حیات سیاسی نیما یوشیج و صادق هدایت در گفتوگویی منتشر نشده با زنده یاد دکتر انور خامه ای
اتراق موقت در اردوگاه چپ
نیما با افکار کمونیستی و اشتراکی آشنایی داشت، اگرچه به عضویت هیچ گروه خاصی درنیامده بود و به کل هم اهل صحبت کردن درباره این مسائل نبود. اما آشنایی و تمایلاتی داشت که گاهی آشکار میکرد و حتی برادرش عضو و از رهبران حزب کمونیست ایران بود و در تصفیههای استالینی کشته شده بود.
از نخستین آشنایی خودتان با صادق هدایت بگویید؛ این آشنایی کجا بود و چطور ادامه پیدا کرد؟
این آشنایی درست در جوانی من و مربوط به زمانی بود که بتازگی حزب توده تشکیل شده بود، یعنی اوایل دهه بیست. من و عبدالحسین نوشین و صادق هدایت و چند نفر دیگر، از اوایل دهه بیست تا میانههای این دهه در کافه فردوسی جمع می شدیم و درباره مسائل مختلف صحبت میکردیم. کافه فردوسی پاتوق صادق هدایت بود؛ فقط هم پاتوق هدایت نبود بلکه دیگران هم میآمدند؛ گاهی حرفهای حزبی هم در این کافه به میان میآمد که البته هدایت در این نوع بحثها معمولاً سکوت میکرد و زیاد هم از این بحثها خوشش نمیآمد. گاهی هدایت از رضاشاه خیلی انتقاد میکرد و به او بد و بیراه میگفت. به هر حال این کافه خانه دوم هدایت بود و هرکس میخواست او را ببیند یا سؤالی درباره آثار و افکارش داشت به این کافه میرفت. این آشنایی اولیه من با صادق هدایت بود. اما قبل از این، هدایت را از طریق آثارش میشناختم و بعضی کتابهای او را خوانده بودم.
تا چه میزان عقبه خانوادگی هدایت و شما در نزدیکیتان با صادق هدایت اهمیت داشت؟
هدایت از یک خاندان معروف بود که پدران و پدربزرگهای او مناصب مهمی در دوره قاجار داشتند. اما او به هیچ یک از این افتخارات اهمیتی نمیداد. من هم از طرف خانواده مادری قاجاری بودم و پدر من با دختری از یک خانواده سلطنتی ازدواج کرده بود؛ او از شاهزادههای خیلی خوب و معروف قاجار بود و بالاخره من هم از همان خانواده بودم و کنار همین خانواده بزرگ شدم و رشد کردم. بعضی قاجاریها بودند که به نسب قجری خودشان اهمیت نمیدادند و سرشان در کار خودشان بود که پولی دربیاورند و زندگی خوبی داشته باشند! اما بعضی قاجارها به قجری بودن خودشان اهمیت میدادند و از آن استفاده میکردند. مادر من از شاهزاده های خیلی اصیل و با نسب قاجاری بود. اما پدرم هم شیخ یحیی کاشانی از روحانیان معروف مشروطه خواه و سردبیر روزنامه ایران بود که امثال او تخم مشروطیت را در ایران کاشتند و هرچه داشتند در راه مشروطه صرف کردند. به هرحال پدر من از مادرم خوشش میآید و خانواده مادرم را برای ازدواج با او راضی میکند. بههرنظر عقبه خانوادگی من و صادق هدایت هر دو از خاندانهای معروف ایران بودند؛ اما این افتخارات برای هدایت اهمیتی نداشت و به این عقبه اعتنایی نمیکرد؛ هیچ وقت هم در هیچ جا و جمعی از گذشتهاش چیزی نمی گفت و به قول معروف گذشته و افتخارات خانوادگیاش را بر سر دیگران نمیکوبید و اصلاً افتخاری هم نمیکرد. همینطور از جمع ما در کافه فردوسی کسی درباره حیات گذشته هدایت چیزی نمیدانست و صحبتی هم نمیشد. اصولاً اهل اینطور بگیر و ببندها و تراشیدن اصل و نسب نبود! بنابراین نزدیکی من با هدایت بواسطه خانواده یا اصل و نسب نبود. من در ابتدا آثار او را خوانده بودم و دوستی او با نوشین و همچنین علاقه و آشنایی که او با دکتر تقی ارانی و بزرگ علوی داشت در من اثر کرده بود و در نتیجه بعدها این پیوند در کافه فردوسی ادامه پیدا کرد.
