گزارش ایبنا از دومین پنل پنجمین همایش روز ملی علوم اجتماعی
شریعتی: جامعهشناسی زنده را محکوم به سیاهنمایی میکنند!
سارا شریعتی در پنجمین همایش روز ملی علوم اجتماعی ایران گفت: زمانی کتابها جان داشتند و نسبت به آنها احساس خطر میشد اما امروز گوبا کتابها دیگر خطرناک و جاندار نیستند و فقط متونی هستند که خوانده میشوند تا فرد مدرک بگیرد بیآنکه تغییر کند. به گفته وی، جامعهشناسی باید به نقد اجتماعی گره بخورد و مطالبه اجتماعی داشته باشد. منتها مساله این است که چنین دانش زنده و کارآمدی را سیاهنما میدانند.
جزماندیشی و ایدئولوژیک کردن پارادایمها چالش پیش روی آموزش علوم اجتماعی
مسعود گلچین در سخنرانی خود با اشاره به نوع نگاه جامعهشناسان و متفکران حوزه علوم انسانی به پارادایم و روشها و تئوریهای این حوزه گفت: بهنظر میرسد ما با یک سرگردانی در آموزش علوم اجتماعی روبهرو هستیم که گاه با جزماندیشی پارادایمی و ایدئولوژیک کردن پارادایمها گره میخورد. تئوریها و تقسیمبندیهای حوزههای علوم انسانی باید راهی باشد برای دستهبندی افکار نه اینکه مانع فکر و اندیشهکردن فعالین حوزه شود. سنتهای فکری و نظریهها و تئوریهایی که شکل گرفته همگی در یک سیستم پسینی باید دیده شوند که نظریات پس از آنها به وجود میآیند. گاهی این دستهبندیها را به امری جزمی و تغییرناپذیر تبدیل میکنیم این یعنی کارکرد آنها را برعکس کردهایم و به جای اینکه این پارادایمها کمکی به پیشبرد مسائل کنند با قراردادن همه آنها در یک چهارچوب نظریه خاص بر سر یافتن راهحل برای آنها مانعتراشی میکنند.
این مدرس دانشگاه ادامه داد: وقتی دستهبندی و طبقهبندی در علم صورت میدهیم گاها بنابرحسب شرایط از جزئیاتی عبور میکنیم که شاید با ارزش باشند البته چنین کاری در بسیاری موارد موردنیاز است اما اینکه بعدا بخواهیم همه نگرشها و نگاهها به مسائل را به زور در همین چارچوبها طبقهبندی کنیم دست و پاگیر میشوند. به همین دلایل است که مسألهمحوری و علاقهمندی به مسأله امروز در کلاسها، پایاننامهها و پژوهشهای حوزه علوم انسانی دیده نمیشود و گریبان اندیشههای این حوزه را گرفته است. پیدایش روشها و اصلاح رویههای کاری و نظریههای قبلی یک بخش مهم برای درک و فهم مسأله است.
او همچنین با انتقاد از ایدئولوژیک شدن پارادایمها تاکید کرد: وقتی پارادایمها را با جزماندیشی به یک مقوله ایدئولوژیک تبدیل میکنیم یک آفت بهوجود میآید که باعث کاهش ظرفیت همگرایی برای حل مسأله میشود و دید راوی را محدود و محدودتر میکند و مدارای علمی و تخصصی از دست میرود. اینجاست که پارادایمها به جای اینکه ابزاری باشند برای بسط نظریات جدید دستوپاگیر میشوند و خودمان را از تفکرات نو محروم میکنیم. کتابها را تا انتها نمیخوانیم ولی در پرتو این نگاه به دستهبندیهای نظری آنها را قضاوت و نقد میکنیم. آموزش اندیشیدن و مسألهیابی و حل مسأله را باید در دستور کار قرار دهیم و باید بپذیریم پارادایمها ابزاری هستند برای یافتن پاسخ، نه چارچوبی برای بستهشدن ذهن ما. نمیگویم که نظرات و اندیشههای دانشمندان پیشین را نخوانید و در نظر نگیرید یا در پژوهشهای خود از آنها استفاده نکنید و با آنها استدلال نکنید اما استدلالهای متفاوت را هم در نظر داشته باشید و دیگران را نیز به حساب بیاوریم و بگذاریم دیگران هم شنیده شوند.
