گفتوگو با موراکامی درباره آخرین رمانش
«قتل فرمانده» را از اعماق ذهنم بیرون کشیدم/نقدهایم را نمیخوانم
رمان جدید نویسنده بزرگ ژاپنی، هاروکی موراکامی، «قتل فرمانده» که در فوریه ۲۰۱۷ برای اولین بار در ژاپن منتشر شد، چند روز پیش از سوی انتشارات هارویل سکر، از زیرمجموعههای انتشارات بزرگ پنگوئن به انگلیسی روانه بازار شد.
اما این آقای موراکامی است، کسی که داستانهای بسیار محبوبش در مرز بین واقعیت و سوررئال، دنیوی و خیالی، زندگی عادی و اتفاقات غیرعادی میگذرد. توصیف «قتل فرمانده» دشوار است –بسیار وسیع و پیچیده است- اما به بسیاری از موضوعات آشنا در رمانهای موراکامی اشاره میکند: رمز و راز عشق رمانتیک، اهمیت تاریخ، تعالی هنر و جستجو برای چیزهای مبهم و غیرقابل بیان خارج از درک ما.
آثار موراکامی به ۵۰ زبان ترجمه شده؛ علاوه بر رمان، او داستان کوتاه و آثار غیرداستانی هم مینویسد و کتابها را از انگلیسی به ژاپنی ترجمه میکند. چند روز پیش موراکامی ۶۹ ساله در دفتر ناشر به گفتوگویی مختصر درباره رمز و راز فرآیند خلاقانه، علاقهاش به اتو کشیدن لباس و اینکه چگونه ماهیت نظم و پیروی سفت و سخت از برنامه روزانه نوشتن به رها شدن تخیل عجیبش کمک میکند، پرداخت. گفتوگوی پیشرو گزیدهای از صحبتهای اوست.
چطور به ایده «قتل فرمانده» رسیدید؟
نمیدانم. آن را از جایی در اعماق ذهنم بیرون کشیدم. یک دفعه خواستم اولین و دومین پاراگرافها را بنویسم. هیچ ایدهای نداشتم که قرار است بعدش چه اتفاقی بیافتد. آن را در کشوی میزم گذاشتم و بعد تنها کاری که باید میکردم این بود که منتظر بمانم.
در مورد بقیه کتاب چطور؟
بعد یک روز ایدهای به ذهنم رسید که فکر کردم میتوانم بنویسمش و شروع کردم به نوشتن و همینطور ادامه دادم. منتظر لحظه مناسب میمانی و به سمتت میآید. باید مطمئن باشی که ایدهای به ذهنت میرسد. و من این اطمینان را دارم زیرا تقریبا ۴۰ سال است که مینویسم و میدانم چطور این کار را بکنم.
آیا فرآیند نوشتن برایتان دشوار است؟
وقتی داستان خودم را نمینویسم و ترجمه میکنم، که وقتی منتظرم کار بسیار خوبی است، دارم مینویسم اما رمان خودم نیست. درنتیجه نوعی تمرین یا کارِ یدی است. به علاوه، میدَوم، به موسیقی گوش میدهم و کارهای خانه را انجام میدهم، مثل اتو کشیدن. اتو کشیدن را دوست دارم. اینطور نیست که وقتی مینویسم ذهن آشفتهای داشته باشم. اساسا برایم مایه سرگرمی است.
آیا نقدهایتان را میخوانید؟
نقدها را نمیخوانم. خیلی از نویسندهها این را میگویند اما دروغ میگویند – اما من دروغ نمیگویم. همسرم تمام نقدها را میخواند و تنها نقدهای بد را بلند برایم میخواند. او میگوید باید نقدهای بد را بپذیرم و نقدهای خوب را فراموش کنم.
کتابهایتان پر است از سوررئال و خیال. آیا زندگیتان هم شبیه به همین است؟
من یک شخص واقعگرا هستم، یک آدم اهل عمل، اما وقتی مینویسم به جاهای عجیب و غریب و مرموز خودم رجوع میکنم. کاری که میکنم جستجو و اکتشاف خودم است –درون خودم. اگر چشمانت را ببندی و به درون خودت شیرجه بزنی دنیای متفاوتی میبینی. شبیه کاوش در جهان است، اما درون خودت. به مکان متفاوتی میروی که بسیار خطرناک و ترسناک است و بسیار مهم است که راه برگشت را بدانی.
به نظر میرسد که برایتان دشوار است زیاد درباره معنای زیربنایی آثارتان صحبت کنید.
مردم همیشه درباره کتابهایم از من میپرسند: « منظورتان از این چیست؟ منظورتان از آن چه بود؟» اما من اصلا نمیتوانم توضیح بدهم. من درباره خودم و درباره جهان حرف میزنم، استعاری، و شما نمیتوانید استعارهها را توضیح دهید یا تجزیه و تحلیل کنید –تنها باید فرم را بپذیرید. یک کتاب یک استعاره است.
گفتهاید که «قتل فرمانده» ادای احترامی است به «گتسبی بزرگ»، رمانی که حدودا ده سال پیش به ژاپنی ترجمه کردید. گتسبی میتواند به عنوان افسانهای درباره محدودیتهای رویای امریکایی خوانده شود. این در کتاب شما چطور کار میکند؟
«گتسبی بزرگ» کتاب مورد علاقه من است. وقتی ۱۷ یا ۱۸ ساله بودم آن را خواندم و تحت تاثیر داستان قرار گرفتم چون کتابی است درباره یک رویا –و اینکه مردم چه رفتاری میکنند وقتی یک رویا شکسته میشود. این برای من یک درونمایه مهم است. من لزوما به آن به چشم یک رویای امریکایی نگاه نمیکنم، بلکه آن را رویای یک مرد جوان میبینم، بهطور کل یک رویا.
خوابهایتان درباره چیست؟
من خواب نمیبینم، شاید ماهی یک یا دو بار، شاید هم بیشتر خواب میبینم و اصلا یادم نمیماند. اما لازم هم نیست که رویا ببینم، چون میتوانم بنویسم.
نظر شما