از دیدگاههای سیاسی هدایت در آن سالها و چند و چون تمایل او به حزب توده یا اندیشه چپ بگویید.
هدایت گرایشی به حزب توده در آن معنا که عضو حزب شود نداشت! گرچه رهبران حزب توده اصرار زیادی داشتند که او به عضویت حزب دربیاید. هدایت اگر هم گرایشی داشت عنوان نمیکرد و اصلاً اهل این نبود که اسرار دلش را برای جوانی مثل من بازگو کند! او بیشتر تو دار بود. اما بهطور کل در آن سالهای ابتدایی دهه بیست گرایشهایی نسبت به حزب توده یا کمونیسم پیدا کرده بود و نسبت به فاشیسم یا نازیسم روی خوش نشان نمیداد و نوعی عناد با امپریالیسم و استعمار در او دیده میشد. اما در هر صورت اهل فعالیت سیاسی تا این حد که عضو حزبی سیاسی شود نبود، اگرچه دیدگاههای سیاسی هم داشت.
شما در خاطراتتان اشاره کردهاید جلسات سری اصلاحطلبان حزب توده در سال 1322 در خانه هدایت تشکیل میشد؛ علت اینکه هدایت میزبانی این جلسات را به عهده گرفت چه بود؟
بله درست است. من هم شخصاً در این جلسات شرکت میکردم. خب هدایت نسبت به ما خوشبین بود و ما هم یک خوشبینی بیخودی نسبت به حزب توده داشتیم! البته هدایت در این جلسات سکوت میکرد و تنها میزبان ما بود! یعنی در بحثها شرکت نمیکرد. امثال احسان طبری یا نورالدین کیانوری خیلی اصرار داشتند که خوشبینی هدایت نسبت به حزب توده حفظ شود و در این جهت از ما کمک میگرفتند؛ ما هم تا حدودی این وسیله را فراهم میکردیم؛ غافل از اینکه خوشبینی خود ما نسبت به حزب و شوروی یک خوشبینی بیجهت بود!
بهطور کل افرادی که با حزب ارتباط برقرار میکردند دو دسته بودند؛ یا جوانان دانشگاهی بودند یا نخبگان فرهنگی. کیانوری از آنجایی که دانشگاهی بود بعضی از این جوانان دانشجو را به حزب میآورد. جوانان دانشگاهی در آن سالها جای دیگری نداشتند و به ناچار به حزب توده جذب میشدند و حزب هم اینها را بالا میکشید و به آنها اهمیت میداد. کیانوری که اینها را از دانشگاه جذب میکرد به دست من یا جلال آل احمد یا کسان دیگر میسپرد که ما حالشان را جا بیاوریم! و ما هم حالشان را جا میآوردیم[خنده]. بههرحال بیشتر جوانها که در دانشگاه درس میخواندند بواسطه کیانوری و... به حزب جذب میشدند و چون خود اینها عرضه تربیت کردن و آموزش دادن آنها در حزب را نداشتند به من و احسان طبری یا جلال آل احمد میسپردند و ما اینها را در حزب، آموزش و اصول و مبانی ماتریالیسم و مارکسیسم را به آنها آموزش میدادیم؛ و بعد هم در حزب کلاسهایی تشکیل میشد که ما حکم معلم این کلاسها را داشتیم. اما درباره افراد سرشناس یا نویسندهها و شاعران، بیشتر ما با آنها ارتباط میگرفتیم؛ چنانچه درباره صادق هدایت یا نیما یوشیج و... اینگونه بود. هدایت رابطه مستقیم با حزب توده نداشت و هرگاه قصد داشت ارتباطی برقرار کند یا مطلبی برای چاپ بدهد بواسطه نوشین یا طبری یا من اقدام میکرد. خب ما در کنار روزنامههای حزبی، روزنامه علمی و فرهنگی داشتیم که وابسته به اندیشه چپ و حزب توده بود؛ ما هم در این روزنامهها می نوشتیم و هدایت هم در آن زمان اهل نوشتن بود.
