نگاهی به کتاب «تاریخ غزنویان» به مناسبت درگذشت سلطان محمود غزنوی
سلطانی که زندگیاش در میان افسانهها و قصهها فرو غلطیده است
کلیفورد ادموند باسورث انگلیسی نوشتن درباره تاریخ شرق ایران و مشخصا تاریخ غزنویان و سلطان محمود غزنوی را در مجموعه پنهاور و موفق تاریخ جهان کمبریج بر عهده گرفت. کتاب «تاریخ غزنویان» وی از اهمیت علمی بیشتری نسبت به بقیه آثار برخوردار است.
مردی به نام کلیفورد ادموند باسورث
کت پشمی چهارخانهای بر تن دارد و موهایش یکدست سپیدند، لبخند میزند و در خطوط و شیارهای صورتش میتوان رد سالها مطالعه و کوشش در بازشناسی تاریخ را دید و دریافت؛ با اینکه در شرق به دنیا نیامده است اما خاورمیانه شناس است و به ویژه برای تبیین و معرفی تاریخ شرق ایران - که منابع آن را نیز به خوبی میشناخته و بر آن احاطه داشته- تلاش فراوانی از خود نشان داده و کتابها و مقالاتی چند در این زمینه نوشته است.
او دویست مقاله در دانشنامه اسلام و صد مقاله در دانشنامه ایرانیکا به رشته نگارش درآورده است و سالها در دانشگاه سنت آندروس و دانشگاه تورنتو زبان عربی درس داده و در مرکز خاورمیانهشناسی دانشگاه یوسیالای، به تدریس و تحقیق در این زمینه مشغول بوده است اما شاید مهمترین کاری که در ارتباط با فرهنگ و تاریخ ایران کرده است، به همکاریاش در تدوین این تاریخ در مجموعه تاریخی مفصل و محبوب کمبریج بازگردد؛ او کلیفورد ادموند باسورث است که نوشتن درباره تاریخ شرق ایران و مشخصا تاریخ غزنویان و سلطان محمود غزنوی را در مجموعه پنهاور و موفق تاریخ جهان کمبریج بر عهده گرفت.
بعدها درباره اهمیت و ارزش کار او در این زمینه که به فتح بابی نیکو برای مطالعه و فهم بیشتر و بهتر و ظریفتر این برهههای مهجور تاریخی و فراتر از آن تاریخ جاری و سیال در جغرافیایی دورتر از مرکزیت خلافت، فراوان گفته و نوشته شده است که شاید یکی از مبسوطترین و بهترین این نوشتارها را دکتر عبدالرسول خیراندیش، استاد محبوب و نامدار دانشگاه شیراز قلمی کرده باشد این مقاله هرچند رویکردی نسبتا منتقدانه نیز نسبت به قلم و روش تاریخنگاری باسورث دارد، اما عملا زمینهای را برای قدرشناسی بیشتر از او، که به معرفی و تبیین تاریخ ایران کمک شایانی کرده است، هموار میکند.
تاریخ از نظر باسورث مجمعالحوادث است
خیراندیش در مقالهای تحت عنوان «نقد و نظر در باب تاریخنگاری باسورث برای شرق ایران» که در شماره پنجاهم نشریه کتاب ماه تاریخ و جغرافیا در سال هزار و سیصد و هشتاد منتشر شده است، مفصلا شرح میدهد که دادههای تاریخی و متون مدون تاریخی درباره شرق ایران تا سدهها محدود بوده است به شماری از تواریخ محلی که معمولا موردی و غیرمستمر بودهاند «ولذا اخبار آنها کامل نیست و نمیتوانند تصویر کامل و دقیقی از کلیت یک دوره تاریخی را به دست دهند.» و از این مقدمات چنین نتیجهگیری مرده است که: «چون سنت تاریخنویسی شرق ایران اساسا تاریخنگاری محلی است، انجام تحقیقات مربوط به این نواحی، هرچند از جهت پرداختن به جزئیات با امکاناتی روبهروست، اما در طراحی یک تصویر عام و کلی با مشکلات بسیار مواجه است. {...} و برای رسیدن به جامعیتی کرونولوژیک از تاریخ، تواریخ محلی صرفا بخشی از مواد و معلومات را در اختیار میگذارند.»
او در ادامه از مشکلات پژوهشی بیشتری درباره تاریخ شرق ایران پرده برمیدارد و مینویسد: «مشکلات بازسازی تاریخ شرق ایران در غیاب تواریخ ملی و عمومی، از دو نظر دیگر نیز شدت مییابد. اول آنکه خاندانهای اشرافی و حاکمه ایرانی در خراسان بزرگ بسیار بیش از خاندانهای قدیم در قسمت غربی دوام کردهاند لذا فقدان مرکزیت که مبنای تاریخنگاری شود و نیز غلبه گرایش های گریز از مرکز در آن نواحی مدتها دوام کرد. دوم آنکه ثغر اسلامی در شرق ایران هیچگاه برای مدتی طولانی ثبات نداشته است. یا مجاهدان مسلمان مدام مشغول فتوحات بودند و یا مهاجمان ترک و بودایی همواره به سوی مرزهای مسلمانان هجوم میآوردند بدین جهت تعیین وضع جغرافیایی قلمروهای سیاسی در شرق ایران کار آسانی نیست.»
خیراندیش این توضیحات را از این رو روایت میکند که ارزش کار سترگ باسورث را در نوشتن تاریخ سیاسی کامل و جامعی درباره سلسله غزنویان در ایران بنمایاند از این رو خود در ادامه تصریح میدارد که ارایه صورتی منظم و مبتنی بر توالی و ترتیب تاریخی از میان اخبار آشفته و وقایع متقارن تواریخ محلی کار مشکل و صعبی بودهاست که باسورث به نیکی از عهده آن برآمده است و راه را برای فهم تاریخ سلسله غزنویان هموار کرده است.
نویسنده مقاله به روشنی تصریح میدارد که باسورث با چه نگاه تیزبینانهای، نواقص اطلاعاتش را درباره تاریخ شرق ایران به کمک سکهشناسی و متون ادبی و جغرافیایی کامل کرده است کاری که معتقد است «سخت، طاقتفرسا، مستلزم صرف وقت بسیار و به کارگیری ابزار و فنون و روشهایی بوده است که تنها یک مورخ حرفهای از عهده آن برمیآمده است و بدینترتیب کار او را به لحاظ تاریخنگاری محض، بسیار ارزشمند، اساسی و پایهای معرفی میکند اما در عین حال او را به نقد میکشد که در آثار او «عنایت به مقوله تاریخ ملی بسیار اندک است و بدینجهت کلیت وقایع در پرتو یک مفهوم واحد شکل نمیگیرند. {...} و گویی تاریخ از نظر او مجمعالحوادث است.»
و به این ترتیب نوشتههای باسورث در شکلی تالیفی باقی میمانند و به مرحله تحلیل که خدمتی ارزندهتر به ساحت تاریخ است، نمیرسند. اما شاید بسنده آن باشد که تصریح کنیم به نقد و نظر دکتر خیراندیش درباره باسورث میتوان از سویهای دیگر نیز نگریست، سویهای که از بار نقادانه آن میکاهد و اتفاقا بر آن وجههای سازندهتر میبخشد و آن هم اینکه پژوهندگان تاریخ با در دست داشتن رهاوردی مدون و منظم از تاریخ شرق ایران که به مدد کوششهای بیشائبه باسورث تهیه شدهاست، اکنون باید به مطالعات و نگاشتههای تحلیلی و عمیق و مداقه بیشتر درباره تجارت و عرفان و ادبیات و شهرنشینی در تاریخ شرق ایران بپردازند و دین خود را به آنچه باسورث بر جا نهاده و خدمتی که کرده است از یک سو و از دیگر به تاریخ مثابه ساحتی پهناورتر از مجموعهای از رویدادهای متوالی، ادا کنند.
نظر شما