در نقدوبررسی «ماه را نشانه بگیر» مطرح شد:
ضیایی: یکی از میراث ادبیات ما تکنیک «داستان در داستان» است
مهرداد ضیایی میگوید: یکی از میراث ادبیات داستانی ما که بسیاری از نویسندگان و حتی حماسه سرایان ما از آن استفاده کردهاند، داستان در داستان است. این سنت با اشکال نزدیک به همی توسط بسیاری از هنرمندان عرصه ادبیات استفاده شده است.
در ابتدای این جلسه، مهرداد ضیایی، صحبت کرد و گفت: بسیار خوشحالم که در کنار دوستان بزرگوار هستم. ژیلا تقیزاده نقاش و داستاننویسی است که سالها در عرصههای مختلف هنر فعالیت کرده است. او سالها است که کار نویسندگی را انجام میدهد و یک کارگاه داستاننویسی را نیز دنبال میکند. باید بگویم که تاکنون آثار فراوانی از او در انتشارات مختلف به چاپ رسیده است که از این جمله میتوان به انتشارات نیستان اشاره کرد. شخصیت اصلی این داستان که در پیش روی شماست، راه درازی را طی کرده است که شاید با کمیتهای فیزیکال قابل مقایسه نباشد.
در ادامه، قاسمعلی فراست صحبت کرد و گفت: خوشحالم که امروز در جایی هستم که در آن راجع به کتاب، اندیشه و قلم صحبت میشود. موضوعی که یکی از مقولههای مظلوم روزگار ما است و وای بر ملتی که اهل قلم آن در اقلیت باشند. این موضوع یک تاسف است اما اگر هیچ کس هم کاری برایمان نکند، خودمان باید بدانیم که در کجا ایستادهایم و این قلم است که ما را میسازد. نباید به حقانیت قلم، اندیشه و گفتگو ذرهای شک کنیم. به خانم ژیلا تقیزاده درود میفرستم و از ایشان تشکر میکنم. در ابتدا میخواهم راجع به امتیازات و ویژگیهای کتاب صحبت کنم و در بخش بعدی نیز ایکاشهایی را بیان خواهم کرد. من فکر میکنم که تمام انبیا، فلاسفه و هنرمندان که در این دنیا آمدند تا کاری را انجام بدهند، غایت هدفشان این بوده است که به ما راه زندگی را نشان بدهند. حال مهم نیست که آن ساحت قدسی، الهی است، غیر الهی است، مسیحیت است و ... این افراد آمدهاند تا راه زندگی را به ما نشان بدهند. من فکر میکنم که این درس را خانم تقیزاده به شکل عملی و با اتفاقی که در زندگیاش رخ داده است، به ما یادآوری میکند.
خیلی راحت است که در دنیای کلمه و زبان، دم از مهربانی و شجاعت و فداکاری بزنیم اما این که یک شخصی بیاید و به ما درس بدهد که باید اینگونه در برابر مشکلات ایستادگی کنیم، باید در برابر او سر تکریم پایین آورد، از او یاد گرفت و ارج نهاد. خانم تقیزاده با مشکلی روبهرو است که من از عملکرد او واقعا درس یاد گرفتم و به هر کسی رسیدم، این موضوع را بیان کردم. تنها چند نفر را در دنیای ادبیات و هنر میشناسم که در برابر مشکلاتی از این دست، مردانه ایستاده باشند. یکی از این افراد، آقای ناصر ایرانی بود. او سالها با بیماری مبارزه کرد و با لب خندان با آن مشکل برخورد کرد. همچنین حسین ابراهیمی، سالها با لبخند با این بیماری برخورد کرد و آقای حسین ژرفا که آدم بسیار باسواد و شریفی است، واکنش بسیار زیبایی به مشکلات داشت. خاطرم هست زمانی که از او میپرسیدم که با کمردرد و پادرد چه میکنی؟ در جواب میگفت که سالها است با این درد عشق بازی میکنم. البته گفتن این موضوع خیلی ساده است اما عمل کردن به آن واقعا درس است. خانم تقیزاده نیز از جمله هنرمندانی است که به صورت بارز با این بیماری برخورد کرده است. او فقط یک نویسنده نیست بلکه یک معلم رفتارهای اجتماعی برای من و امثال من است.
