در مراسم رونمایی از 13مجموعه داستان از نشر نیستان مطرح شد:
سیدمهدی شجاعی: نسبت داستان کوتاه و رمان به مثابه غزل و مثنوی است
سید مهدی شجاعی میگوید: کسی که طعم داستان کوتاه را چشیده باشد، دوست ندارد آن را از دست بدهد. تصور من این است که نسبت داستان کوتاه با رمان، نسبت غزل و مثنوی است. همان ایجازی که غزل دارد، جذابیت بسیار خوبی را به آن داده است.
در ابتدای این مراسم، سیدمهدی شجاعی صحبت کرد و گفت: باید در ابتدا به اشارات مجری مراسم صحه بگذارم و بگویم که به واقع ادبیات و موسیقی جانپناه است و امیدوارم که همه عزیزان توفیق استفاده از این پناهگاه را داشته باشند. در مقدمه صحبتهای خود باید بگویم که هیچ حکومتی در جهان، طالب ارتقای سطح فرهنگ و شعور مردم نیست. به این دلیل که وقتی شعور و فرهنگ مردم ارتقا پیدا کند، مصدع اوقات میشوند و طبیعی است که با منافع آنان مغایرت پیدا میکند. با این حال، تفاوتی که کشورهای پیشرفتهتر با کشورهای عقبمانده دارند، در کیفیت مواجهه با مساله است. در حقیقت، هدف یکی است اما رسیدن به آن، وابسته به سطح شعور و فرهنگ آن حکومتها است. فرض کنید که آنان به این نتیجه رسیدند که با غرقکردن مخاطب در اطلاعات، مخاطب را از تحلیل و اندیشه کردن و فهمیدن باز دارند اما ما همچنان به شکل ابتدایی با قحطی خبر درست کردن و فیلترکردن و جلوی چیزی را گرفتن، تلاش میکنیم که جلوی ارتقای فرهنگ مردم را بگیریم. این جنس، نوع نگاه و عملکرد ما است. باید گفت که هدف یکی است اما آنان بلد شدند که چگونه به آن چیزی برسند که مدنظرشان است.
سیدمهدی شجاعی
وی ادامه داد: یکی از مسائلی که نظامها با آن مواجه هستند، موضوع فرهیختگان، ادبیان و هنرمندان است. اینان چون کمی بیش از بقیه میفهمند، بیشتر مصدع اوقات میشوند و بیشتر اسباب زحمت هستند. با این حال، با گونههای مختلفی میتوان با این موضوع برخورد کرد. یک جور این است که برای اینان برنامه داشت و تقویت و جذبشان کرد. مسیر دیگر، بیاعتنایی به آنان و در مضیقه قراردادن آنان است. روشی که در کشورهای دیگر انجام میشود، شبیه به شکل اول است. یعنی این را متوجه شدند که میتوان با تحویل گرفتن نویسنده و فراهم کردن امکانات و بستر برای او، مصادرهاش کنند و با جذبش، او را خواسته یا ناخواسته در مسیر اهدافشان قرار دهند. البته مدل ناشیگرایانه این نیز وجود دارد و آن هم این است که در سیاستگذاران نظام، هیچ موضوعیت و اصالتی برای فرهنگ و ادب وجود ندارد و به همین دلیل، برنامهریزی نیز برای آن وجود ندارد. بنابراین روز به روز شاهد کوتولهتر شدن مدیران فرهنگیمان هستیم. در حقیقت، این مسیر، مسیری نیست که به این هدف برسد. مشکل کار این است که اگر آنان هدف و مسیری را برای خود مشخص کردهاند که بروند، رانندهای چیره دست اختیار کرده و کار را به او میسپارند اما ما میخواهیم این مسیر مشخص را برویم و در عین حال فامیلهایمان رانندگی کنند و کار را به دست راننده نمیسپاریم. به همین دلیل وقتی در داخل چاله افتادیم، با این که نباید گاز بدهیم، باز هم گاز میدهیم و با این کار، خود را بیشتر در چاله فرو میبریم. حداقل این است که کار را به دست کسی بسپاریم که مسیر را بلد است و متاسفانه این اتفاق رخ نمیدهد. برای مثال، خیلی وقتها با این که قصد سفر به مشهد را داریم، سوار بر قطار ترکستان میشویم و هر کسی هم که در قطار داد میزند که این مسبر مشهد نیست، محکومش میکنیم و میگوییم که چرا سیاهنمایی میکنید؟
سید مهدی شجاعی اضافه کرد: این مقدمه را عرض کردم تا بگویم که یکی از اتفاقاتی که در حال رخ دادن است این است که در همه جای دنیا برای تربیت نیرو و شاگرد در هر زمینهای برنامه وجود دارد و متاسفانه ما در هیچ زمینهای، هیچ برنامهای نداریم. برای مثال اگر آقای غفارزادگان با انگیزه شخصی نیاید و چند علاقهمند به داستاننویسی را سرپرستی نکند، کسی به او چنین ماموریتی را نخواهد داد و این خودش هست که باید تشخیص بدهد. علاوه بر این باید خوش حال بشویم وقتی ببینیم که کسی چوب لای چرخ او نمیگذارد. بر همین اساس، انتظار تشویق و ... انتظار بیجایی است. جالب اینجا است که ما در هیچ بخشی از برنامههایمان از جمله سیاست، مدیریت، تخصصها و ... تربیت جانشین و شاگرد را نمیبینیم و گویی که چنین چیزی موضوعیت نداشته است. یکی از دلایل جدی تنزلها در مقامات عمومی همین است. این موضوع از تخصصهای جدی در عرصه مسئولیتهای اجتماعی وجود دارد تا مباحث فرهنگی هنری. برای مثال اگر من کارگردان سینما هستم، این هدف را برای خود تعریف نمیکنم که یک کارگردانی را در کنار خود بسازم و بنابراین منفردا جلو میروم. در حقیقت، موضوعیت و اصالتی برای تربیت جانشین قائل نیستیم و از این منظر، با خلاهای جدی مواجه هستیم. جالب است که در انگلیس با یکی از وزرایی که از کشور کره برای ادامه تحصیل آمده بود، صحبت میکردم و از او پرسیدم که در آنجا مسئولیتها با چه سبک و سیاقی سپرده میشود؟ در جواب، چیزی که برای من تصویر میکرد، بسیار حیرتانگیز بود. این که از چه سنینی بچهها تحت کنترل هستند و انتخابها و خصوصیات هر کس چگونه است و چگونه باید در این مسیر رشد قرار بگیرند، بسیار تاملبرانگیز بود. در حقیقت اگر هوش عمومی در آن کشورها پایین است، مدیران آن از هوش بسیار بالایی برخوردار هستند، طی یک مکانیزم جدی و برنامهریزی شده، مسئولیتها سپرده میشود و در آن چارچوب طبیعی است که اتفاقاتی مثبت رخ بدهد که به نوعی مدیریت جهان را نیز در دست دارند.
این نویسنده در بخش دیگری از صحبتهای خود ضمن اشاره به حرکت شخصی برای انجام کارهای جدید گفت: باید بگویم که در بخش ادبیات، هیچ حرکتی نمیشود. اگر حرکتی مقدم بر تربیت شاگرد وجود میداشت و آن این بود که کسانی که اهل قلم هستند و فرهنگ را تولید میکنند، تحویل گرفته بشوند و مشکلاتشان حل بشود تا بدون دغدغه کار کنند، بسیار خوب میشد. مگر چند نویسنده و کارگردان رده اول وجود دارد؟ ما کمترین و کوچکترین برنامهای برای رفع مشکلات و دغدغههای آنان نداریم و این فاجعه بسیار بزرگی است. پس از انقلاب، در مدتی که در کانون مسئولیت داشتم، سرکشی به آن داشتم. در آنجا دیدم که حتی در نظام قبلی، فهمیده بودند که چپها و کمونیستها را باید در کانون پرورش تحت پوشش قرار بدهند و به آنان حقوق بدهند تا در مقابل نظام خیلی غلیان نکنند و از این جهت، به گونهای سر سفره شاهنشاهی نشسته باشند. بعدا در سازمان برنامه و شرکت نفت دیدیم که بسیاری از کسانی که هنرمند بودند و شعر و داستان مینوشتند، از آن سیستم حقوق میگرفتند. در حقیقت حواسشان بود که هوای اهل قلم را داشته باشند. این هوا داشتن، میتواند با نیات و اهداف سلطه اتفاق بیفتد اما پیش از آن، درک این مقوله که فرهنگ را این آدمها میسازند و اگر ما میخواهیم اعتلای فرهنگی داشته باشیم باید به آنان توجه کنیم، بسیار مهم است. منظورم این است که این نیت بسیار خوب وجود دارد و در پشت آن نیات سلطه نیز وجود دارد. تمام این مباحث را گفتم تا به این موضوع برسم که اکنون با داود غفارزادگان مواجه هستیم که خود تمام فراز و نشیب این راه را چشیده است و زحمات فراوانی را در ادبیات کشیده است. او اکنون خود را به اینجا رسانده است و کارش مطرح است. حال، او براساس احساس نیازی که داشته است، شروع به تربیت شاگرد کرده است. این موضوع خیلی ارزش دارد. امیدوارم که عزیزان با قدردانی از این کار بزرگ ایشان، سهمی در ادای دین نسبت به ایشان داشته باشند.
