مراد فرهادپور میگوید: گرایش کل آدورنو به سیستمسازی و خنثی کردن و نفی توتالیتر است و همین در نهایت باعث میشود سویه انتقادی اندیشه هگل کنترل شود. با این حال سماجت آدورنو روی تناقضات از دستاوردهای او جالب است. جایی که نقد عقل با بنبست مواجه میشود با شجاعت آدورنو این بنبست به سر میرسد. درگیری با آدورنو از منظر همین سماجت است که معنا دارد در غیر این صورت مثل دهه 90 که بنیامین در فضای پست مدرنیستی حل شد تنها یک ژست روشنفکری باقی بماند.
آیدین کیخایی در ابتدای این نشست درباره ترجمه حسام سلامت و محمداردبیلی از این مجموعه مقالات آدورنو گفت: ترجمه بسیار خوبی است و از نظر تطبیق با متن انگلیسی و روان بودن و فارسی بودن نمره قابل قبولی میگیرد. مضاف بر اینکه این کتاب نمونه یک کار ترجمه گروهی خوب است که توانسته با متن انگلیسی و آلمانی مقابله کند. در این کتاب با اندیشه شخص آدورنو روبهرو نیستیم بلکه مجموعه متون فلسفی را میخوانیم که بخشی از آن آثار آدورنو است و قسمت زیادی هم توضیحات مفصل مترجمان را شامل میشود.
او سپس درباره نوع نگاه آدورنو به هگل که محور اصلی متن کتاب است، بیان کرد: کتاب موجه دست اولی است از نسبت آدورنو و هگل. اثر در سالهای 1956 و 1957 نوشته شده و اهمیت آن نوع درک آدورنو از هگل و روح هگلی است. او در این کتاب ضرورت دنبال کردن ابژه را مطرح میکند و اینکه چگونه میتوان ابژه را دنبال کرد و در این مسیر تناقضات موجود در اندیشههای هگل را حفظ کرده است. ابژه آدورنو خود فلسفه هگل است و او حقیقت و ناحقیت هگل را جدا نمیکند؛ اینکه محتوای حقیقت از واقعیت بیرون میآید و در این مسیر اصول همانی مرکز نقد آدورنو نسبت به مباحث میشود. کتاب میگوید ایدهآلیسم و رئالیسم هگلی را نمیتوان از همدیگر جدا کرد و تناقضات موجود در فلسفه هگل را آشکار میکند.
کیخایی ادامه داد: روح در نظریات هگل بازتاب جامعه است و کار اجتماعی پس کار مادی خود به خود برایش جنبه روحانی پیدا کرده است. حالا این پرسش مطرح میشود که آیا وضعیت اجتماعی ما به گونهای است که آنطور که آدورنو میگوید دیالکتیک نفی که هگل از آن صحبت کرده پاسخگوی وضعیت تاریخی ما باشد؟ البته منظورم مای ملی نیست. و این سوال که اساسا آیا اندیشهای که پس از تجربه جنگ جهانی دوم به عمق فاجعه پی برده و تاریخ استعمار و استثمار و بهرهکشی از بومیان آمریکا و آفریقا و ... را نادیده گرفته اندیشه انسان رویایی است؟
محمدمهدی اردبیلی مترجم کتاب هم با اشاره به اینکه نه از جایگاه مترجم که از جایگاه منتقد در جلسه حضور داشت اظهار کرد: کتاب به نوعی مانیفست آدورنو است و واقعا در این مجموعه مقالات و نوشتهها حرفی نمانده که نزده باشد. فرم تکه پاره و از هم گیسخته کتاب هم به همین دلیل است و شاید سخت باشد باتوجه به توالی رفت و آمدهای آدونور از نقد هگل و استفاده از او منطقی از دل این پراکندگی خارج کنیم. آدورنو در این کتاب درواقع از هگل به مثابه یک اسلحه یا سپر استفاده میکند و با پنهان شدن پشت او به جنگ آنچه با آن مشکل داشته میرود از جمله مارکسیسم روسی، اگزیستانسیالیستها، پوزیتیویستها و ... البته او هم از هگل برای نقد استفاده میکند و هم خودش منتقد هگل است و از اندیشههای او برای حمله به هرچیزی بهره برده است. میتوان گفت در این کتاب آدورنو آدورنوی رقصنده با هگل است که هرچه میکند نمیتواند از هگل بیرون بیاید.
همچنین حسام سلامت مترجم دیگر کتاب با اشاره به تعریف هگل و آدورنو از حقیقت گفت: حقیقت برای هگل مطلق است اما خود مفهوم مطلق را چگونه باید فهمید و تعریف کرد؟ درواقع برابریسازی چیزهای نابرابر در انتهای همانی هگل به اتکای تعریف سوژه است. اما به باور آدورنو همواره چیزهایی بیرون از عقل و سوژه باقی میماند که نمیتوانیم به آنها دست پیدا کنیم. به این معنا هر سیستم درکی هیچگاه توتالیز نمیشود و همواره یک استخوان در گلوی مفهوم گیر میکند. هگل یک رسالت تاریخی برای عقل قائل است که باید همه چیز را در درون خود حل و جذب و از نو در آن ادغام کند. آدورنو اما عدالت را عدالت برای حذفشدهها و مغفولماندهها و کسانی که زیر دست و پای سیستم ماندهاند تعریف میکند.
همچنین مراد فرهادپور با بیان اینکه آدورنو معتقد است هگل کارش رهاکردن تناقضات کانت و تاریخی کردن آنهاست گفت: ایستادن پشت تناقضات یا به قول هگل سرکردن با امر منفی اجازه ورود او به حقیقت ابژه درون خودش را داده است. گرایش کل او به سیستمسازی و خنثی کردن و نفی توتالیتر است و همین در نهایت باعث میشود سویه انتقادی اندیشه هگل کنترل شود. با این حال سماجت آدورنو روی تناقضات از دستاوردهای او جالب است. جایی که نقد عقل با بنبست مواجه میشود با شجاعت آدورنو این بنبست به سر میرسد. درگیری با آدورنو از منظر همین سماجت است که معنا دارد در غیر این صورت مثل دهه 90 که بنیامین در فضای پست مدرنیستی حل شد تنها یک ژست روشنفکری باقی بماند.
فرهاد پور ادامه داد: مقاومتی در آدورنو نسبت به نام بردن از هایدگر وجود دارد که باعث میشود هستیشناسی بنیادین را مطرح کند و از اگزیستانسیالیستها درباره وضعیت هایدگر بپرسد. با این حال در عصر جدید نقد عقل چیزی نیست جز نقد سوژه یا دیگری. جایی که آنتولوژی دستوری و سوژه به هم میرسند و سیر تفکر معاصر را مشخص میکنند. اما سوژه را هم با آگاهی و انسان نمیتوان در نظر گرفت مثل کاری که ایدئولوژیهای بورژوازی میکنند. نوع گرهخورده هستیشناسی و نظریه سوژه حتی اجازه میدهد تفکر فردی مثل فوکو که مسئلهاش ابژه و تولید ابژه در جامعه مدرن است را هم به همین تقاطع بازگردانیم و بررسی کنیم. امتناع آدورنو از نظریه سوژه هم اساسا به همین نگاهش به هستیشناسی بازمیگردد.
او در پایان درباره رابطه آدورنو و هگل گفت: اگر هگل مهم است به این بازمیگردد که فضای تئوری و نظریه (که البته در ایران اساسا چنین فضایی نداریم) شیوه خود هگل است.
نظر شما