فکر میکنم منظور شما روزنامه «مردم» ضد فاشیسم است که هدایت نوول «قصه مرغ روح» و «قصه زیر بته» و... را در این روزنامه چاپ کرد؟
بله درست است؛ بخش مهمی از ارتباطات ما با نویسندگانی مثل هدایت از طریق همین روزنامهها و مجلات بود. من روزنامه نگار بودم و اساس زندگی من با روزنامه نگاری رشد پیدا کرد. عموم مطالبی که هدایت در این روزنامهها چاپ میکرد را من از او میگرفتم و در روزنامه کار میکردیم. البته دیگر افراد حزب توده مثل همان نوشین و... با هدایت ارتباط داشتند. گاهی اوقات که قرار بود روی یک موضوعی در روزنامه کار کنیم، چون ارتباط من با هدایت زیادتر از بقیه بود به ما روی می آوردند که از هدایت مطلب بگیریم؛ هدایت هم گاهی مطلبی یا داستانی داشت به من می داد و ما در نشریات خودمان کار میکردیم؛ همین عوامل، باعث نزدیکتر شدن ما به هدایت هم میشد.
گویا نیما یوشیج هم در این روزنامه مردم ضد فاشیسم مطالبی دارد؟! اینگونه نیست؟
بله؛ اتفاقاً بیشتر مطالب نیما را هم خود من از او میگرفتم و یادم هست که شعرهای زیادی برای چاپ در روزنامه رهبر از او گرفتم.
با نیما از چه طریقی آشنایی داشتید؟
نیما را اول بار در دوران رضاشاه در مدرسه صنعتی ایران و آلمان دیدم. البته پیش از آن، بعضی شعرهای او را خوانده و با اشعارش آشنایی داشتم. بعدها آشنایی من با گرفتن مطالب و اشعار او برای چاپ در نشریات مان گستردهتر شد.
نیما یوشیج گرایشی به اندیشه چپ و ارتباطی با حزب توده داشت؟
نیما با افکار کمونیستی و اشتراکی آشنایی داشت، اگرچه به عضویت هیچ گروه خاصی درنیامده بود و به کل هم اهل صحبت کردن درباره این مسائل نبود. اما آشنایی و تمایلاتی داشت که گاهی آشکار میکرد و حتی برادرش عضو و از رهبران حزب کمونیست ایران بود و در تصفیههای استالینی کشته شده بود. نیما بهطور مستقیم با حزب توده ارتباط نداشت و به عضویت حزب هم درنیامد. ولی ما را تشویق میکرد و به پیروزی شوروی در جنگ علیه آلمان امیدوار بود. نیما خودش به نشریات حزب توده مطلب نمیداد بلکه ما بودیم که از او مطلب می گرفتیم. حزب توده می خواست خودش را به نام نیما یوشیج پیوند بزند. خب این حزب با روسها ارتباطات زیادی داشت و چون مردم ایران از روسها در طول تاریخ خوبی ندیده بودند نمیتوانستند با حزب توده یکدل باشند. البته امثال نیما یا هدایت بدشان نمیآمد که مطالبشان در این نشریات نوشته شود ولی همیشه یک محافظه کاری در برخورد با حزب از خودشان نشان میدادند. نیما یوشیج به هیچ وجه ارتباط حزبی یا سازمان یافته با حزب توده نداشت و تنها با روزنامههای حزب ارتباط داشت که گاهی مقالاتی از او منتشر می شد؛ و عامل این ارتباط نیما با روزنامهها و مجلات حزب توده، اول من بودم! من وقتی در حزب صحبت نیما را آوردم، طبری و کیانوری و... هم با نیما ارتباط گرفتند و کم کم نیما را به حزب متمایل کردند.
یعنی به تعبیری جوانان حزب توده، نیما را فریب دادند و او را به حزب کشاندند؟!
بله؛ البته او خودش میخواست که فریب بخورد! [خنده] بههرحال بخشی از جامعه فکری و ادبی ایران بواسطه نوگراییها یا به تعبیر خودشان بدعتهایی که نیما داشت او را رها کرده بودند و او را به گوشهای انداخته بودند! و کسی اسمش را نمی آورد! خب در آن ابتدا نیما آن شهرت و محبوبیت اواخر عمرش را هم نداشت؛ طبیعی است که کسی با این همه ابتکار در شعر و ادبیات اگر مورد توجه قرار نگیرد راضی نخواهد شد؛ اما افراد روشنفکر حزب به عکس برای نیما احترام قائل بودند. به هر حال ارتباط نیما و هدایت و امثالهم با روزنامهها و مجلات حزب بواسطه امثال من بود و من گاهی مسائلی مربوط به نیما و هدایت را با کیانوری یا آل احمد در میان میگذاشتم و حتی گاهی با آنها پیش نیما میرفتیم و از او استفاده میکردیم.
در این دیدارها با نیما، در او علاقهای هم به نظرات مارکسیستی و چپ مییافتید؟
زیاد! به نظر من نیما مارکسیست واقعی بود! این افراد حزب توده مثل طبری و امثالهم مارکسیست بودند اما از نوع قلابیاش! در واقع مارکسیستهای نوع شوروی و نوکر آنها بودند! نیما به احتمال زیاد آثار مارکسیستی را خوانده بود و آشنایی کامل با این اصول داشت و به زبان روسی در کنار عربی و فرانسوی مسلط بود. آل احمد هم با نیما ارتباطات زیادی داشت و البته من خیلی زودتر با نیما ارتباط برقرار کردم و اولین کسی بودم که به خانه نیما رفتم. بعداً آل احمد را هم با خودم به خانه نیما بردم و او رفت و آمد با نیما را آغاز کرد و همراه خودش کیانوری یا طبری را هم میبرد! من می دانستم نیما کسی نیست که با این حقه بازیهای حزب توده سر و کار داشته باشد و به او چیزی نمیگفتم؛ گاهی اینها میخواستند بواسطه من به خانه نیما بروند ولی من به آنها مجالی نمی دادم و خودم تنها به دیدار نیما میرفتم و حرفهای او را میشنیدم (گرچه زیاد اهل حرف و صحبت کردن نبود و بیشتر شنونده بود تا گوینده) و گاهی اشعار و مطالب او را در نشریات حزب توده منتشر میکردم. طبری و کیانوری و آل احمد هم با او رفت و آمد میکردند. طبری و آل احمد ساده لوح بودند و پای امثال کیانوری را به خانه نیما بازکردند یا هر چه نیما به آنها میگفت را به کیانوری تحویل میدادند و نیما هم بدش نمیآمد که هرکس به خانهاش برود و همه کس را با آغوش باز میپذیرفت. اما او نمیخواست وسیله و آلت دست حزب توده بشود و من این را درک میکردم و نمیگذاشتم که اینها با نیما ارتباطات زیادی داشته باشند. همینطور صادق هدایت هم اینگونه بود و از اینکه آلت دست حزب بشود بیزار بود. کیانوری بارها به من گفته بود: «تو که به خانه نیما می روی ما را هم خبر کن!» ولی من تنها به خانه نیما میرفتم و هرچه نیما درباره حزب یا شوروی می گفت را به کیانوری و امثالهم تحویل نمیدادم! یا اگر میخواستم خبری از نیما به حزب بدهم به کیانوری و امثالهم نمیگفتم! بلکه با رضا رادمنش یا ایرج اسکندری در میان میگذاشتم؛ چون میدانستم که آنها از نیما سوءاستفاده نمیکنند. ولی میدانستم اگر باند کیانوری ارتباطش با نیما عمیق شود، نیمای بیچاره را اذیت خواهند کرد. نیما واقعاً یک آدم درویش مسلک و خوبی بود. نیما با ما که در حزب توده بودیم مثل فرزندان خودش رفتار میکرد. او یک علاقهمند به ایران و فرهنگ آن بود، به خلاف حزب توده که تمام مقدراتش دست سفارت شوروی بود و بعدها این مسائل روشنتر و موجب انشعاب ما از حزب توده شد. من خاطرات زیادی با نیما دارم که الان یادم نمیآید. نیما اصولاً آن چیزی که در قلبش بود را به کسی نمیگفت جز به ما بچههایی که مارکسیست و کمونیست بودیم؛ ما هم در واقع واسطه قلب نیما یوشیج با طرفداران او بودیم.
