در گفتوگوی پیشرو جویس کرول اوتس از قفل ذهنی نویسنده، اولین کتابی که عاشقش شده و احساس گناه از نخواندن آخرین اثر جیمز جویس میگوید.
بیشتر از همه دوست دارید چه کسی کتابتان را بخواند؟
چه سوال غیرمنتظرهای! جواب صادقانهام این است: «هیچ ایدهای ندارم.» هرگز کوچکترین ایده یا انتظاری درباره مخاطب ندارم. همیشه از مواجه شدن با خوانندگانی که پیشبینی نمیکردم کارهایم را بخوانند شگفتزده میشوم. این حس را از خوانندگان در جشن امضای کتاب میگیرم که مسلما در هر مکانی متفاوت است.
بیشتر از همه دوست دارید در مصاحبههایتان از چه حرف بزنید که تا به حال نشده؟
شاید سوالاتی درباره ماهیت این فن، تکنیکها، ساختار، سبک و ... اما صحبت از این عناصر در مصاحبه دشوار است. آنالیز یک اثر داستانی در کلاس دانشگاه یا یک کارگاه آموزشی شاید بزرگترین پاداش باشد. در کارگاههای داستاننویسیام میتوانم کل یک ساعت را به یک داستان بسیار کوتاه از همینگوی اختصاص دهم.
چه ساعتی از روز مینویسید؟
صبح زود، اواخر صبح، بعدازظهر، اواخر عصر یا کمی بعد از نیمه شب –اینها ساعتهای ایدهآل من هستند. به نظر میرسد هرچه روز بیشتر پیش میرود فعالتر میشوم و در ساعات پایانی عصر احساس میکنم در کارم کاملا غوطهورم. در این زمان احساس میکنم که کارم صرفا شخصی نیست.
قفل ذهنی را چطور پشت سر میگذارید؟
مطمئنا مردم حالا و همیشه هنگام نوشتن احساس «قفل شدن» میکنند، چرا که به اندازه کافی رویاپردازی نکردهاند، طرح نزدهاند و یا پیش از این یادداشتبرداری یا تحقیق نکردهاند. هیچکس با تایپ کردن اولین جمله نوشتن را شروع نمیکند. نوشتن، اعجاز تخیل است و باید با تخیلات فعال آغاز شود. بهتر است این تجربه را با قدم زدن یا بهتر از آن دویدن در یک مکان آرام زیبا و به دور از دیگران از سر بگذرانید. (وقفهها و مشاجرات پیش پا افتاده، مرگ تخیلاند.)
کدام کتاب است که بارها و بارها به آن برمیگردید؟
«مجموعه اشعار» امیلی دیکنسون و «والدن» هنری دیوید ثورو.
کدام قطعه فرهنگی غیرادبی (فیلم، نمایش تلویزیونی، نقاشی، آهنگ) است که نمیتوانید زندگیتان را بدون آن تصور کنید؟
«نتوانم زندگیام را بدون آن تصور کنم...»؟ خیلی اغراقآمیز است. به وضوح، ما نمیتوانیم زندگیمان را غیر از آنچه هست تصور کنیم. مردم اغلب میگویند «نمیتوانستم بدون ... زندگی کنم» و ما فکر میکنیم که «اما مطمئنا میتوانی، همانطور که من توانستم».
بهترین توصیه نویسندگی که از کسی دریافت کردید چیست؟
هیچکس تا به حال به من هیچ توصیهای برای نوشتن نکرده و من هم هرگز درخواست نکردم.
اولین کتابی که عاشقش شدید چیست؟
«آلیس در سرزمین عجایب» و «آلیس آن سوی آینه» لوییس کرول. آن زمان هشت سال داشتم –نیازی نیست که بپرسید چرا؟
یک رمان کلاسیک نام ببرید که از اینکه هرگز آن را نخواندهاید احساس گناه میکنید.
یک روز با یک بچهگربه چمباتمه میزنم و «شبزندهداری فینگنها»ی جیمز جویس را میخوانم. «اولیس» را بارها خواندهام، عملا قسمت عمدهای از «دوبلینیها» و «سیمای مرد هنرمند در جوانی» را از حفظم –اما تنها ۱۰۰ صفحه از «شبزندهداری» را خواندهام.
کتابی هست که آرزو داشتنید شما آن را مینوشتید؟
جدا فقط یک کتاب؟ عملا تمام کلاسیکها و بسیاری کتابهای دیگر که از نوشتنشان هیجانزده میشوم. نوشتن یک کتاب فوقالعاده باید یک ماجراجویی خارقالعاده باشد. به عنوان مثال نوشتن «روشنایی ماه اوت» فاکنر، «جنایت و مکافات» داستایوفسکی یا داستان کوتاههای کافکا و «رنگین کمان» لارنس میتواند معادل هزاران زندگی در هزاران سیاره باشد.
نظر شما