سخنران دوم این مراسم، داود غفارزادگان بود. او در ابتدای سخن، در پاسخ به سوالی مبنی بر اهمیت آموزش به نویسندگان جوان و حمایت از آنان گفت: من معلم هستم و شغلم این است. همیشه خود را معلم میدانم و سپس نویسنده. خاطرم هست که سالها پیش یک پروندهای به نام پرونده محرمانه درست شده بود و در میان مردم نیز شایعه شده بود که ساواک اطلاعات محرمانه و شخصی مردم را جمعآوری میکند که البته بعدها معلوم شد که اشتباه بوده است. در آن زمان که من دانشآموز بودم، وقتی از من میپرسیدند که دوست داری چه کاره شوی؟ در پاسخ میگفتم که دوست دارم معلم و نویسنده شوم اگر چه تبعات این انتخاب را نمیدانستم. کار من معلمی است و در سن کم، معلم شدم. خاطرم هست که اولین بار وارد روستایی شدم تا آموزش بدهم در حالی که در آن زمان، سن بسیار کمی داشتم. در معلمی، یک موضوع بسیار خوب است و آن هم این است که بیش از آن که یاد بدهیم، یاد میگیریم. این موضوع را خیلیها نمیدانند که اگر آن را بدانند، احتمالا مشتریهای معلمی زیاد خواهد شد. وقتی در سال 1367 وارد کار معلمی شدم و به تهران آمدم، ابتدا در مجلات رشد خدمت آقای شجاعی رسیدم. باید بگویم که ایشان واقعا یک استاد است و در بسیاری از کارها، ایشان مشوق من بودند. در آن زمان افراد بسیار کمی بودند که راجع به ائمه مینوشتند و فقط آقای شجاعی بود که چند کتاب داشت. کار ما ادامه یافت و در آموزش و پرورش، با حقوق معلمی، یک کار 200 جلدی انجام دادیم و وقتی که بازنشسته شدم، تنها 48 سال داشتم. در طبقهای که من حضور داشتم، هیج کس نبود که من با او خداحافظی کنم چرا که همشان دررفته بودند و منتظر بودند که من بروم. نوشتن آن 200 جلد نیز، یک کار آموزشی بود. متاسفانه باید بگویم که ما در کتابخانه مدارس خود، کتاب مناسب برای بچهها بسیار کم داریم و در این حوزهها کمبود وجود دارد. به نظرم اگر میخواهیم کاری انجام بدهیم، باید از آموزش و پرورش شروع کنیم.
وی ادامه داد: وقتی بازنشسته شدم، دیدم که با حقوق معلمی نمیتوان زندگی کرد بنابراین تصمیم گرفتیم که کلاس خصوصی داستان راه بیندازیم. من معلمی را از ابتدا دوست داشتم و اکنون نیز همین هست. شاگردان و دوستانی که این چند اثر را نوشتهاند، سخت کار کردند و ماحصل تلاش آنان این کتابها شد. مساله آموزش داستان در کشور ما با پارادوکس عجیبی روبهرو است. این بد است که رمان را در برابر داستان کوتاه علم کنیم یا خاطرات را در برابر رمان جنگ علم کنیم و ... در حقیقت صورت مساله را مکررا حذف میکنیم تا به تهی بودن برسیم. به نظرم ما در سطح دنیا، در داستان کوتاه حرف داریم و هیچ کس هم نمیتواند منکر این موضوع بشود. دقت کنید که ما در این زمینه کارهای شاخص زیادی داریم که همدوش آثار آمریکایی است. علاوه بر این، ما حکایت نویسان بسیار بزرگی داریم. برای مثال ما سعدی را داریم که در این عرصه بسیار نامی و مشهور است. ما در غزل، دوبیتی، فرش، معماری و ... سرآمد هستیم. حال آمدهایم با دست خودمان، این امکان را از خودمان میگیریم و فقط میگوییم که رمان مینویسیم. البته رمان نوشتن بسیار خوب است اما شرط اول آن این است که جامعه مدنی در مورد فردیت افراد مورد قبول واقع شود. با این حال، وقتی شروع به رمان نوشتن نیز میکنیم، میبینیم که در نهایت رمان بیرون نیامد و چیزی شبیه به دلنوشته است.
