چه زمانی تصمیم میگیرید که قسمت خاصی از کتابتان را نقاشی کنید؟ آیا هنگام بازخوانی کتاب این کار را انجام میدهید یا در حین نوشتن؟
من تمام داستانهایم را با یک ایده شروع میکنم و سپس آن را تبدیل به نقاشی میکنم. برای اینکه حین روایت داستان به خودم کمک کنم داستانم را بهصورت یک فیلم کوتاه را تصور میکنم. بعد ماجرای کلی کتاب و عناوین اصلی را مینویسم و اینگونه ماجرایم را برای دیگران توضیح میدهم. سپس از نتیجه به دست آمده بهعنوان پایه و اساسی برای نوشتن متن نهایی استفاده میکنم.
آیا خارج از استودیوتان هم راجعبه سرنوشت شخصیتهایی که خلق کردهاید فکر میکنید؟
سوال جالب و شورانگیزی بود. شخصیتهای که من خلق میکنم در لحظههای داستانم زندگی میکنند، اما من این را میدانم که شخصیتهایم هر لحظه پا به دنیای ما میگذارند تا مردم را در مسیر شکلدادن به ایدههایی که آنها را به یک زندگی پربار میرساند یاری دهد. اگر از این زاویه به قضیه نگاه کنید، شخصیتهای من مامورانی هستند که برای به انجام رساندن ماموریتی که من معین کردهام استخدام شدهاند.
حال که خارج از استودیو خود راجعبه شخصیتهایتان فکر میکنید، بگذارید بپرسم آیا تابهحال شده که در حین انجام کارهای روزمره خود احساسی مانند تنفر ناگهانی یا چنین چیزی راجعبه شخصیت خاصی پیدا کنید و بخواهید سرنوشتش را تغییر دهید؟
یک سوال بینظیر دیگر. فکر نمیکنم که تابهحال حتی از شخصیتهای نامهربان داستانهایم هم متنفر شده باشم. بازیگران من نقشهایی دارند که موظفاند آنها را اجرا کنند، آنها باید احساسات مخاطب را بیدار کنند و آنها را به نقطهای از داستان هدایت کنند که من میخواهم در آنجا رهایشان کنم. داستانهای عالی گرههایی دارند که بهوسیله نویسنده بسته شدهاند. شخصیتها با خواننده کمک میکنند تا به کمک فهم خویش گرهها را باز کنند و به پیام اصلی داستان دست یابند.
استودیو شما چه شکلی است و چه چیزی در آن از سایر چیزها برایتان الهامبخشتر است؟
کارگاه نگارش و هنر من اتاقی ساکت با پنجرههای بزرگ است. این اتاق در طبقه دوم یک سینما که در سال هزار و نهصد و هفتاد و دو ساخته شده واقع است. قفسه کتاب بزرگ من که ارتفاعش به سقف میرسد پر از کتابهایی است که به زبانهای مختلف ترجمه شدهاند و لرایم الاهم بخشاند. کتابها موضوعات مختلفی مثل روانشناسی، آموزشی و پرورش خلاقیت دارند. میز کارم پایههای بلندی دارد و آشپرخانه کوچکی برای تهیه چای در اتاقم وجود دارد. بهعلاوه اتاق پر از وسیلههای تزئینی و جعبههایی است که از طرحهای اولیه کارهایم پر شدهاند.
اگر یکی از مخاطبانتان بخواهد شخصیت داستان شما شود باید چه کار بکند؟ آیا تابهحال شخصیتی از دنیای واقعی را وارد کتابهایتان کردهاید؟
من عاشق این کار هستم. در واقع من برای خلق شخصیتهایم درست از آدمهایی که ملاقاتشان میکنم الهام میگیرم. در کتاب نقطه، از اسم دختری که او را در کافیشاپ ملاقات کرده بودم استفاده کردم که میتوانید ماجرایش را در اینجا بخوانید. سعیام را میکنم تا بتوانم فرهنگهای متعددی را در کتابهایم به نمایش بگذارم به امید اینکه بتوانم داستانهایی جهانی بگویم که تا جایی که میشود با مردم مختلف دنیا ارتباط برقرار کند. از دخترها و پسرهایی ایرانی میخواهم تا "نقطههایشان را به نقطههای من پیوند بزنند" و ایده و تواناییشان را با من در میان بگذارند تا من بیشتر آنها را بشناسم، شاید یکی از آنها در نهایت سر از کتاب بعدیام بیرون آورد.
چطور نقاشی میتواند حسی مشترک را به کودکانی که زبان یکسانی ندارند القا کند؟
من قویا باور دارم که نقاط مشترک ما انسانها بیش از تفاوتهایمان است. همه ما محتاج عشق هستیم، همه ما نیازمند هدف هستیم، همه ما در جستوجوی معنا هستیم. همه ما هدیههای پایانناپذیزی از تواناییها و استعدادها داریم که برای فعالکردن آنها تنها نیاز به کمی تشویق داریم. همه ما احتیاج به تغذیه و تقسیم خوراکمان با آنهایی که عاشقشان هستیم داریم. همه ما توانایی مهربان بودن، بخشندهبودن و خلاق بودن را در وجود خود داریم. من برای بافتن فرشی که تمام انسانهای دنیا را دور هم جمع میکند دنبال چنین نخهایی میگردم که ما در سراسر جهان به هم پیوند میدهند.
