دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۳:۴۱
اسمعيل قرباني شد

اسمعيل دميرچي رفت و راحت شد و اين نسل حاضر و آينده و آينده است كه هنوز قرباني است و محكوم به نداشتن تاريخ، نداشتن موزه چاپ، نداشتن سابقه و علاقه و حس ملي به كلمات.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، مجید غلامی جلیسه؛ مدیرعامل سابق موسسه خانه کتاب در یادداشتی، به بیان ابعاد مختلفی از فعالیت‌های کم‌نظیر زنده‌یاد اسماعیل دمیرچی؛ پیشکسوت فقید صنعت چاپ پرداخته که این یادداشت را در ادامه می‌خوانید:

اپيزود اول
اخيرا يكي از دوستان من يك بورس پژوهشي از دانشگاه آكسفورد گرفته بود و مدتي در آنجا مشغول پژوهش بود، روزي چند عكس براي من ارسال كرد كه كارگاه چاپ سنتي و قديمي را نشان مي‌داد. وقتي پرسيدم اين عكس‌ها مربوط به چيست، گفت كارگاه و موزه چاپ در كتابخانه دانشگاه آكسفورد است. به من گفت جالب آنكه اين كارگاه فعال و مشغول به كار است و وقتي از مسوول آن پرسيدم براي چه چنين كارگاهي را در كتابخانه تاسيس كرديد، گفت: ‌هدف اوليه ما اين بود كه كتابداران خود را با تاريخ و صنعت چاپ كتاب در ادوار مختلف آشنا كنيم، اما بعد از چندي ديديم كه هم دانشجويان رشته‌هايي مانند تاريخ و هنر و هم مردم و حتي كودكان هم به اين كارگاه علاقه‌مند هستند و به كارشان مي‌آيد لذا اين كارگاه در طول سال پذيراي قشرهاي مختلف است.
 
اپيزود دوم
خاچاطور كيساراتسي ۳۸۰ سال قبل در سال ۱۶۳۸ ميلادي اولين كتاب چاپي ايران را با نام ساغموس (زبور داود) در كليساي جلفاي اصفهان چاپ و منتشر كرد و ۱۸۰ سال بعد به اهتمام عباس ميرزا بود كه اولين چاپخانه فارسي در شهر تبريز به سال ۱۲۳۳ قمري تاسيس و راه‌اندازي شد و از آن سال تا‌كنون مردان و زنان بسياري در حوزه چاپ و نشر فعاليت كرده و هزاران چاپخانه تاسيس و منحل شده و صدها هزار جلد كتاب چاپ و انتشار يافته است. و اين در حالي است كه اطلاعات ما از چهار قرن چاپ و نشر كتاب شايد به اندازه يك جلد كتاب هم نيست. و نه تنها مردم و عوام بلكه حتي از نويسندگان و مترجمان و اساتيد دانشگاه و … اگر بپرسي كه چاپ سنگي چيست، بعيد مي‌دانم از هر ۱۰۰۰ نفر يك نفر هم در اين خصوص اطلاع درستي داشته باشد.

اپيزود سوم
سال ۱۳۸۷ در راهروي كتابخانه ملي با دكتر محسن جعفري مذهب كه خدايش بيامرزد مشغول گپ و گفت هستم، به من گفت دميرچي را مي‌شناسي؟ گفتم خير، گفت يك پيرمرد چاپچي و متخصص در فن چاپ است كه با عشق و علاقه مدت‌ها است دارد دستگاه‌هاي چاپ قديمي را جمع مي‌كند تا موزه‌اي براي چاپ تاسيس كند اما كسي با او همكاري نمي‌كند و از روساي كتابخانه خواسته تا حداقل يك اتاقي، انباري به او دهند تا اين دستگاه‌ها را در آنجا نگهداري كند. تا شايد روزي بتوانند براي موزه از آنها استفاده كنند.
تازه كتاب چاپ سنگي را نگاشته بود و با همت و سرمايه خود چاپ و انتشار داده بود، جالب بود وقتي كتاب را مي‌خواندي اطلاعات ذي‌قيمتي در آن مي‌ديدي؛ اطلاعاتي كه تا پيش از اين در جايي نخوانده بودم. شائق شدم كه ايشان را ببينم، تلفنش را گرفتم و قراري با او تنظيم كردم، آدرس منزلش را داد و يك روز با علي بوذري دوست ديرينم به منزلش رفتيم. در خيابان سي‌تير، خانه‌اي قديمي كه در طبقه همكف زندگاني‌اش بود و در نيم طبقه بالا اتاق كارش قرار داشت. چقدر شور و حرارت و چقدر انسانيت و اخلاق در آن يك ساعت و اندي كه نزدش بوديم، حرف زد و حرف زد و حرف زد و سراسر دغدغه و بود و عشق.
 