برگردیم به صادق هدایت؛ در خاطراتتان اشاره کردهاید که افرادی مثل هدایت یا فریدون توللی از جمله کسانی بودند که در راهپیمایی اول ماه مه (در سال 25) در تهران شرکت کردند که حزب توده در این راهپیمایی نقش فراوانی داشت؛ یعنی هدایت آنچنان به آرمانهای کارگری باور داشت که با آن همه بیحوصلگی جبلی که از او سراغ داریم در راهپیمایی شرکت کرد؟
هدایت گاهی در راهپیماییهای حزب توده شرکت میکرد ولی نیما اصلاً در این تجمعات شرکت نمی کرد. خب هدایت دوست صمیمی نوشین بود و بواسطه او به حزب توده خیلی خوشبین بود و همانطور که گفتم با دکتر ارانی هم پیشتر آشنایی داشت. در نتیجه به حزب توده که این بار توسط شاگردان دکتر ارانی تشکیل شده بود خوشبینی داشت. از طرف دیگر عناد او با استعمار و امپریالیسم نوعی خوشبینی نسبت به شوروی و کمونیسم در او ایجاد کرده بود؛ گرچه این خوشبینی همانطور که گفتم مثل خوشبینی که ما داشتیم بیهوده بود! بهدلیل اینکه ماهیت دولت شوروی برای هدایت و ما روشن نشده بود. اما بعد از انشعاب، حزب توده ما را طرد کرد و خائن و دشمن شوروی و کمونیسم دانست؛ ما حتی از سید ضیاءالدین طباطبایی که به حزب توده فحش و بد و بیراه میگفت هم بدتر شده بودیم! ما یک خوشبینی بیهوده نسبت به شوروی داشتیم! گرچه در همان زمان هم سعی میکردیم به سفارت شوروی رفت و آمد نداشته باشیم و خودمان را به آنها نچسبانیم؛ برعکس کسانی مثل عبدالصمد کامبخش که دربست در اختیار شوروی و سفارت آن بودند! امثال اینها هم به ما سفارش میکردند که به سفارت شوروی نرویم بهخاطر اینکه خود شورویها به آنها گفته بودند به بچه هایتان بگویید به سفارت نیایند و ظاهراً مستقل باشند و ما خودمان از اینها استفاده خواهیم کرد!
بنده در یک قسمت از نامههای هدایت به شهید حسن نورایی دیدم که از شما هم یادی شده؛ در این نامه که تاریخ 22 تیر 1326 را دارد و در واقع چند ماه پیش از انشعاب شما از حزب توده نوشته شده، آمده است: «خامهای را چند شب پیش در شمیران دیدم. با حرارت و میهن پرست شده. فقط به حرفهایش گوش دادم»؛ گویا حرفهای شما برای هدایت خستهکننده شده بود! اینطور نیست؟
هدایت در اواخر عمرش نه تنها خوشبینیاش نسبت به حزب توده از میان رفت که حتی نسبت به ما هم رفتار سابق را نداشت. نه تنها اخلاق و رفتارش نسبت به من تغییر کرده بود بلکه نسبت به باقی دوستانش هم همین حس را پیدا کرده بود. هدایت واقعاً در این زمان به لحاظ روانی سقوط کرده بود و به همه چیز و همه کس بدبین شده بود. همچنین وقایع بعدی بخصوص همکاری حزب توده با قوامالسلطنه این خوشبینی را از هدایت گرفت. از طرف دیگر تمام مقدرات حزب به شوروی وابسته بود و این تقریباً آشکار شده بود و تبعیت بیچون و چرا و پیوستگی کورکورانه از این دولت، عموم کسانی را که ابتدا به حزب توده تمایل یا امیدی داشتند را بدبین و دلزده کرد. هدایت اصولاً آدم متجددی بود و در داستاننویسی نوآوریهای زیادی کرد. آرزویش این بود که همه مملکت ایران عادات کهنهشان را کنار بگذارند و نوآور بشوند. دوستی من و نوشین و... به همین مناسبتها بود چون ما هم اهل تجدد و نوآوری بودیم، چنانچه نوشین هم به تئاتر نوین در ایران قوت داد. ما واقعاً از صادق هدایت و دانش او استفاده می کردیم و هدایت مثل یک استاد به ما درس میداد. من در زندگیام هم از هدایت و هم از نوشین و هم از کسانی که با این دو دوستی داشتند، مثل دکتر تقی ارانی بهره زیادی بردم.
منبع: روزنامه ایران
نظر شما