این نویسنده و منتقد ادبی به ماجرای چاپ آثار نویسندگان جوان در انتشارات نیستان اشاره کرد و گفت: من به داستان کوتاه بسیار علاقه دارم، کارهای بسیار زیادی داشتم که در جاهای مختلف بود و هیچ کس آن را تجدید چاپ نمیکرد اما آقای شجاعی به داد ما رسیدند و از ما خواستند تا کارهایمان را جمع کنیم تا منتشر بشود. وقتی این داستانها را جمع کردم، دیدم که چیزی در حدود 1000 صفحه داستان نوشتهام و البته آن را کم کردم. من داستان کوتاه را بسیار دوست دارم و فکر میکنم که آقای شجاعی نیز چنین باشد. هر کسی که مزه داستان کوتاه را چشیده است، بقیه چیزها برای او بیمزه شده است. فاکنر میگوید که همه دوست دارند، شعر بنویسند، میروند و میبییند که بسیار سخت است و به سراغ داستان کوتاه میروند. سپس میبینند که آن هم سخت است و در نهایت به سراغ رمان میروند. دوستان بنیاد شعر و ادبیات، 2 بار به من پیشنهاد دادند تا به یک سری از نویسندگان جوان درس بدهم. از بین آنان عدهای را انتخاب کردم و کار کردیم. 2-3 ماهی که با آنان کار کردم، دیدم که هیچ کاری ندارند و فقط باید یک نفر باشد تا ایرادات آنها را بگیرد. متاسفانه اکنون شرایطی برای نویسندگان جوان فراهم شده است که اگر بخواهند، کارشان را چاپ کنند، باید مصیبت بسیار بکشند و به دنبال افراد مختلفی بروند. من آثار این بچهها را میخواندم و میدیدم که کارهایشان بسیار عالی است اما نمیتوانند آن را جایی چاپ کنند. 4-5 عدد از این کارها را به پیش تعدادی از ناشران معروف بردم و با مشقت بسیار و شرایط عجیب و غریب، به چاپ رسید. پول این نویسندهها را ندادند و تمام. به هر حال در شرایطی بودیم که درمانده شده بودیم که چه کنیم.. در نهایت، نمیدانم چگونه شد که آقای علی شجاعی تماس گرفتند و به نقل از پدرشان گفتند که نگران داستانهای این بچهها نباش. ما این داستانها را خدمت آقای علی شجاعی فرستادیم و کارها به چاپ رسید. باید بگویم که ایشان کارهای این جوانان را زودتر از کار من چاپ کرد و این نشان از توجه خاص ایشان به جوانان دارد. جامعه ادبی ما باید بداند که متاسفانه وقتی یک نویسنده، کتاب چاپ میکند، نمیتواند پول خود را از ناشر بگیرد. اما انتشارات نیستان بلافاصله بعد از چاپ کتاب، بر طبق قرارداد، چک را برای این نویسندگان فرستاد. باید بگویم که انتشارات نیستان به گونهای رفتار کرد که این بچهها اصلا تحقیر نشدند و بلکه تکریم نیز شدند. دقت داشته باشید که تنها سرمایه نویسنده، شخصیت او است و اگر جامعه، حکومت و ... شخصیت او را تحقیر کرد، آن نویسنده دیگر به درد نمیخورد.
داستانی که توسط نویسنده بیشخصیت نوشته میشود، بد میشود. انتشارات نیستان این کار بزرگ را انجام داد و من میدانم که عظمت این کار چه قدر است. این موضوع باید گفته میشد و از طرف خودم و از بچهها از برادران شجاعی و پسر ایشان تشکر میکنم. در پایان باید بگویم که دوست داشتم تا شاگردانی از نقاط مختلف ایران داشته باشم. چه قدر خوب است که از گویشهای مختلف ایران، داستان داشته باشیم و فقط به گویش تهرانی اکتفا نکنیم.
نگار عابدی، هنرمند سینما و تلویزیون، مهمان ویژه این برنامه بود که برای خواندن داستان کوتاه به روی صحنه آمد. او قبل از خواندن داستانها، در سخنانی کوتاه گفت: به عنوان یک هنرمند که در زمینه دیگری فعالیت میکنم باید بگویم که بسیار خوشحالم که شاهد چنین موفقیتی در زمینه داستان کوتاهنویسی هستم. باید از کسانی که راهگشا بودند و راه را برای این جوانان با استعداد کشور باز کردند، تشکر کنم. دو کتاب به من داده شده است که یکی از آن «بیخلوتی» است و دیگری «شیرین و مجنون» نام دارد. اکنون میخواهم داستان کوتاه «بیخلوتی» را بخوانم و امیدوارم که مورد پسند باشد.