اپيزود چهارم
سال ۱۳۸۹ شمسي و با نگاه حرفه‌اي و خردمندانه رييس كتابخانه مجلس جناب آقاي دكتر رسول جعفريان و همدلي و همياري آقاي نادر مطلبي كاشاني انگيزه‌هاي اسمعيل دميرچي به كار گرفته شد و آرزوي ديرين و چندين و چندساله استاد دميرچي به وقوع پيوست و موزه چاپ در طبقه هم كف ساختمان كتابخانه مجلس با حضور رييس مجلس شوراي اسلامي و جمعي از بزرگان و دانشمندان افتتاح شد. شور و هيجان اسمعيل دميرچي در مراسم افتتاحيه و بعد از آن ديدني بود.
 
اپيزود پنجم
عشق‌بازي دميرچي با معشوقه‌اش ديري نپاييد و همزمان با تغيير مديريت كتابخانه، موزه و مركز اسناد كتابخانه مجلس شوراي اسلامي در سال ۱۳۹۱ اين تازه عروس بي‌خانمان و آواره گشت و موزه چاپ تعطيل شد به بهانه‌هاي واهي و به رسم ديرين بسياري از مديران، مدير جديد بساط بسياري از فعاليت‌هاي مدير قبلي را برچيد و در راس آن موزه چاپ بود كه ويران شد.
دستگاه‌هاي چاپ موزه به حياط كتابخانه ملي سابق در خيابان سي تير و در فضاي باز آورده شد. درست جلوي منزل اسمعيل دميرچي و خودش مي‌گفت كه هربار از آنجا رد مي‌شوم قلبم مي‌گيرد و اشك مي‌ريزم.
اشكي كه من بارها شاهد ريخته شدنش بود.
اشك مي‌ريخت براي كاري كه بدان اعتقاد داشت و آن حفظ تاريخ و هويت صنعت چاپ كشورش ايران بود.
درست يادم مي‌آيد در جلسه‌اي كه براي رونمايي از كتاب «رساله جهاديه» اولين كتاب چاپي فارسي در ايران در كتابخانه ملي گرفته بوديم. ايشان هم بودند و بعد از پايان جلسه بلند بلند از درد خود مي‌گفت و گريه مي‌كرد. از بي‌خانه‌مان شدن و متلاشي شدن موزه چاپ و از بي‌تدبيري‌هاي به اصطلاح مديران و مسوولين بي‌مسووليت!
 
اپيزود ششم
بعد از تعطيلي موزه چاپ بارها نامه نگاشت، با رسانه‌ها مصاحبه كرد، فرياد زد، گريه كرد، التماس كرد، با وزراي مختلف ديدار كرد، التماس كرد، فرياد زد، گريه كرد. با مديران و مسوولين مختلف در هرجايي كه فكر مي‌كرد مي‌توانند كاري كنند، ديدار كرد. التماس كرد، فرياد زد، گريه كرد.
گفت و گفت و گفت؛ نوشت و نوشت و نوشت، اما هيچ حاصلي نداشت.
هيچ وزير و رييسي ياري اش نكرد.
تابستان سال ۱۳۹۶ بود كه كتابي قطور به تيراژ ۲۰ نسخه با نام «چگونگي تاسيس موزه صنعت چاپ ايران در تهران» به صورت ديجيتال چاپ كرد و نسخه‌اي نيز براي من به هديه آورد. تمام ماجراي تاسيس موزه چاپ و انحلالش را نگاشته بود. گويي مي‌دانست كه عمرش قد نخواهد داد و مي‌خواست با اين كتاب آيندگان بدانند كه او تمام وجودش را براي راه‌اندازي موزه چاپ هزينه كرد اما نشد! نخواستند!
چرا كه ما نيازي به موزه چاپ در ايران نداشته و نداريم.
اصلا تاريخ به چه درد مي‌خورد.
اصلا آدم عاشق كتاب و چاپ به چه كار مي‌آيد.
جمعه ۱۶ شهريور سال ۱۳۹۷ استاد اسمعيل دميرچي، پيرمرد عاشقي كه حقيقتا هويتي براي صنعت چاپ ايران به شمار مي‌رفت، آرام گرفت. بدون آنكه آرزويش محقق شده باشد.
اسمعيل قرباني شد.
قرباني بي‌تدبيري‌هاي ما
قرباني بي‌مسووليتي‌هاي ما
قرباني سوء مديريت و ناشايستگي‌هاي ما
اما حقيقت اين‌است كه اسمعيل دميرچي رفت و راحت شد و اين نسل حاضر و آينده و آينده است كه هنوز قرباني است و محكوم به نداشتن تاريخ، نداشتن موزه چاپ، نداشتن سابقه و علاقه و حس ملي به كلمات.

زماننا ذا زمان سوء
لاخير فيه ولاصلاحا
فكلنا منه في عناء
طوبي لمن مات فاستراحا

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها