آشفتگی، درماندگی، پشیمانی، پریشانی، تزلزل و هزار واژه دیگر باید بیایند و کنار این کلمات قرار بگیرند تا حال و هوای یک لحظه و یک روز از فردی که قصد جدایی و ترک زندگی زناشویی را دارد، بیان کنند. گاهی واژهها هم با حال و هوای آدمی راه نمیآیند. برعکس، هر چه بیشتر به کار میبری، بیشتر از درک حالت عاجز میشوند. هر چه بیشتر دنبال کلمات مناسب اوضاعت بگردی کمتر به دادت میرسند و گاهی حالت را خرابتر میکنند و در نگاه اطرافیان شخصیت متزلزلی هم پیدا میکنیم. تمام کردن یک رابطه دو سر دارد و در هر سری هزاران سر و ماجرای دیگر پنهان است. یعنی در ظاهر دو نفر رابطهای را تمام کردهاند؛ اما عمیق که بشوی در هر کدامشان قصهها و غصههای زیادی را میبینیم. انگار در زن داستان، هزاران زن رنجور و گریزان کز کردهاند و گاهی از شدت خشم دچار عصیان میشوند و در مرد داستان هزار مرد تنها و خستهای میبینیم که خاطرات را با خشم میجوند و پسمانده خندهها و صداهای نشسته بر ذهن را سیگار به سیگار دود میکنند و تمام. ترک کردن شاید غمانگیزترین فعل ممکن در جهان امروز باشد. در جهانی که امنیت و آرامش اساس یک رابطه دو نفره را شکل میدهد. این فعل میتواند برای مدتی کوتاه و چه بسا طولانی تاثیرات مخربی روی افکار، اعمال و زندگی شخص باقی بگذارد. انقلابی بزرگ در زندگی دو طرف به وجود آمده است و حاصل این انقلاب، فروپاشی یک خانواده است که مستقیم نه تنها بر روی فرد بلکه روی جامعه نیز تاثیر میگذارد. اما سوالی که اینجا مطرح میشود این است که آیا طلاق به تنهایی میتواند منجر به سقوط اخلاقی و از بین بردن ارزشها و اصول خانوادگی شود؟ آیا تنها طلاق و تاثیرات منفی ناشی از جدایی است که مرد و زن را به بیراهه میکشاند؟ آیا زن و شوهر مجبورند با تمامی ضعفها و تضعیف کردنهای یکدیگر کنار بیایند فقط به این خاطر که مهر طلاق در شناسنامههایشان نخورد؟ آیا تداوم زندگی زناشویی دو فردی که به هیچ عنوان کنار هم رنگ خوشبختی و لذت را نمیبینند، میتواند تضمینکننده این باشد که این زندگی هرگز به پوچی و خیانت از جانب دو طرف نخواهد رسید؟ و سوال مهمتر اینکه آیا طلاق فقط جنبههای بد و منفی دارد؟ طلاق خوب و منطقی هم داریم؟ آیا همه جداییها باید با دعوا و فحش و بگیر و بکش همراه باشد؟ مدیریت مناسب زن و مرد حین جدایی چه قدر میتواند آسیبهای ناشی از طلاق را به حداقل برساند؟ آیا برای جدایی هم رسیدن به بلوغ فکری و عاطفی لازم است؟ همه این موارد سوالاتی است که پاسخ به آن را میتوانید در رمان «کلید را آخر راهرو انداختم» پیدا کنید. هانیه موحد در این رمان از همین دنیای پر تنش و پر عطش حرف میزند. دنیای جدایی و روایتهای مختلف بعد از طلاق. این اثر که نخستین رمان از این نویسنده جوان است، به دنیای جدایی و روابط بعد از این ماجرا اشاره میکند. به تنهایی و انزوایی که فرد طلاق گرفته را به روابط شبه دوستانه و شبهعاشقانه میکشاند و در ادامه مسیر فرد را تنهاتر از همیشه تنها میگذارد و دستانش را خالی از اعتماد و اطمینان میکند.