تحول در علومانسانی الزاما به مععنای دینی کردن علوم نیست
علیرضا شجاعیزند، استاد دانشگاه تربیت مدرس نیز در سخنرانی خود با موضوع «بررسی تحول در علوم انسانی» اظهار کرد: تحول در حیطه علوم انسانی با بومیسازی علوم و دینیسازی علوم متفاوت است و الزاماً این سهعنوان به یک طرح و هدف و واحد نمیرسند میشود بهدنبال تحول در علوم انسانی و حتی بومیسازی علوم بود بیآنکه لزوماً به دینیسازی علوم برسیم. حتی میتوان به دنبال مرجعیت علمی بود بیآنکه نیاز به دینیسازی علوم باشد. یعنی اینها لازم و ملزوم یکدیگر نیستند. تحول یعنی چه؟ تحول در علوم انسانی یعنی واردکردن نگرشهای جدید و در نظر گرفتن خطاها و نقایصی رایج در علوم، مثل خطاهای ناشی از نادیدهگرفتن جنبههای بومی علوم انسانی یا خطاها و نقصی که در نغمه فلسفی این علوم ممکن است وجود داشته باشد یا اینکه درصدد از بین بردن ملاحظات ارزشی و ایدئولوژیک پنهان در علوم باشیم.
او همچنین برای بومیسازی علوم سه مبحث منفک از هم را در نظر گرفت و متذکر شد: برای بومیسازی علوم باید ساحتهای مختلف علم را از هم تفکیک کنیم چراکه در باب همه ساحتهای علم نمیتوان بهدنبال بومیسازی بود. ساحتهای علم عبارتند از ساحت روشها و حجیتها، ساحت نظریهپردازی، ساحت موضوعیابی و مسألهشناسی، ساحت بهکارگیری نظریات و ساحت خاستگاه مسائل و موضوعات. بومیسازی در ساحت حجیت علم بیمعناست و ما بومیسازی در نظریهپردازی و تولید عالم را کسی با آن مخالفتی ندارد. برای همه هم بدیهی است که پرورش اندیشمندان بومی ضرورت دارد. در مورد برخی علوم، بومیسازی بیمعناست مثل تاریخ و جغرافیا و برخی دیگر ذاتاً غیربومی هستند مثل فلسفه محض و علوم پایه. اما جامعهشناسی از دید من جزء جامعهشناسی بومی نوع دیگری ندارد! اصلا خطای ما نادیدهگرفتن جامعهشناسی بومی است به این معنا که گمان کردیم جامعهشناسی بومی که غربیها برای خود ساخته بودند را عینا میتوانیم اینجا استفاده کنیم و تنها باید مصرفکننده و تعمیمدهنده نظریات آنها باشیم.
شجاعی زند در پایان گفت: یک خطای مهم نیز در مسیر تحول علوم انسانی به دلیل ملاحظات ایدئولوژیک و گفتمانی به وجود میآید البته انسانها همیشه درگیر ایدئولوژی هستند حتی وقتی به آن پشت میکنند یک اقدام ایدئولوژی صورت دادند. ایدئولوژیزدایی و بازگشت به علم با دینی کردن علم و تولید یک علم ایدئولوژی دیگر محقق نمیشود.