در ادامه مراسم از نویسندگان جوان این کتابها خواسته شد به روی صحنه بیایند و راجع به آثار خود حرف بزنند. مریم ساحلی، نویسنده کتاب «بیخلوتی» به عنوان اولین نویسنده صحبت کرد و گفت: این مجموعه 19 داستان دارد که از بین داستانهایی که در 5 سال اخیر، نوشته بودم انتخاب شده است. باید بگویم که این کتاب، اولین مجموعه من نیست و قبل از این مجموعه، 3 مجموعه داستان دیگر داشتم. روند انتشار و توزیع این قدر آدم را ناامید میکند که کمکم از فکر چاپ مجموعه خارج شده بودم و اشتیاق چندانی به این کار نداشتم. بنا به تشویقهای بسیار خوب آقای غفارزادگان دوباره مصمم شدم و این کتاب را نوشتم.
سید مهدی شجاعی در ادامه درباره اهمیت داستان کوتاه گفت: قبل از صحبت راجع به داستان کوتاه باید تکملهای را راجع به عرایض قبلی خود بیان کنم چرا که همیشه این نگرانی را دارم که این نقزدن و غر زدنها که رنگ و بوی انتقاد نیز دارد، بوی یاس و ناامیدی به خود نگیرد. آنچه که در مقدمه گفتم در انتها به این نقطه میرسد که باید خودمان آستین بالا بزنیم و کاری انجام بدهیم. نکته اینجا است که کسی کاری نمیکند، نباید به کسی امید داشته باشیم و خود اهالی فرهنگ و هنر و علاقهمندان تلاش کنند که کار را به صورت جدی جلو ببرد. در مورد داستان کوتاه باید بگویم که جذابیت داستان کوتاه از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. کسی که طعم داستان کوتاه را چشیده باشد، دوست ندارد آن را از دست بدهد. تصور من این است که نسبت داستان کوتاه با رمان، نسبت غزل و مثنوی است. همان ایجازی که غزل دارد، جذابیت بسیار خوبی را به آن داده است. درست است که در مثنوی میتوان حرفهای بسیار زیادی را زد اما غزل چیز دیگری است. علاوه بر این، در مورد سوژههای اجتماعی و به ویژه شرایط خاص، داستان کوتاه بسیار کاربردی است. اکنون که ضرباهنگ مسائل اجتماعی و ریتم آن بسیار تندتر شده است، هر چه قدر که به سمت ایجاز و عصاره گفتن، برویم، منطقیتر است. در جلسات کوتاه با داستان، قصد دارم که به سمت داستانهای کوتاه و کوتاهتر برویم تا جایی که به داستانهای چندخطی برسیم. به نظرم این کار شدنی است و میتوان در 2-3 خط داستان کوتاهی را نوشت که همه مشخصات را داشته باشد. در حقیقت میخواهم بگویم که شرایط اجتماعی، ضرباهنگ تند و ایجازی که در این قالب وجود دارد، مزیتهایی را به آن میبخشد که فاصلهاش را با کارهای دیگر زیاد میکند. البته این موضوع وجود دارد که وقتی کسی دچار رمان بشود، سخت میتواند به داستان کوتاه برگردد چرا که قالب دشوارتری است. خاطرم هست که چند وقت پیش در توصیهای به بعضی از دوستان، خواستم که بیایند و دوباره داستان کوتاه بنویسند. اما آنان میگفتند که این قالب سخت است. پذیرفتن این محدودیت و چارچوب بسیار سخت است. شما در یک داستان کوتاه میتوانید مهمترین پیامها را به مخاطب منتقل کنید، شخصیتپردازی داشته باشید، تعلیق و کشش بیاورید و .. در حقیقت تمام عناصری که برای بیان یک حرف وجود دارد، در داستان کوتاه موجود است.
داود غفارزادگان در بخش دوم صحبتهای خود گفت: بسیاری از دوستانی که در اینجا هستند و داستان کوتاه دارند، رمانهایی را به چاپ رساندهاند. من هیچ قالبی را به آنان تحمیل نمیکنم. به نظرم تنها کار معلم این است که برود و طرف را کشف کند. معلم نباید تئوری بگوید چرا که آنان سواد دارند و میتوانند بروند و منابع را بخوانند. در مقابل، معلم باید به صورت موردی روی داستانهای آنان کار کند و کلمه به کلمه با آنان جلو برود.