در خصوص شکل گیری این رمان برایمان بگویید؟
همیشه به موضوع جدایی و تاثیراتش در زندگی افراد فکر میکردم. برایم علامت سوال بزرگی شده بود که اتفاق این علامت سوال و تعجب را به عناوین مختلف در رمان آوردم. جملاتی مثل همیشگیهایم چه قدر سرد شدهاند. همیشگیهای این خانه دارند برای من تمام میشوند. همیشگیهایی که فکر میکردم یک عمر همراه من هستند تمام میشوند چون زن این خانه از فردا دیگر نیست. قرار است همه چیز را تحویل بدهد و برای همیشه برود. یا پرسش «دنیای بعد از جدایی اصلا چه شکلی است؟» که راوی، در طول داستان مدام از خودش میپرسد و در ذهنش تکرار میشود.
پس ما شاهد پرداختن به موضوع طلاق از زبان یک زن هستیم؟
روایتگر این داستان زنی است که در آستانه جدایی از دغدغهها، وابستگیها و ترسهایش با مخاطب حرف میزند؛ اما این رمان صرف به مسائل زنان در حوزه طلاق نپرداخته و سعی کرده مشکلات روحی و عاطفی مردان را نیز تا حدودی در کتاب منعکس کند. یعنی هر چند که این رمان از زبان یک زن نقل میشود اما سعی کردهام در قالب دیالوگهای مختلفی که بین زن با روانشناس یا دوست همسر سابقش رد و بدل میشود تا حدودی به مشکلات عاطفی، مالی و مسئله مهریه نیز بپردازم. من اعتقاد دارم مردها به خاطر عدم تخلیه روانی و به وجود نیاوردن شرایط برای گفتوگو و برونریزی، بیشتر دچار افسردگی میشوند. به همین خاطر سعی کردم در قالب دیالوگهای مختلف از حال و هوای مرد قصه نیز مخاطب را با خبر کنم. به هر حال یک سر این جدایی هم مرد بوده است و غافل شدن از اوضاع او، یک طرفه به قاضی رفتن میشد و نوشته را برای خواننده سطحی و ناشیانه میکرد.
یعنی اعتقاد دارید نوشتههای این کتاب که اولین رمان شما است، سطحی نیست و به درجهای از پختگی رسیده است؟
این را من نمیتوانم قضاوت کنم. قطعا مثل هر کتاب دیگری باید خوانده و نقد شود؛ اما چیزی که برای من قطعی شد و بعد دست به نگارش کتاب زدم، نوع مطالعه و تاثیر مثبت کمیت و کیفیت خواندن من روی این رمان بود. خوشبختانه ناشری داشتم که فقط به جیب خودش فکر نمیکرد و روز اول با لحن جدی و محکم به من هشدار داد که تا رمان نخوانم و از رمانهای خوب دنیا و کشور خودم باخبر نشوم این کتاب را چاپ نخواهد کرد و همین مسئله باعث شد که سه، چهار سال روی این رمان و نگارش آن وقت بگذارم و به طور جدی رمانهای خوب را بخوانم تا حداقل از روی بیسوادی ننوشته باشم.
با همه این تفاسیر در صحبتهای پیش از مصاحبه اعلام کردید که با سرمایه شخصی این اثر را منتشر کردید. آیا این روش درستی برای کتاب منتشر کردن است؟
بله با هزینه شخصی منتشر کردم. بعید میدانم هیچ ناشری روی اولین رمان یک نویسنده تازه کار سرمایهگذاری کند. شما توجه کنید که این رمان اولین کار حرفهای و رسمی من در حوزه داستان نویسی است.
همین طور که صحبت میکردید؛ رمان را ورق میزدم. برای من جالب بود که هر فصل عنوان مخصوص به خودش را دارد. دلیل این نامگذاری چیست؟
احساس کردم هر فصل میتواند برای خودش یک داستان کوتاه مجزا باشد و اسم مخصوص به خودش را داشته باشد.