فراست به ویژگیهای مثبت این کتاب اشاره کرد و گفت: اولین ویژگی دلنشین این کتاب برای من، پرداختن به موضوعاتی بوده است که جامعه من و شما به شدت به آن احتیاج دارد. درست است که نویسنده تحت تاثیر جامعه خود است و باید زبان گویای آن باشد اما در یک جاهایی یادمان میرود که جامعه به چه سوژههایی احتیاج دارد و به همین دلیل به خود سانسوری میافتیم و میگوییم نکند چاپش نکنند، نکند ایراد بگیرند و ... خانم تقیزاده در این قضیه به چند موضوع پرداخته است که هرکدام میتواند موضوع یک کتاب دیگر باشد. در این میان، یکی از موضوعاتی که در جامعه ما مظلوم مانده است، بحث دوجنسیتی است. این موضوع یک واقعیت است و جامعه من و شما مسالهای به اسم دوجنسیتی دارد و نمیتوانیم روی این واقعیت چشم ببندیم و فراموشش کنیم. هنرمند واقعی کسی است که شجاعانه و با شهامت وسط میآید و راجع به چنین موضوعاتی صحبت میکند و علاوه بر این باید به کسی که هنرمندانه این موضوع را بیان میکند، دست مریزاد گفت.
دقت کنید که گفتن این چنین مسالهای یک بخش است و گفتن آن با زبان هنر، بخشی دیگر است. پرداختن به موضوع دوجنسیتی در این کتاب، بسیار مهم است. به نظر من، از آنجا که این افراد مظلوم واقع شدهاند، خودشان نیز در تنهایی خود اذیت میشوند. در خانوادهشان اذیت میشوند و جامعه به آنان نگاه بدی دارد. خب بالاخره یک نفر باید به این مظلومیت اشاره بکند. از این جهت، من به عنوان یک آدم فرهنگی دست ایشان را میبوسم. دومین مسالهای که در کتاب باید به آن نگاه کرد، پژوهشمحوری آن است. نویسنده برای طرح مسائل مدنظر خود پژوهش گستردهای انجام داده است چرا که اصلا بدون پژوهش نمیتوان بسیاری از این موضوعات را بیان نمود. برای مثال، او راجع به موضوعات مختلف نیازمند اطلاعاتی بوده است و به همین دلیل آمده است و با کنار هم قراردادن چند موضوع تاریخی و اساطیری، داستان را بیان کرده است که بسیار کمککننده نیز است. این موضوعات نشان میدهد که نویسنده پژوهش کرده است و الکی یک کتاب نساخته است. او کتاب را نگاشته است که متفاوت با ساختن کتاب است. نویسنده برای این ساحتها که به دست خودش نیز ساخته شده است، منطق داستانی ایجاد کرده است. دقت کنید که یکی از مسائل مهم در این کتاب، گم کردن هویت و در نتیجه پیدا کردن هویت انسانها است. در این کتاب با انسانهایی روبهرو هستیم که در لابهلای چرخ روزگار گم میشوند و از بین میروند.