نگار عابدی در پاسخ به سوال مجری این برنامه، گفت: داستان کوتاههایی که خواندم را بسیار دوست داشتم. همانطور که آقای شجاعی گفتند، هر چه قدر که داستان کوتاه، کوتاه تر و موجزتر باشد، تاثیرگذاری بیشتری دارد. فکر میکنم که این موضوع در رمان برعکس است. در داستانهایی که به من گفته بودند، داستان «بیخلوتی» را موجزتر و کوتاهتر دیدم و بنابراین آن را انتخاب کردم. البته فضای کلی هر دو مجموعه بسیار دوستداشتنی بود و احساس میکردم که تا چه اندازه برگرفته از فرهنگ ایرانی است و البته این آثار نسبت به داستانهای کوتاه قبلی که سالهای پیش خوانده بودم، بسیار پیشرفت کرده بود. این داستانها از ریشههای فرهنگ ناب خودمان و با استفاده از یک تکنیک درست و موجز نوشته شده است. خاطرم هست که وقتی مجموعه نمایشهای چخوف را میخواندم، یک سری داستانهای کوتاه داشت که من از خواندن آنان بسیار بیشتر لذت میبردم. در آن زمان متوجه میشدیم که مخاطبی که برای یک نمایش به سالن میآید، از یک زمانی به بعد دیگر نمیتواند این نمایش را تحمل کند. هر چند که آن نمایش، خیلی هم موفق بوده باشد. بنابراین موجز بودن ویژگی انسان معاصر شده است. خصوصیت انسان مدرن امروز این است که هر چه قدر با متن موجزتر مواجه شود، تاثیرگذارتر است.
در بخش بعدی این مراسم رونمایی، از دو نفر از نویسندگان آثار داستان کوتاه خواسته شد تا به روی صحنه بیایند و به معرفی مجموعه خود بپردازند. فاطمه رضایی و طیبه نجیب در این بخش صحبت کردند.
فاطمه رضایی راجع به مجموعه داستان «شبح قنات» گفت: من در خانوادهای بزرگ شدم که خرافات بسیار پررنگ بود و به همین دلیل داستانهای من این رنگ و بو را دارد. من کرمانی هستم و بیشتر فضای داستان من در کرمان شکل گرفته است.
طیبه نجیب نیز راجع به مجموعه داستان خود با عنوان «سهم من از درخت سیب» گفت: عنوان این کتاب براساس مضمون یکی از داستانهای آن انتخاب شده است. این کتاب، اولین مجموعه داستان کوتاه من است. چاپ شدن این مجموعه در جایی مثل انتشارات نیستان بسیار شگفتانگیز است و از این بابت بسیار خوشحالم. داستانهای این کتاب بیشتر مربوط به کسی است که زندگی او را از نوجوانی تا جوانی روایت میکند. بسیار دوست دارم که بتوانم داستان کوتاه را ادامه بدهم. من داستان کوتاه را در کلاسهایی که در بنیاد داشتیم، یاد گرفتم اما به صورت حرفهای، زیر نظر استاد غفارزادگان کار نویسندگی را شروع کردم. عمده نوشتههای من در 2 سال اخیر نوشته شده است.
سید مهدی شجاعی در بخش سوم صحبتهای خود در مورد روند انتشار داستان کوتاه در انتشارات نیستان گفت: روند چاپ داستان کوتاه ادامه خواهد داشت چرا که تشویق و حمایت از این کار را وظیفه خود میدانیم. به خصوص که وقتی اساتیدی مثل آقای غفارزادگان پای کار باشند، زحمت ما کمتر میشود، کار به استاندارد لازم میرسد و ما فقط به مردم منتقل میکنیم. در مورد بازگشت به رسانه و مطبوعات که اشاره شد باید بگویم یکی از ضعفهای ما این است که مطبوعات ما از داستان تهی شده است در حالی که هنوز، داستان کوتاه در بعضی کشورها یک رکن از روزنامه به شمار میرود. به همین دلیل بسیاری از قصهنویسان برجسته، با مطبوعات شروع کردند و با آن ادامه دادند. برای مثال، مارکز تا روزهای پایانی فعالیت خود را ادامه میداد و در روزنامه ستون داشتند. به نظرم داستان کوتاه حرف اول را برای مطبوعات میزند چرا که جای رمان در مطبوعات نیست. در مورد چخوف باید بگویم که توصیه من به نویسندگان این است که داستانهای کوتاه چخوف را بخوانند چرا که میتواند الگوی بسیار خوبی برای ما باشد. دقت کنید که بحث مینیمال از تئاتر وارد ادبیات داستانی شد. نیاز به فشردهتر شدن و موجزتر شدن نیازی است که در تمام دنیا حس میشد و به همین دلیل، در تمام دنیا، ابتدا نمایشنامه و سپس داستان کوتاه نوشته شد. به نظرم، داستان کوتاه همیشه جایگاه خود را در دنیا خواهد داشت.