یعنی هر فصل به تنهایی منظور و مفهوم کلام را میرساند و میشود هر فصل را بهعنوان یک داستان کوتاه در نظر گرفت؟
میشود این طور گفت؛ این رمان 19 فصل دارد که زنجیروار به یک موضوع اشاره میکند که جدایی است. هر فصل با ماجرایی شروع میشود و سعی کردهام در همان فصل هم داستان را ببندم تا خواننده گیج نشود و هم بازش بگذارم که مخاطب با باقی رمان همراه شود و نصفه رهایش نکند.
باز هم تاکید میکنم که این کتاب اول شماست. یعنی فکر میکنید از اون دست کتابهایی است که نمیشود روی زمین گذاشت؟
این آرزوی هر نویسندهای است که به کتابش مهر علاقهمندی زده شود و از مخاطب این جمله را بشنود. امیدوارم که این اتفاق افتاده باشد. خوشبختانه تا الان که بازخورد خوبی از کتاب گرفتهام.
از طرف چه اشخاصی؟
بیشتر از جانب دوستان و فامیل.
طوری صحبت کردید که من فکر کردم منظورتان اساتید داستاننویسی است. پس منظور شما مخاطب عام است؟
به هر حال مخاطب عام و عامهپسند هم سلیقه و نیازی دارد و به عقیده من نباید از نظرات و پیشنهادات همین دست از مخاطبان هم بیبهره ماند. رمانهای زیادی را خواندهام که اکثر مخاطبانش عام بودهاند و به اصطلاح عامهپسند نوشته شدهاند؛ اما بازخورد خوبی دیدهاند و برای صاحبان اثر موفقیتهای چشمگیری رقم زدهاند. احساس من این است که رمان و داستان کوتاه برای همه است و باید به هر مخاطب با هر نوع تفکر و سلیقهای احترام گذاشت؛ چراکه رمان از دل مردم و داستانهای زندگیشان قد علم میکند و در قالب کتاب به مردم معرفی میشود. داستانی که جدا از دغدغهها و نیازهای مردم نوشته شود؛ تاثیرات عمیق و روشنی روی دید و تفکر مخاطب نمیگذارد. برای این جماعت باید از دردها و دلواپسیهایشان گفت. طلاق یکی از همان موضوعاتی است که ما در حوزه داستاننویسی کمتر به آن پرداختهایم یا اگر هم اشاره شده متاسفانه نویسنده به قدری با کلمات بازی کرده و اصطلاحات عجیب و غریب به کار برده که نه تنها به فرد مطلقه کمکی نمیکند؛ بلکه او را با تعاریف سنگیناش نسبت به این واژه و دنیای بعد از جدایی، سردرگم میکند. به نظر من رمان باید پوستکنده باشد. البته منظورم این نیست که نویسنده از اول کار هر چه در چنته دارد رو کند و دنبال غافلگیر کردن خواننده نباشد؛ نه؛ اما باید جوری باشد که خواننده در این وانفسای تعارض و تناقضی که در جامعه با آن مواجه است بیش از پیش درگیر کلمات و تعاریفشان نشود. باور کنیم که حوصله و صبر همهمان کمتر شده و ذهنمان آنقدر خسته است که دلش آرامش میخواهد و چه از این بهتر که من و مای نویسنده از طریق کلمات بتوانیم آرامش را حین مطالعه به او برگردانیم نه اینکه اسیرش کنیم و او هم بی خیال کتاب و کتاب خواندن شود.