در رابطه با پیام اصلی داستانتان در حین نوشتن فکر میکنید یا بعد از نوشتن؟
خب ایدهها مانند یک برق، جرقه یا خیال به من الهام میشوند. دیدن اینکه میتوانم به وسیله هنرم، شخصیتهایم و داستانم دیگران وادار کنم روی ایدهای که توجه من را جلب کرده فکر کنند من را به وجد میآورد. دوست دارم با پیامهایی مثل عشق، شجاعت،بخشش، خلاقیت و کنجکاو بودن الهامبخش مخاطبانم باشم.
به نظر شما الهامبخشترین شخصیت کتاب کودک کدام شخصیت بوده است؟
من عاشق این هستم که میبینم اکثر کتابهای کتاب نشان میدهند که کودکان و افراد جوان چقدر بینظیر، بهبودپذیر و باهوش هستند. برای مثال هریپاتر یک مثال عالی از شخصیتی است که زندگی چالشبرانگیزی داشت، اما با کمک دوستانش و کشفیات خودش درباره هدیههایی که به او داده شده بود به قدرت و توانایی خود پی برد.
شما سهگانهای درباره خلاقیت خلق کردهاید، یکی از کتابهای این سهگانه درباره شجاعت، دیگری درباره تسلیم نشدن و ادامه دادن و کتاب سوم درباره یادگیری است. از بین این سه رکن خلاقیت کدام یک اهمیت بیشتری دارد؟
اینها همگی عناصری مهمی هستند که افراد برای بیان خود به آنها احتیاج دارند. به نظر من ایش (برآیند نهایی داستان نقطه) میتواند عمیقترین معنا را بر دوش خود بکشد. من دوست دارم کسانی را که گمراه شدهاند و در بیاشتباه بودن هستند را تشویق کنم تا شادی را در آنچه که هستند بیابند، آرامش خود را حفظ کنند، از زندگی خود لذت ببرند، مسیرشان را طی کنند و هرگز متوقف نشوند. اینگونه است که ما در همه چیز پیشرفت میکنیم، با پافشاری و باور به خودمان.
در ایران کسی روز "نقطه" را جشن نگرفت، راجعبه این روز و کارهایی که باید در این روز انجام دهیم صحبت کنید.
خب، عاشق این هستم که ببینم روز نقطه در ایران جشن گرفته شود. حتی اگر فقط خود تو این کار را انجام بدهی، ایران در بین کشورهایی که برای جشن گرفتن این روز پیش قدم شدهاند قرار میگیرد. یک نقطه بکش، امضایش کن، آن را در جایی از کشورت قرار بده، از آن عکس بگیر و آن عکس را یا برای من بفرست و یا در شبکههای اجتماعی به اشتراک بگذار. میتوانی دوستانت را در این راه با خودت همراه کنی؟ یا حداقل یک مدرسه یا یک معلم را نمیشناسی؟ به آن مدارس برو و برای بچهها کتاب نقطه را بخوان و سپس از آنها بخواه که نقطه خودشان را بکشند، همچنین از آنها بخواه که یک کلمه مثبت زیر نقطهشان بنویسند. شروعی کوچک با تفکری بزرگ.
در انتها از شما میخواهم که پیامی برای کودکان ایرانی بفرستید و بگویید که آیا مشتاق آمدن به ایران هستید یا خیر؟
"خطاب به همه دوستانم در ایران، من میخواهم که همه شما را از نزدیک ملاقات کنم. من چیزهای فوقالعاده زیادی درباره مردم ایران شنیدهام. امیدوارم که شما این را بدانید که خوبیهای دنیا از بدیهای آن بیشتر است. نورها بیشتر از تاریکیها هستند و ما در کنار هم میتوانیم نورهای بیشتری تولید کنیم. من شما را تشویق به شجاعت و پاسداشت هنر و خلاقیت میکنم. همیشه خلاق باشید و اطرافیانتان را وادار کنید که آنها هم خلاق باشند و از استعدادها و هدیههایی که به شما داده شده، استفاده کنید تا دنیا را تبدیل به جایی بهتر بکنید.
واقعا دوست دارم که روزی به ایران بیایم. امیدوارم رهبرانمان راه تبادلات فرهنگی را هر روز هموارتر کنند. هر چقدر ما بیشتر همدیگر را از تواناییهای منحصربهفرد خود مطلع کنیم و از یکدیگر بهعنوان انسان حمایت و قدردانی کنیم، دنیا جای بهتری خواهد شد.
یک روز من مشغول چای نوشیدن زیر آسمان ایران خواهم بود و گرمای خورشید را حس خواهم کرد و نیرویی که ارتباط با دوستان ایرانیام به من میدهد را خواهم چشید.
نظر شما