غفارزادگان، توصیههای خود به نویسندگان جوان برای نوشتن داستان کوتاه را برشمرد و گفت: کسانی که با من کار کردند، معمولا مرحله اولیه و مقدماتی را گذرانده بودند، تئوریها را میدانستند و در مرحلهای بودند که باید به صورت کارگاهی با آنان کار میشد. وقتی شما موردی به بچهها کار میکنید، طبعا در مواردی تئوری نیز گفته میشود اما فقط تئوری صرف نیست. همیشه به بچهها میگویم که مرحله اول این است که اتفاقات در درون نویسنده رخ بدهد. اتفاقی که در این 10-12 سال رخ داد، این بود که نویسندگان آن اتفاق مهم را در بیرون از خود جستجو کردند و حاصل آن کارهایی شد که پس زده شد و تیراژ بسیار پایینی داشت. به نظرم در چنین مواردی، مقصر اول خود ما هستیم. داستان کوتاه، بهترین راه برای انتقال یک سری مفاهیم است. برای مثال، در بسیاری از مطبوعات جهان، داستان کوتاه حرف اول را میزند در حالی که ما اصلا چنین چیزی را نداریم. مطبوعات ما روز به روز از این عرصه دور شدند. نتیجه آن این است که وقتی بچههای ما میخواهند بنویسند، منابع و زمینههای بسیار کمی برای انتشار دارند.
در بخش سوم، معرفی نویسندگان مجموعه داستانهای کوتاه، 5 نویسنده روی صحنه آمدند. مصطفی پور نجاتی، سعیده شفیعی، احمدسوسرایی، مرضیه محمدپور و محمد لله گانی در این بخش روی صحنه آمدند و به معرفی آثار خود پرداختند.
مصطفی پورنجاتی، نویسنده مجموعه داستان «بیخوابی»، در سخنانی کوتاه به معرفی اثر خود پرداخت و گفت: باید از آقای غفارزادگان تشکر کنم که امید به نوشتن داستان را به من برگرداندند. من تصمیم جدی گرفته بودم که هر چه مینویسم، داستان کوتاه نباشد چرا که برخوردهای بسیار بدی از سوی ناشرین در روند انتشار آثارم با من شد. همچنین باید از حمایتهای آقای شجاعی تشکر کنم که ایشان نیز سهم بسیار زیادی در برگرداندن امید به نویسندگان دارند. داستان «بیخوابی» از تجربههای زیستی من برگرفته شده است. شاید خیلی خوب نباشد که کسی از پشتصحنههای مجموعه خود بگوید اما باید بگویم که در این مجموعه سعی کردم که چیزی که میشناسم را بنویسم. البته بنا به نظر استاد غفارزادگان، خیلی از مطالب حذف شد و ماحصل آن این کتاب شد. همیشه به کسانی که در روستا هستند غطبه میخورم چرا که آنان تجربههای مختلفی در این حوزه دارند. البته احساس میکنم که تنوع موضوعی و فضایی در این مجموعه کم نیست و از این جهت، شاید توانسته باشم قدری جای خالی فضای روستایی را پر کرده باشم.
سعیده شفیعی نیز به معرفی مجموعه داستان «ایستگاه گورخوان» پرداخت و گفت: هر یک از داستانهای این مجموعه از یک خبر، یک صحنه و یک اتفاقی که در ذهنم ثبت شده است، به دست آمده است. البته ایستگاه گورخوان از ابتدا چنین نبود و با کمکهای آقای غفارزادگان به اینجا رسید. اولین داستان این مجموعه در سال 92 نوشته شد و آخرین آن در سال 96 نگارش شد. امیدوارم که بتوانم داستان کوتاه را ادامه بدهم.