سخنران بعدی این مراسم، فرحناز علیزاده بود. او گفت: من در ابتدای صحبتهایم میخواهم از امتیازها شروع کنم. ایشان در این کتاب روی مشکلات و معضلاتی دست میگذارد که جوانها و نوجوانها با آن درگیر هستند. برای بیان این مشکلات، از شخصیتهای زیادی استفاده میشود مثل آنیتا که به دلیل سختگیریهای خانواده اش مجبور میشود که به کارهایی روی بیاورد که مورد پسند هرکسی نیست. میلاد نیز یکی از همین شخصیتها است و ... افراد زیادی در این داستانها حضور دارند که داستان خود را روایت میکنند و معضلات اجتماعی ما را بیان میکنند. دست گذاشتن روی این مشکلات و بیان آنها به این شکل، جسارت خانم تقیزاده را نشان میدهد. علاوه بر این، بیان قصه در قصه از ویژگیهای مثبت کتاب است که به خوبی از آب درآمده است. ارتباط زنجیرهوار داستانها به یکدیگر و کنار هم قرار دادن آنان، از جمله محاسن این کار است. به نظر میرسد که نویسنده آن قدر به کار خود مسلط بوده است تا بتواند این موضوعات را با هم درآمیزد و کار را جلو ببرد. چیزی که در این کتاب برای من مهم بود، بیان لحن شخصیتها توسط خانم تقیزاده بود. باید بگویم که لحنها در این داستان، به خوبی بیان شده است و نویسنده برای هر شخصیت به فراخور حال او، لحن خوب و زبانی همسو با شخصیت او را ارائه کرده است. برای مثال، میبینید که مادربزرگ لحن خاص خود را دارد که منحصر به فرد است. شما میتوانید با استفاده از لحن او، به خوبی او را شناسایی کنید و ارتباط برقرار کنید. یا به عنوان مثالی دیگر، اگر به لحن «فرهنگ» دقت کنید میبینید که لحن او کاملا نزدیک به جوانی شبیه به او است. باید دقت داشت که بیان لحنها توسط نویسنده کار بسیار سختی است. سختتر از این موضوع، بیان تفاوتها در لحن شخصیتهای متفاوت است. تمام این مثال ها نشان میدهد که نویسنده در بین لحنها و پرداخت آن به خوبی عمل کرده است تا شما بدون این که شخصیتی را از نزدیک دیده باشید، بتوانید او را تصور کنید و تمایز لحن او با شخصیت دیگر را نیز متوجه شوید. این موضوع، در حالی یکی از ویژگیهای مثبت این کتاب است که ممکن است بعضی از نویسندگان توجهی به آن نداشته باشند و تمایز شخصیتی را در نظر نگرفته باشند.
این کارشناس و منتقد ادبی به قصه در قصه بودن داستان این کتاب اشاره کرد و گفت: در این کتاب، با چند قصه در قصه روبهرو هستیم. وقتی این داستان را میخوانیم، ممکن است که این سوال برای ما پیش بیاید که بالاخره شخصیت اصلی داستان کیست؟ آیا میلاد، شخصیت اصلی است، آقا رفیع شخصیت اصلی است یا ... وقتی کمی جلوتر میروید، متوجه میشوید که شخصیت اصلی داستان، کسی است که تحقیق میکند و براساس آن میخواهد جسم و جان ما را با خود همراه سازد. وقتی این کتاب را میخواندم، با نمادهایی روبهرو بودم که هر کدام معانی خاصی داشت. بنابراین شروع به جمعآوری این نمادها کردم اما زمانی که به انتهای کتاب رسیدم دیدم که خانم تقیزاده خودش این نمادها را معرفی کرده است. در کنار اینها دوست داشتم که گره اصلی، خیلی سریعتر وارد داستان بشود. علاوه بر این، بعضی از شخصیتها به صورت ناگهانی از داستان خارج میشدند و در جایی دیگر به صورت ناگهانی مجددا وارد داستان میشدند.
مهرداد ضیایی، سومین سخنران این مراسم بود. او ضمن اشاره به بعضی ایکاشهای این کتاب گفت: یکی از ایکاشهای خود من از جمله مواردی است که به سلیقه من برمیگردد. به نظرم، داستان، براساس یک ساختار از پیش تعیین شده وابسته با انگارههای ادبی پیش میرود و ممکن است که در حوزه ادبیات داستانی وارد مقولههایی از فرهنگ اجتماعی نیز بشود. به نظرم، گاهی اوقات سلیقهها نیز ممکن است وارد ساختاری بشود که برای شما کار را سخت کند. فرقی ندارد که گره داستان در کجا باز شود و در کجا بسته شود. بسیاری از داستانها هستند که گرهشان در ابتدا باز میشود و پس از آن با وقایع روبهرو میشویم. در کلیت باید بگویم که خانم تقیزاده صراحت دارد و این ابزار نویسندگی او است. او شیوه به تصویر کشیدن یک ژانر را بلد است. باید گفت که او هم شجاعانه وارد میشود و هم محافظهکار است. شجاعت او در بسیاری از اتفاقات پیدا است که شما هم آن را میدانید اما محافظهکاری در آنجا است که شما وارد عرصههای دیگر نمیشوید. برای مثال، من بسیار دوست داشتم که او از عنصر حریت در داستان استفاده کند. خود نویسنده نباید شیفته آن چیزی که خلق کرده است بشود چرا که باعث اتفاقات دیگری میشود. از جمله این اتفاقات آن است که مخاطب جلوتر از داستان، تزئینات آن را درک میکند. به نظرم، با توجه به پتانسیلی که تمهای این داستان داشتند، این کتاب میتوانست بسیار بزرگتر از این باشد. به موضوع کمیت اشاره میکنم. برای مثال، نویسنده تلاش میکند تا در بزنگاههایی، جای پایی از یک عنصر گم شده را تکرار کند. این موضوع به این دلیل است که مخاطب داستان را فراموش نکند و بداند که آن عنصر در جایی در پرده قرار دارد. بنابراین، اینچنین تکرارهای مسجعوار در داستان به آن کمک میکند. یکی از مواردی که خانم تقیزاده با آن درگیر شده است، چیزی است که یک سر در اساطیر دارد و یک سر در میراث دانش دارد. من این کتاب را بسیار دوست دارم و هنوز هم اعتقاد دارم که میشد این کتاب را از نظر کمی بیشتر کرد و داستانهای افراد بیشتری را بشنویم که در سایه هستند. به نظرم بهتر بود که در مواردی، برجستگی بعضی موضوعات کمتر میشد و در مقابل، در مواردی برجستگی بعضی موضوعات بیشتر میشد. اگر قرار بود که خودم را جای نویسنده بگذارم و چنین کتابی را بنویسم، فکر میکنم که در وسط راه ناامید و یا شاید نابود میشدم. باید بگویم که این کتاب بازنویسیهای بسیاری داشت و از این جهت هم کار بسیار سنگینی بود.
در بخش بعدی این مراسم، بخشهایی از کتاب «ماه را نشانه بگیر» توسط مهرداد ضیایی، خوانده شد و پس از آن، علیزاده، در سخنانی کوتاه به لحن در این داستان اشاره کرد. او گفت: یکی از موضوعاتی که من بدان اشاره کردم، همین بود. خانم تقیزاده بهگونهای از لحن و زبان استفاده میکند که اصلا احتیاجی به بازخوانش وجود ندارد. در حقیقت او با استفاده از لهجهای خاص، آن شخصیت را به صورت تصویری برای ما نمایش میدهد و ما میتوانیم تصور کنیم که آنان چه حرفی را میزنند. خانم تقیزاده برای هر شخصیتی که در داستان خلق کرده است، یک زبان و لحن نیز قرار داده است. باید بگویم که زبان و لحن خانم تقیزاده بسیار روان و راحت است. البته در مورد تغییر لحنها باید بگویم که این کار باعث میشود که نویسنده خط اصلی را از دست بدهد.
ضیایی در ادامه صحبتهای مطرح شده توسط منتقد این جلسه بیان کرد: استفاده کردن از لحنهای مختلف، الزاما یک دستورالعمل باارزش نیست. البته کار بسیار سختی است و نو است. دلیل این حرف من این است که استفاده از لحنهای متعدد باعث میشود که کار از نظرگاه خود خارج شود. برای مثال در نمایشنامه، استفاده از لحنهای مختلف طبیعی است اما اگر تاریخ چند صده ساله داستاننویسی را بررسی کنید میبینید که استفاده نکردن یک نویسنده از این تکنیک، به معنای یک اشتباه از سمت او نیست و حتی استفاده نکردن از آن، دال بر ناتوانی نویسنده نیز نمیباشد. داستان چیز دیگری دارد.
قاسمعلی فراست، در بخش دوم صحبتهای خود، توضیحاتی را راجع به نقصهای این داستان داد و گفت: باید بگویم که کنار گود ایستادن و صحبت از نقصهای یک داستان، کار بسیار راحتی است. اگر ایکاشی در این جلسه مطرح میکنم، بدین معنا نیست که در داستان خود، حتما این را رعایت میکنم. به اعتقاد من، وقتی ما خوبیهای داستان را برمیشمریم، برای اینکه اطمینان پیدا کنیم که آن خوبیها از روی تعارف بیان نشده است، ایکاشها نیز بیان میشود که باید نظر کارشناسی داده شود. دقت کنید که داستان با گمشدن قاسم چگینی شروع میشود و به نظر من، این موضوع، شروع بسیار خوبی است چرا که من به عنوان یک مخاطب این سوال را از خود میپرسم که این فرد بعد از خواستگاری، ناگهان کجا میرود و چه بلایی بر سرش آمده است. این سوال در جریان داستاننویسی به چند طریق پاسخ داده میشود. اولا، او را مدتی رها میکنیم تا کنجکاوی برای مخاطب ایجاد شود و بدین وسیله بقیه داستان را برای او تعریف میکنیم و در نهایت به چرایی آن گم شدن اولیه اشاره میکنیم. اساسا، داستاننویسان کلاسیک از این شیوه استفاده میکردهاند. موضوع دیگر این است که بگوییم فعلا این شخصیت را رها میکنیم و بعدا به آنان برمیگردیم. این موضوع در داستان جدید و مدرن کاملا متداول است. باید اشاره کرد که نویسنده، تلاش میکند تا در لابهلای ماجرای گمشدن قاسم چگینی، مخاطب را همچنان با خود نگه دارد و او این سوال را مدام از خود بپرسد که قاسم چگینی کجا رفت؟ بالاخره نویسنده یک بستری را برای بیان داستان خود باز کرده است و طبعا مخاطب این حق را دارد که از او بپرسد نتیجه این بستر چه شد و ما را به کجا میبری؟ به نظر میرسد که فاصله بین ابتدای داستان و گمشدن قاسم چگینی با پیدا شدن او در انتهای داستان، کمی زیاد است و بعضی خوانندهها را اذیت میکند. خواننده از خود این سوال را میپرسد که نویسنده به کجا میرود و چرا بستر اصلی را رها کرده است. به نظرم، نویسنده میتوانست در جاهایی، یک ردپا یا اشاره به ماجرای اصلی میداد تا مخاطب بداند که حواس نویسنده به این ماجرا هست. این کار باعث میشد که هم انقطاع زیاد بین ابتدا و انتهای داستان از بین برود و هم اعتماد مخاطب جلب شود که حواس نویسنده به ماجرای اصلی هست.
او اضافه کرد: نکته دومی که به نظرم باید بیان شود این است که نویسنده به صورت هوشمندانه خواسته است تا 4-5 موضوع مطرح شده در داستان را به هم ربط بدهد اما به نظرم در مواردی این نخ تسبیح بعضا بسیار نازک شده است و یا روایتهای این داستانها به قدری زیاد شده است که باعث سردرگمی مخاطب میشود. ما از ابتدای داستان، یک خط داستانی به نام قاسم چگینی داریم و میخواهیم بدانیم که او کجا رفته است؟ همچنین، یک خط دوجنسی نیز وجود دارد و خط دیگر نیز ماجرای دزدی آنیکا و همکلاسیاش است. علاوه بر اینها، ماجرای گیتی مطرح میشود. به نظرم ایکاش تمام این خطهای داستانی، همدیگر را پیدا میکردند.
ضیایی بیان داشت: موقعی که تمام این خطوط داستانی را میدیدم، با خود میگفتم که اینها میتواند دو فصل دیگر را نیز بسازد. البته میدانم که وصل کردن این شخصیتها به همدیگر کار بسیار سختی است اما باید اعتراف کنم که در بین تمام این شخصیتها یک موضوع مشترک دیدم و آن هم ارتباط بین والد و مولود است. در حقیقت این شکل از بحران هویت در دل همین موضوع دیده میشود. موقعی که در ارتباط بین مولود و والد تردید به وجود میآید، یکی از شاخصههای بحران هویت برای افراد تقویت میشود. دقت کنید که در تمام این داستانها، همه بچهها مشکلاتی را با والدین خود دارند و حرف همدیگر را نمیفهمند. شاید نویسنده گمان کرده است که با اشتراک این موضوع در قطع ارتباط بین فرزند و والدین و بحران هویتی، میتواند تمام این داستانها را به هم متصل کند.
فراست در پاسخ به مهرداد ضیایی گفت: البته این موضوع امکانپذیر است. برای مثال در زمان جنگ و صلح، تعدد شخصیتها به حدی میرسد که واقعا احساس میکنیم قرار دادن یک وجه اشتراک بین شخصیتها الزامی است. به نظرم، تولستوی اگر میخواست که این رمان را امروز بنویسد، به گونه دیگری مینوشت. دقت کنید که وقتی شخصیتهای داستانی زیاد میشود، اگر آنان را گم نکنیم و ارتباطی بینشان برقرار شود، هیچ ایرادی وجود ندارد. البته این ارتباط میتواند یک ارتباط از جنس مشاهده و کلامی باشد و هم میتواند به صورت حسی و فکری باشد. برآورد من این است که این شخصیتها در مواردی باعث شلوغ شدن داستان شده است. به هر حال من به ایشان دست مریزاد میگویم و به نظرم این داستان غنای بسیار زیادی دارد و پژوهش آن بسیار گسترده بوده است. باید در برابر چنین فردی سر تعظیم فرود آورد. در مواردی بغضم میگیرد وقتی میبینم که یک آدم پر و پیمان فرهنگی که حرفهای زیادی برای گفتن دارد، در گوشه یک خانه قرار گرفته و خبری از او نیست در حالی که یک جوان 24-25 ساله بازیگر یا فوتبالیست، در کانون توجهات قرار دارد و در جامعه چهره است. چه تعداد بازیکنان زیادی هستند که به اندازه یک هزارم آقای ضیایی کتاب نخواندهاند اما چهره هستند. اینها فاجعه جامعه من و شما است و برای آن افسوس میخورم. در مقابل میبینید که وقتی کتاب فلان نویسنده خارجی درمیآید، همه مردم آگاهانه و هوشمندانه شبانه صف میکشند تا کتاب را بخرند. آنان با این کار میخواهند به فرزند خود یاد بدهند که این وسیله ارزشمند، کتاب است و یک نویسنده برای نوشتن آن یک سال، دو سال زحمت کشیده است. بنابراین من باید شبانه در برابر کتابفروشی صف بکشم تا کتاب او را بخرم. در اینجا میبینید که وقتی شخصیتهایی نظیر سیدرضا حسینی، احمد محمود، سیمین دانشور، ژیلا تقیزاده و ... در جایی صحبت میکند، شور و شوقی وجود ندارد و استقبال کم است.