پس شما با رمانهایی که مخاطب خاص دارند، اعتقادی ندارید؟
نه این طور نیست. مخاطب خاص هم به همان اندازه برای من اهمیت دارد و نیازش باید مرتفع شود. من همان طور که «دالان بهشت»، «بامداد خمار» و «چراغها را من خاموش میکنم» را می خوانم، «ر ه ش»، «پاییز فصل آخر سال است»یا «جزء از کل» استیو تولتز را هم که تقریبآ جزء کتابهای دارای مخاطب خاص هستند و نظر کارشناسان را به خودشان اختصاص دادهاند، میخوانم. من تا هر دو گروه و هر دو مدل تفکر را نشناسم هرگز نمی توانم بنویسم. با همه این تفاسیر خودم بهعنوان نویسنده ترجیح میدهم نه آن قدر دم دستی و ساده بنویسم که حتی مخاطب عام هم خندهاش بگیرد و آن را گوشهای بیندازد و نه آن قدر درگیر واژه خاص و خاصپسند و خاص بازی شوم که مردم و دغدغههای شخصی و اجتماعیشان را نادیده بگیرم. من از فکر خودم وارد افکار آدمها و زندگیهایشان میشوم. از دریچه نگاهم به بغض و نفرت و عشق هزار مقوله دیگرشان سرک میکشم و زمانی که با باور به این مسئله که وقتی مردم دیده و نوشته و خوانده شوند، یعنی جامعه و کشوری با تمام ارزشها و افت و خیزهایش دیده و خوانده و فهمیده شده است بنویسم حالم خوب میشود و این حال خوب را به خانواده، جامعه و مردمم تزریق کردهام.
شما کتاب را خودتان منتشر کردید. بنابراین برای پخش آن هم مشکلات زیادی داشتید. کتاب را چطور توزیع کردید؟
بخش توزیع این رمان خودش به تنهایی میتواند یک تراژدی غمانگیز شود. چون این کتاب توسط انتشارات نقش مانا اصفهان به چاپ رسید و از آن جایی که ناشر بنده از روز اول با من سر موضوع پخش توافق کرد و البته حرفهایش هم در خصوص عدم توزیع توسط خودش کاملآ توجیهکننده بود بعد از چاپ کتاب به تنهایی در انقلاب چرخیدم و چرخیدم و با ده کتاب گذاشته شده در کوله پشتیام وجب به وجب انقلاب و خیابانهای فرعیاش را گز کردم و با لیست پخش کتابیهایی که ناشرم به من داده بود سراغ گزینههای روی میز رفتم که متآسفانه جواب همه یک جمله بود: «توزیع نداریم» یا این جمله که از قبلی دردآورتر بود: «فقط کتابهای خودمان را توزیع میکنیم» و جملاتی از این دست که من را به شدت ناامید کرد طوری که دلم میخواست کتاب با تمام نوشتههای توی آن را قورت دهم و فکر کنم که اصلا کتابی ننوشتهام.
خب در نهایت چه کردید؟
بعد از کلی رفت و آمد، پخش کتاب فرهنگ زحمت توزیع کتاب را کشید که بابت لطفی که در حقم کرد از مدیریت محترم و دوستان عزیزم در این پخش سپاسگزارم.
خواندن این رمان را به چه کسی پیشنهاد میکنید؟
رمان «کلید را آخر راهرو انداختم» شاید بتواند برای مخاطب اصلیاش یعنی افرادی که جدا شده یا در آستانه جدایی هستند؛ مفید و موثر باشد؛ چراکه به زوایای مختلف زندگی بعد از جدایی از ارتباط با افراد دیگر و پرت شدن به رابطههای مختلف گرفته تا هول و اضطراب ناشی از مطلقه بودن و زندگی در خانه پدری اشاره شده است و قطعا مثل هر رمان دیگری با ضعفها و کاستیهایی همراه است. به هر حال امیدوارم با نوشتن این دست از کتابها و داستانها این موضوع را در جامعه فرهنگسازی کنیم که فرد طلاق گرفته، به اصطلاح نچسب مردم ناآگاه میوه دست خورده نیست و مثل هر انسان دیگری باید حق زندگی، حق انتخاب و حق ازدواج مجدد داشته باشد و یک صحبت کوتاه دارم با فردی که در آستانه این اتفاق است؛ «تا میتوانی به خودشناسی برس. با خودت صادق باش و به درونت سرک بکش و بپرس که کجا کم گذاشتهای و کجا کم دیدهای، یک طرف ماجرا تو هستی پس سهمت را نادیده نگیر. بگذار لابهلای تمام اتفاقاتی که برایت پیش آمده و حرفهای نیشداری که شنیدهای به بلوغ سکوت برسی. خودت را که شناختی، دودوتا کردن و چرتکه انداختنت که تمام شد دست به انتخاب درست بزن.»
نظر شما