستا.)
لازم به یادآوری است که انواع خشونت‌ها و مولفه‌های آن در گرو بستر اجتماعی و فرهنگی مارون اتفاق می‌افتد. به این معنا که خشونت‌ها بعضا هدفمند و به شکلی ساختاری در جامعه و فرهنگ مارون حضور دارند و خلاصی از آن ها کار آسانی نیست.

مارون به باورهای عامیانه نیز نظر داشته است. در فصل نهم جشن سده را به تصویر می‌کشد. در فصل بیستم گدایی زلیخا برای پختن آش و درست کردن آدمک‌های خمیری در آش را نشان می‌دهد و در فصل بیست و هفتم قفل انداختن به داخل گودال توسط آقا کور با همکاری گل بس و زلیخا را روایت می‌کند که به نیت پایان مرگ و میرهاست.

نتیجه گیری
نخست: مارون رمانی داستان‌گوست که از منظر دانای کل روایت شده است.

دوم: مارون خوانش منتقدانه‌ای از اتفاقی تاریخی داشته است و موقعیتی را فراهم کرده که این اتفاق تاریخی مجدد ارزیابی شود.

سوم: اشخاص بسیاری در رمان ایفای نقش می‌کنند اما شخصیت‌پردازی صورت نگرفته است.

چهارم: رمان از تعلیق خوبی برخوردار است.

پنجم: مفاهیم برجسته رمان انقلاب و گودال و خشونت است.

ششم: گودال شخصیت محوری رمان است. این گودال نماینده ناخودآگاه مارون است.
هفتم: خشونت خاستگاه محکم‌تر و قدیمی‌تری در جامعه متن مارون دارد. بستر مساعد خشونت‌ورزی در جامعه متن مارون، کاملا ریشه‌دار است.

هشتم: تغییر مناسبات قدرت مهم‌ترین موضوع رویدادهای جامعه متن مارون است.

نهم: در جامعه متن مارون قدرت در شکل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی به شیوه‌ای نابرابر توزیع شده است.

دهم: در جامعه متن مارون، مفهوم منزلت و مفاهیم وابسته به آن همچون شخصیت و اجرای نقش و فشار نقش و ناتوانی در اجرای نقش حائز اهمیت است.

یازدهم: میزان سرمایه اجتماعی در جامعه مارون با دودستگی اهالی روستا

دوازدهم: روستایی‌بودن جامعه متن مارون، با مشخصات: تقدیرگرایی، مبارزه با نوآوری، بسته‌بودن جامعه و عدم تحرک اجتماعی انتقال آگاهی و آموزش به اهالی روستا را سخت می‌کند.

سیزدهم: میزان سرمایه اجتماعی در جامعه متن مارون از سه منظر پذیرش و همراهی و ایستادگی در ارتباط با موضوع انقلاب، تا حدودی قابل اندازه‌گیری است.

چهاردهم: نظارت اجتماعی در جامعه متن مارون بر پایه نظارت اجتماعی غیررسمی و به شیوه حذف و طرد و شایعه‌پراکنی است.

پانزدهم: خودکشی شخصیت آقاکور در جامعه متن مارون، خودکشی تقدیرگرایانه‌ای است که حاصل کنترل و نظارت بیش از حد است.

شانزدهم: گودال نماد ناخودآگاه است. مرکز انباشت تمام آن چیزهایی که سرکوبشان کرده‌ایم.

هفدهم: گودال قابلیت تبدیل به ناخودآگاه جمعی را در روان مارون دارد.

هیجدهم: میراثی که در لایه‌های زیرین روان مارونی‌ها نهادینه می‌شود به‌شدت جنبه منفی دارد. خبر از حذف و طرد و دشمنی و مرگ می‌دهد. ناخودآگاه جمعی که با تلنبار شدن انبوهی از خشونت‌ها و تحقیرها به کهن الگوهای جدیدی می‌رسد و حتی می‌تواند جنبه مثبت برخی از کهن الگوهای پیش از خود را نقض کند.

نوزدهم: در جامعه متن مارون خشونت و رفتار خشونت‌آمیز بسامد بالایی دارد و حضور خشونت در جامعه، آسیب‌های فردی و اجتماعی و روانی را در سطح بالایی به‌وجود می‌آورد.

بیستم: دامنه خشونت جسمی یا فیزیکی در جامعه متن مارون از کتک کاری و نقص عضو تا قتل گسترده است.

بیست و یکم: خشونت جنسی مشخصا علیه خاتون و فیض و خانم گنو اتفاق می‌افتد.

بیست و دوم: خشونت روانی در جامعه متن رمان از شدت بیشتری برخوردار است. و مشخصا ناامنی و تهدید و طرد را شامل می‌شود.

بیست و سوم: انواع خشونت‌ها و مصادیق‌شان در گرو بستر اجتماعی و فرهنگی مارون اتفاق می‌افتد. به این معنا که پذیرش خشونت در جامعه و فرهنگ مارون، آن را ریشه‌دار می‌کند.

بیست و چهارم: مارون به باورهای عامیانه اهالی روستا توجه کرده است.
 
کتابنامه
سلیمانی، بلقیس(1396) مارون،تهران: چشمه.
مارشال،گوردون(1388)ترجمه حمیرا مشیرزاده،فرهنگ جامعه‌شناسی،ترجمه حمیرا مشیرزاده. تهران: میزان.
اسنودن،روت(1388)ترجمه نورالدین رحمانیان،خودآموز یونگ،تهران: آشیان.
کوئن،بروس(1389) ترجمه محسن ثلاثی،درآمدی بر جامعه‌شناسی،تهران: توتیا.
رایکمن،ریچارد(1393)ترجمه مهرداد فیروزبخت،نظریه­‌های شخصیت، تهران: ارسباران.
گروه مولفان.(1383 ) بررسی مسائل اجتماعی ایران، تهران: دانشگاه پیام نور.
کریمی، یوسف.(1389 ) روان شناسی اجتماعی، تهران: دانشگاه پیام نور.
صدیق سروستانی، رحمت‌الله(1389)جامعه شناسی انحرافات اجتماعی،تهران: سمت.
اوتویت،ویلیام و باتامور،تام(1392)ترجمه حسن چاوشیان، فرهنگ علوم اجتماعی،تهران: نی.
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها