گفتوگو با نویسنده افغانستانیالاصل ساکن کاشان:
دختری از مزارشریف که درباره دلتنگیهای زنان افغان مینویسد
داستان «نخ قرمز به جای لبهایش» نوشته زهرا نوری نویسنده افغانستانیالاصل ساکن کاشان به تازگی منتشر شده است.
«به حویلی نگاه کردم. چیزی ندیدم، اما صداهایی را میشنیدم. نزدیک در رفتم و از شیشه، اطراف را ورانداز کردم. اولین چیزی که دیدم خودم بودم. با دهانی باز، بینی و لبی کوچک. چشم از خودم کندم و به حویلی چشم دوختم. تنها چیزی که دیدم بوته اسپند بود. شمال تکانش میداد. صدای خش خشش روی دیوار نگاهم را به آن میخکوب کرده بود. همان جایی که بوته آویزان بود، ظهرها آفتاب میتابید.هم خانه را آفتابی میکرد هم بوته را...»
صفحه اول را هم که باز میکنی چند کلمهای پایین متن درباره اصطلاحات افغانستانی توضیح داده شده که عبارات خاصی هستند. اندکی که بیشتر میخوانم به شک میافتم و وقتی برای گفتوگو تماس میگیرم شک من به یقین تبدیل میشود. نویسنده کتاب دختری از اهالی مزارشریف و ساکن کاشان است. شخصیتهای زنان داستان نیز متاثر از زندگی زنان افغان معاصر است.
استقبال از کتاب تا امروز خوب بوده و در شهرکتاب مرکزی تهران، مشهد و انجمن ادبی قاف تهران برای کتاب رونمایی گرفتهاند. به همین بهانه با این دخترافغانستانیالاصل اهل کاشان گفتگویی داشتم که در ادامه میخوانید.
چه شد که ترغیب شدی در ایران کتاب چاپ کنی؟
من از ابتدای نوجوانی رمانهای بلند عاشقانه سیصد صفحهای مینوشتم اما بعدها که وارد دانشگاه شدم سبک نوشتاریام تغییر کرد و با داستان کوتاه آشنا شدم و شروع کردم به نوشتن درباره زنها و آدمهایی که میدیدم. «نخ قرمز به جای لبهایش» اولین مجموعه داستان من به زبان دری است که توسط نشر پیدایش منتشر شد و ناشر خیلی همکاری خوبی با من داشت و در مدت کوتاهی توانستم کتاب را چاپ کنم.
شخصیتهای زن داستان از کجا و چگونه برایت شکل گرفتند؟
من همه شخصیتها را از خانمهای افغانستانی که میشناختم و یا در مجالسی که با مادرم شرکت میکردیم میدیدم انتخاب کردم. بعضی از زنهای افغانستانی در مهمانیهای سنتی که برای دعا میگیریم خیلی ساکت بودند، بعضی درددل میکردند و بعضی غمگین بودند و هرکدام شخصیت خاص خودشان را داشتند.
درواقع یعنی شخصیتهای واقعی را در داستان زنده کردی؟
بله. من زنهای افغانستانی را به تصویر کشیدم که هرکدام شخصیت خاص خودشان را داشتند. با آنها صحبت میکردم و تقریبا ببیشتر داستانها واقعی هستند.
طرح جلد کتاب ایده خودت بود؟
استاد داوود غفارزادگان بعد از خواندن داستانها طرح جلد کتاب را کشیدهاند آن هم از روی شخصیتهای کتاب. خود من هم بسیار این طرح را دوست دارم.
و نام «نخ قرمز به جای لبهایش» از کجا برای کتاب به ذهنت رسید؟
مادرم یکبار قصهای برایم تعریف کرد درباره دخترکی که عروسک درست میکرد و من آن را ایده داستانم کردم. یکهو به زهنم رسید که دخترک نخ قرمزی به جای لبهای عروسک میگذارد و همین تک جمله شد اسم کتاب.
کدام شخصیت داستان را بیشتر دوست داری؟
همه شخصیتهای داستان را دوست دارم. نمیتوانم بگویم کدام اما راستش را بخواهید با «زیبای سنبله» به معنای زیبای شهریوری بیشتر ارتباط برقرار کردم.
خوانش کتاب برای فارسی زبانها راحت است؟
فارسی دری زبان مشترک ما است و خواندنش آسان است. هرکجا هم واژه خاصی بوده پایین صفحه توضیح داده شده است. راستش تصمیم این است که همیشه به همین زبان دری بنویسم.
کاشان به نوعی به شهر هنرمندان معروف است. چه شد که از افغانستان به کاشان آمدید؟
پدرومادر من از اهالی مزارشریف هستند اما از بین همه شهرهای ایران کاشان را برای زندگی بهتر دیدند. خودم هم در کاشان متولد شدم و به دانشگاه رفتم. این شهر واقعا شهر هنریای است.
نظر شما