جامعهشناسی زنده را محکوم به سیاهنمایی میکنند
سارا شریعتی، استاد دانشگاه تهران نیز در سخنرانی خود درباره «آموزش آگاهیبخش» چنین سخن گفت: بهخاطر دارم پیش از انقلاب و با تأسی از نمونههای مشابهی که در آلمان دوره فاشیستی گروهی بودند که هدفشان حفظ کتابهای ممنوعه و دور نگهداشتن آنها از دست ساواک بود. مسألهای که در دورههایی در جهان نمونه مشابه داشته است! این یعنی کتابها جان داشتند و نسبت به آنها احساس خطر میشد اما امروز گوبا کتابها دیگر خطرناک و جاندار نیستند و فقط متونی هستند که خوانده میشوند تا فرد مدرک بگیرد بیآنکه تغییر کند. آیا چنین دانشی با این شیوه کارآمد و آگاهیبخش خواهد بود؟ نخیر این دانشی است که حتی از آن احساس خطر هم نمیشود! دانش ما بیجان شده و این تنها مختص به ایران هم نیست و تقریبا در سایر مناطق جهان هم با این مساله مواجه هستیم.
این استاد دانشگاه در پاسخ به این پرسش که چه چیزی در آموزش علوم انسانی باعث شده که با دانش زندهای مواجه نباشیم عنوان کرد: نخستین نکته این است که جامعهشناسی بهعنوان یک علم مستقل و خودمختار شناخته نشده و بهنوعی هنوز در ارتباط با دیگر رشتهها تعریف میشود ما جامعه را ذیل سیاست، اقتصاد و طبقه و انسجام دینی تعریف میکنیم. مسأله دوم اینکه دانش ما زمینهمند نیست یعنی گاهی مثل چهارچوب سفت و سختی بر زمینههای شنی ما فرود میآید اما تغییری ایجاد نمیکند نکته دیگر اینکه در آموزش خود تداوم و پیوستگی نداریم؛ امری که باید از دوران مدرسه تا دانشگاه ادامه داشته باشد. تنها به چند واحد درسی در دانشگاه محدود میشود. مضاف بر اینکه جامعهشناسی باید در پیوند با نیروهای اجتماعی تعریف کنیم و این دانش باید به نقد اجتماعی گره بخورد و مطالبه اجتماعی داشته باشد. منتها مساله این است که چنین دانش زنده و کارآمدی را سیاهنما میدانند و سر از زندان در میآورند!
شریعتی با تاکید بر اینکه جامعهشناسی را به علم مطلق واقعیت اجتماعی تبدیل کردیم و فراموش کردیم در میان جامعهشناسی بحثی به اسم تخیل اجتماعی هم داریم یادآور شد: این علم یک علم دیکتاتور مأب است که تفکیکی بین امید و مسئولیت نیز قائل نمیشود و هیچ ارتباطی با آنچه که در بیرون از دنیای آکادمیک میگذرد ندارد.
به بعد انتقادی جامعهشناسی میدان دهیم
سیدضیا هاشمی، استاد دانشگاه تهران نیز درباره جاماندگی آموزشهای دانشگاهی از تحولات جامعه معاصر گفت: آموزشهای جامعهشناسی ما امروز از تحولات اجتماعی متأثر نیست و با دانشگاه اجتماعیای روبهرو هستیم که دغدغههای پیوندی با مسائل و واقعیت جامعه بیرونی ندارد این جاماندگی باعث شده با یک دانشگاه بیکیفیت مواجه باشیم. همه اینها باعث شده با یک دانشگاه کمی روبهرو باشیم که نمیدانیم با حجم انبوه فارغالتحصیلان سطح عالی آن چه باید بکنیم و اساسا این جمعیت به چه منظوری آموزش دیدهاند. بیهدفی و عدم کاربردیبودن یکی از مشکلات جدی دانشگاه امروز ماست.
ضیاء هاشمی در پایان با بیان اینکه آنچه که نیاز داریم این است که بعد انتقادی جامعهشناسی را مورد توجه قرار دهیم و به آن میدان دهیم و آن را تقویت کنیم تاکید کرد: محتوای آموزشهای ما باید یک پیوند بیرونی با مسائل واقعی جامعه داشته باشند. تا در حوزه تئوری و نظری متوقف نشویم علاوه بر اینها از بازاندیشی در محتوای رشتهها، اعتماد به دانشجویان و حوزه علوم انسانی نیز نباید غافل شویم.
نظر شما