احمد سوسرایی، نویسنده مجموعه داستان «دوئل روی تپه سرابو» در مورد اثر خود گفت: سرابو، منطقهای در استان گلستان است. این مجموعه شامل 12 داستان است که هر کدام متناسب با اقلیم هر روستا نوشته شده است.
مرضیه محمدپور، نویسنده مجموعه داستان «بانوی کوچه ذغالی» گفت: داستاننویسی را از بچگی آغاز کردم و از 14-15 سالگی داستانهای بسیار خوبی را در انشاهای مدرسه مینوشتم. اولین داستان کوتاه خود را در سن 15 سالگی نوشتم اما به صورت جدی، از سن 25 سالگی کار نوشتن داستان کوتاه را آغاز کردم. تمام عشق و علاقه من داستان کوتاه است و قطعا آن را ادامه خواهم داد.
محمد لله گانی در مورد مجموعه داستان «خدا لعنت کند سیاوش را» گفت: داستان کوتاه، فرهنگی است که وارد فرهنگ ما شده است و ما باید آن را بگیریم، یک چیزی به آن اضافه کنیم و به آنان پس بدهیم. به نظرم این اتفاق در 2-3 نسل آینده اتفاق بیفتد. سعی من این بود که متلها و افسانهها را در فرم داستان ترکیب کنم و در این مجموعه ارائه بدهم.
پس از خواندن داستان دوم توسط نگار عابدی، نوبت به شتیلا زرنگار رسید که به معرفی اثر خود با نام «کلوپ آدمهای ناراضی» بپردازد. او گفت: انتشارات نیستان نماینده همان تفکرات صادقانه است که آقای شجاعی اشاره کردند. این انتشارات به کسانی که برای اولین بار میخواهند، اثری را چاپ کنند، اهمیت میدهد و با آنان همکاری دارد. برخورد خوب آنان این انگیزه را به من داد که میتوانم کار خوبی را انجام بدهم. مجموعه پیشرو، اولین مجموعه داستان کوتاه من است. آدمهای ناراضی داستان، نماینده آدمهای ناراضی نسل ما هستند که از همه چیز ناراضیاند. داستان به صورت طنز نوشته شده است اما نارضایتیها را منتقل میکند. من در 3 سال اخیر، 20 داستان کوتاه نوشتهام که از این تعداد، 5 داستان توسط انتشارات نیستان انتخاب شد و به چاپ رسید.
فرخنده حقشنو، نیز به روی صحنه آمد و مجموعه خود با نام «آیلین» را معرفی کرد. او گفت: آیلین یک اسم مسیحی است. در این مجموعه، فقط آیلین دغدغه من نبود بلکه داستانهای دیگر نیز برایم مهم بود. نام آیلین را برای عنوان کتاب به این دلیل که میتواند جذابیت بیشتری را برای مخاطب ایجاد کند، انتخاب کردیم. آیلین یک دغدغه ذهنی من بود در مورد اتفاقی که برای یکی از آشنایان من رخ داد. با وجود این که تمام داستانهای این مجموعه تخیلی هستند، نقاط کوچکی از واقعیتها در آن گنجانده شده است که یکی از آن آیلین است. آن مربوط به ماجرایی است که برای یک نوجوان مسیحی هنگام مرگش اتفاق میافتد. وقتی این ماجرا را شنیدم، برایم جذاب بود و آن را نوشتم.
مجتبی نیکسرشت، آخرین نویسندهای بود که اثر خود با عنوان «ماهنشین» را معرفی کرد. او گفت: شاید چون نمیتوانیم در زمین بنشینیم، بهتر باشد که به ماه برویم و در آنجا بنشینیم. سابقه داستاننویسی من به قبل و بعد از آقای غفارزادگان تفکیک میشود. اگر ایشان نبودند، جا میماندم و کاری نمیتوانستم انجام بدهم. ایشان دست داستاننویسی من را گرفت. من در کارگاه بنیاد شعر و ادبیات آمده بودم تا با شعر و ادبیات خداحافظی کنم اما با دیدن ایشان دوباره برگشتم. مجموعه داستان «ماه نشین»، مجموعهای با رویکرد خرافات و تاثیر آن بر زندگی روزمره ما است. قرار بود که این مجموعه 20 داستان داشته باشد اما 10 داستان در پشت دیوارها ماند و تنها 10 داستان مجوز نشر گرفت. تمام داستانهای ماهنشین من، مجموعه افرادی هستند که به جای این که دست بر روی پای خود بگذارند، به یک سری خرافههایی پای میگذارند.
در پایان این مراسم، از 13 عنوان مجموعه داستان کوتاه رونمایی شد.
نظر شما