فرحناز علیزاده ضمن اشاره به بعضی ایرادات این داستان گفت: باید اعتراف کنم که جاهایی از داستان را با سرعت بسیار زیادی میخواندم تا ببینم که بالاخره چه اتفاقی برای شخصیتها رخ خواهد داد اما در مقابل جاهایی به سختی جلو میرفت. به نظرم در مباحثی که ژیلا تقیزاده پژوهش میکرده است، دوست داشته تا تمام نتایج پژوهش خود را وارد داستان کند. البته همانطور که آقای ضیایی اشاره کردند، هر کس میتواند شیوه نوشتن خود را خودش تعیین کند و هیچ الگو و خطکشی وجود ندارد. همیشه در کارگاههای داستان نویسی بیان کردهام که ما به شما هنرجویان، راه و روش داستاننویسی را یاد میدهیم اما اصلا اینگونه نیست که بخواهیم الگو و نقشه به شما بدهیم. اگر کسی چنین کاری بکند، استعداد نویسنده و ذوق و قریحه او را از بین برده است. در مورد این کتاب باید بگویم که اگر گره داستانی زودتر شروع میشد، به این دلیل که تعلیق زودتر شروع میشد، بیشتر با آن همراه میشدیم. دقت کنید که ما در اینجا با یک داستان بلند روبهرو هستیم اما با توجه شخصیتهایی که خانم تقیزاده انتخاب کرده است، این داستان قابلیت تبدیل به رمان را نیز دارد. در حقیقت، خرده داستانها به گونه ای است که قابلیت تبدیل شدن به یک رمان را داشته است. نکته دیگری که جز ایکاشها میباشد این است که تمام شخصیتها به جز یک نفر، در رنج سنی جوان و نوجوان هستند. ایکاش آن شخصیت نیز در همین رنج سنی قرار میگرفت و تمام این افراد در یک هویت و شخصیت قرار میگرفتند. البته این کار او شاید به این دلیل بوده است که میخواسته است بگوید یک آدم چهلساله هم میتواند در این موقعیت قرار بگیرد. نکته آخر من این است که اگر میخواهیم بحث دوجنسهها را به عنوان یکی از محورهای اصلی داستان بیان کنیم، بهتر است که حضور او خیلی سریعتر در داستان علنی بشود و از همان ابتدا وارد ماجرا شود. پیشنهاد من به دیگر دوستانی که میخواهند داستان در داستان بنویسند این است که داستان در داستانها در هم تنیده شود. بدین معنی که همه با هم در یک دستهبندی قرار بگیرند. اگر این اتفاق رخ بدهد، ضرباهنگ داستان تندتر شده و بیشتر خود را نشان میدهد.
مهرداد ضیایی در بخش پایاتی صحبتهای خود گفت: یکی از میراث ادبیات داستانی ما که بسیاری از نویسندگان و حتی حماسه سرایان ما از آن استفاده کردهاند. داستان در داستان است. این سنت با اشکال نزدیک به همی توسط بسیاری از هنرمندان عرصه ادبیات استفاده شده است. این اشکال نزدیک به هم به ما میگوید که بین تمام خرده داستانها، قطعا یک ردپا وجود دارد. به نظر من بخشی از این موضوع به میراث ادبیات شفاهی برمیگردد و بخشی دیگر به برداشتهای لطیف عرفانی برمیگردد که عرفا و اهل تصوف بدان اشاره زیادی کردهاند. به نظرم خیلی خوبتر است که از این میراث استفاده کنیم. علاوه بر این، مسالهای که در داستانهای امروز کمتر مورد توجه قرار میگیرد، موضوع فانتزی در داستان است. این میراث، جدا از اینکه کاربرد بازاری و مخاطبی دارد، در عین حال یکی از تکنیکهای داستاننویسی ما است که از آن کمتر استفاده میکنیم همانطور که اکنون بیش از 40 سال است که هیچ کس راجع به میراث محیطزیستی ما هیچ چیز ننوشته است.
در بخش پایانی این مراسم، ژیلا تقیزاده، نویسنده کتاب یک پیام صوتی به حاضران در این جلسه داد. او در این پیام ضمن تشکر از همه کسانی که در این مراسم حضور یافته بودند، به ارائه مختصری از روند تولید این اثر ادبی اشاره کرد و هدف خود از نوشتن این داستان را شرح داد.
نظر شما