مردم هر روز داستانهای زیادی میشنوند و میخوانند و شاید برای یکدیگر تعریف کنند ولی هیچ کدام به زندگی که این داستانها در پس زمینه آن اتفاق میافتد، فکر نمیکند.
نویسنده باید معنای داستان را درک کند.
مردم هر روز داستانهای زیادی میشنوند و میخوانند و شاید برای یکدیگر تعریف کنند ولی هیچ کدام به زندگی که این داستانها در پس زمینه آن اتفاق میافتد، فکر نمیکنند. داستانها همگی یک ابتدا، میانه و انتهایی دارند ولی این زندگی است که هیچ انتهایی ندارد و همیشه در طول تاریخ ادامه داشته است. در حقیقت زندگی تنها داستانی است که هیچ طرفدار یا مخالفی ندارد یعنی هیچ وقت یک تجربه را به تجربه دیگر ترجیح نداده است. به عبارتی زندگی خودش دارای کلمات و جملاتی است که باید به آن دقت کرد. نویسنده تا وقتی نتواند معنای این کلمات و جملات را درک نکند، نمیتواند معنای داستان را بفهمد. درجه اول برای مهارت در نویسندگی کسب مهارت در زندگی است. نویسنده باید به زندگی مردم اطرافش نگاه کند و بتواند شخصیتهای داستان خودش را از میان آنها انتخاب کند. هیچ فرمولی برای این انتخاب و هیچ شاخصی برای کیفیت آن وجود ندارد چون خود همین آدمهای اطراف درباره داستان نظر میدهند. تنها راهی که میتوان به استادی در نویسندگی دست یافت این است که این زندگیها همانطور که هست تعریف شود. نویسنده باید تمام عمر خود را صرف این سوال کند که چه چیز جالبی از این زندگیها برای من جالب است؟ جواب این سوال همان داستان است.
نویسنده باید در شغل خود مهارت کسب کند.
نویسندههای رمان و داستان کسانی هستند که زندگی را با استفاده از حواس پنجگانه در سه بعد ممکن ترجمه میکنند. حاصل ترجمه هرچند به صورت کلمات و جملات بیان میشود ولی چیزی جز افکار و احساسات نیستند. هر کدام از هنرهای موجود مثل نقاشی و موسیقی تنها یک حواس از انسان را درگیر میکند، ولی نویسندگی تنها شغلی است که به طور مستقیم تمام حواس را دخالت میدهد ولی نویسنده از تمامی این حواسها استفاده میکند و چیزی را ترجمه میکند که در اصل توسط هیچ حواسی قابل درک نیست چون فراتر از زمان و مکان است و این همان تخیل است. یک نویسنده در اوج مهارت باید این تخیل را برای دیگران شرح دهد و چیزی که در ذهنش میگذرد را به دیگران منتقل کند. نویسنده چیزی که توسط چشم ذهنی خود در اطراف مشاهده میکند را طوری روی کاغذ میآورد که دیگران هم بتوانند مشاهده کنند.
نکتهای که نویسندهها معمولاً فراموش میکنند.
آخرین مرحله در کسب مهارت نویسندگی رسیدن به مرحله احساسات است که مهمترین آن است. بدون مهارت در احساسات هیچ داستانی نمیتواند موفق باشد. در این مرحله نویسنده باید دائم این سوال را از خود بپرسد چه چیزی از زندگی دیگران برای دیگران جذاب و جالب است. پاسخ به این سوال هرچند ساده به نظر میرسد ولی کاملاً خطرناک است چون هیچ کس نمیتواند جذابیت زندگی از نگاه فرد دیگری را درک کند. پس نویسنده باید با این نکته خطرناک کنار بیاید و بتواند احساس مردم را درباره امور اطراف خود به تصویر بکشد. سفر کردن به نقاط مختلف جهان میتواند این قدرت را در شما افزایش دهد که درباره یک موضوع واحد چه احساساتی وجود دارد.
نظر شما