مایکل ویلیامز میگوید: «توصیف من از ملات ناشی از بیگانههراسی در حلبی آبادهای الکساندرا در این رمان نسخهای بهشدت خفیف شده از چیزی است که واقعا در ماه مه سال 2008 در آفریقای جنوبی رخ داد.»
مایکل ویلیامز شکل گرفتن ایده نوشتن رمان خود را چنین شرح میدهد: «تصویر بدن سوخته مردی که در حملات ناشی از بیگانههراسی سال 2008 در آفریقای جنوبی کشته شده بود، مرا به طرح این سؤال واداشت: اگر مردم این مرد را میشناختند و میدانستند که چهطور به آفریقای جنوبی آمده، باز هم او را میکشتند؟ برای یافتن پاسخِ بهتر تصمیم گرفتم چیزهای بیشتری درباره پناهندهها بدانم و تحقیق کنم که چگونه به کشور من آمدهاند.»
ویلیامز توضیحات راهگشایی برای شرح و توضیح شکل گیری اتفاقات رمانش میدهد که ریشه در واقعیت دارد. او مینویسد: «وقتی در یکی از مراکز تأمین غذای رایگان نیازمندان در کیپتاون مشغول به کار بودم، با سه جوان زیمبابوهای به نامهای یوشر، فانتام و رستا آشنا شدم. برای نوشتن این رمان چندین ساعت با آنها گفتوگو کردم و در جریان این تحقیقات متوجه شدم که هر سهشان علاوهبر این که پناهندهاند، پدرهاشان را هم از دست دادهاند: یکیشان را قوما ـ قوما کشته بود، یکیشان توسط سربازان دولتی از پای درآمده بود، و دیگری هم به دلیل ابتلا به ایدز با دنیا وداع کرده بود. پسران جوان که هیچکدامشان بیشتر از بیست سال نداشت، به هر دری میزدند تا خانوادههای خود را هم به آفریقای جنوبی بیاورند، اما فقدان منابع مالی و اوضاع سیاسی کشور این مهم را تقریبا نشدنی کرده بود. متأسفانه یوشر، فانتام و رستا حالا در خیابانهای کیپتاون و زیر معابر بزرگراهها یا هر سرپناهی که بشود در آن سر کرد زندگی میکنند و از زندگی در اردوگاههای دولتی، که توسط مقامات محلی این بخش از کشور تأسیس شده، خودداری کردهاند.
بیشتر بخشهای این کتاب با الهام از ماجرای سفر آنها به کیپتاون خلق شده است.»
بیگانههراسی بن مایه رمان «حالا وقت دویدن است» است. مایکل ویلیامز میگوید: «توصیف من از ملات ناشی از بیگانههراسی در حلبی آبادهای الکساندرا در این رمان نسخهای بهشدت خفیف شده از چیزی است که واقعا در ماه مه سال 2008 در آفریقای جنوبی رخ داد. در این بخش از کتاب فقط میخواستم نشان دهم دو برادری که با وجود سختیهای فراوان و پیمودن راهی خطرناک به ژوهانسبورگ رسیدهاند، در بدو ورودشان با چه حجمی از تنفر اهالی این شهر روبهرو شدهاند. متأسفانه سوزاندن اینوسِنت، ساخته و پرداخته ذهن من نبوده و این اتفاق هولناک در دنیای حقیقی و در سال 2008 در الکساندرا رخ داده است.»
کتاب «حالا وقت دویدن است» نوشته مایکل ویلیامز با ترجمه وحید نمازی در 216 صفحه و تیراژ500 نسخه از سوی نشر چشمه راهی بازار کتاب شد.
نظر شما