گزارش ایبنا از جریان شکلگیری نقد فمینیستی در زادروز سیمون دوبووار؛
داستان جنبش زنان در ایران با آنچه در اروپا گذشت متفاوت است/بارقههای شکلگیری نقد فمینیستی
عیسی امنخانی، منتقد و استادیار دانشگاه معتقد است: داستان ایران با غرب بسیار متفاوت است و من اعتقاد ندارم که رویکرد دانشور به دین و مذهب برمیگردد. داستان جنبش زنان در ایران مراحلی را طی کرد که تا حد زیادی با آنچه در اروپا گذشت متفاوت است. در اروپا این اتفاق به دلیل جابهجا شدن نظامهای فکری مانند اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم و... است، در ایران به دلیل جابهجایی ایدئولوژیهاست.
عیسی امنخانی
عیسی امنخانی استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گلستان درباره شکلگیری جنبش فمینیسم که منجر به شکلگیری نقد فمنیستی در ادبیات شد به ایبنا میگوید: «فمینیسم پیش از اینکه به عنوان یک جریان دربیاید یک رویکرد اجتماعی سیاسی است. در کتابهای تاریخ فمینیسم برای آن دورههای مختلفی در نظر گرفته شده و شکوفایی آن به قرن 18 و 19برمیگردد. اینکه چرا این جریان اجتماعی شکل میگیرد هنوز مبهم است. از مسائلی که ابهام این مساله را بیشتر میکند این است که کسانی که برای اولینبار خواهان احقاق حقوق زنان شدند خود زنان نبودند و مردان بودند. کسانی مانند جان استوارت میل در کتاب «انقیاد زنان» از ستم هزاران ساله مردان بر زنان سخن گفتند. همین که چرا مردان به این نتیجه رسیدند و چرا اولین صداها را در این زمینه از مردان میشنویم، باعث پیچیدگی این شرایط میشود.»
امنخانی دلایل این موضوع را اینگونه توضیح میدهد: «از اصلیترین دلیل این شرایط این است که در قرن 16 و 17 وارد عصر سرمایهداری میشویم که تاکید آن روی تولید است و این تولید حدومرزی ندارد پس برای میل به چنین هدفی ناگریز باید تمام امکانات جامعه را بسیج کرد و یکی از امکاناتی که در جامعه همیشه در حاشیه نگه داشته شده بودند زنان و کودکان بودند که در عصر سرمایهداری در کارخانهها به کار گرفته شدند. تلاش برای ورود زنان به جامعه سرمایهداری هم بدبینانه است چون این تفکر باز هم زن را به عنوان شی و ابزار میبیند و زن را نه از دریچه حقوق خودش بلکه از دریچه منافع جامعه مردسالار نگاه میکند. اما عدهای در این میان این اندیشه را منتشر میکنند و این نگرش در میان جامعه زنان که به تدریج تحصیلکرده هم میشوند، طرفدارانی پیدا میکند و چیزی میشود که ما امروز به آن جنبش فمینیسم میگوییم.»
دوبووار و سارتر
اینکه در شکلگیری جنبش فمینیسم اندیشهها و مکاتب دیگر تا چه حد تاثیرگذار بودند همیشه جای بحث فراوان داشته است. امنخانی در این باره معتقد است: «نقطه بسیار پررنگ که در جنبش فمینستی باید در نظر گرفته شود این است که در بیشتر جریانها زنانی که مانند دوبووار پیشرو بودند هم متاثر از فضای مردانهاند. مثلا در دورهای که اندیشه لیبرالیسم در جامعه حاکم است زنانی هم پیدا میشوند و همان اندیشهها را مطرح میکنند و در دوره مارکسیسم هم زنانی پیدا میشوند که یک نوع فمینیسم مارکسیستی ارائه میکنند یا مثلا وقتی اگزیستانسیالیسم سارتر ظهور پیدا میکند زنی مانند دوبووار پیدا میشود تا اندیشههایی را که قبلا مردان پروراندهاند، اخذ کند و در مبحث فمینیسم آنها را وارد کند. در جریان سنت فمینیسم زنان اصولا در اندیشه تابعی از مردان بودند. این جریان فمینیسم به شکلی یک جریان سیاسی اجتماعی پیدا شد و بعدها در آثار ادبی به شکلهای مختلفی نیز ورود کرد. سادهترین شکلش هم مربوط به کسانی مانند ویرجینیا وولف است. این اشخاص درباره ادبیات زنان و مسائلی که پیرامون آن بود چیزهایی نوشتند و سخنرانیهایی کردند که معروفترین اثر این رویکرد «اتاقی از آن خود» است. اما رویکرد و شکل دوم که در حوزه ادبیات تاثیر گذاشت به شکل نقد و نظریه ادبی بود که از جانب منتقدان صورت گرفت و نه نویسندگان. منتقدانی پیدا شدند و با نگاه فمینیستی به متون ادبی گذشته خواستند نشان بدهند که صدای زنان در جامعه مردسالار ناشنیده باقی مانده و به تعبیری نشان بدهند که زنان چگونه در انقیاد مردان بودهاند و انعکاس آنها در ادبیات چگونه بوده و این همان چیزی است که به آن نقد فمینیستی میگویند.»
فمینیستهای اولیه را به اصطلاح «موج اول فمینیسم» مینامند. نهضتهای حقطلبانه زنان تا سال ۱۹۶۰ جزو موج اوّل هستند. اولین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد میکند، بدون اینکه لزوما به وضعیت نامساعد آنها اشاره کند یا مردان را از این بابت سرزنش کند. موج اوّل فمینیستی با روشنگریهای مری ولستون کرافت و بیانیه ۳۰۰ صفحهایاش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد. پس از موفقیت کمپین حق رأی زنان، برخی از زنان موج دومی را به راه انداختند که بر محدودیتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی حاکم بر زنان تمرکز داشت. این مرحله از فمینیسم، به ویژه در فرانسه و انگلستان، به واسطه آثار سیمون دوبووار و ویرجینیا وولف تأثیرگذار بود. اما رویکرد این دو نویسنده زن معروف تا حد زیادی با یکدیگر متفاوت است.
امنخانی این تفاوت را اینگونه توضیح میدهد: «تفاوتی که بین وولف و دوبووار است این است که منظر فلسفی آنها با هم متفاوت است. وولف مانند جامعه لیبرال دنبال این است که حقوق زن را به مثابه انسان به رسمیت بشناسد ولی دوبووار دغدغهاش چیز دیگری است و میخواهد بگوید که زن در جامعه چگونه زن و فروتر میشود یعنی همچنان که سارتر می گفت که انسانها ماهیت از پیش تعیین شدهای ندارند و این ماهیت را در طول سالیان با انتخابها و امکانات خود میسازند، دوبووار هم در پی این است که نشان دهد زن که ماهیتی ندارد چگونه با انتخابهای خودش تبدیل به زن میشود. دوبووار نشان میدهد که زن با انتخاب خودش زن شده است و پای جامعه و مردان را وسط نمیکشد و تفاوت دیدگاه وولف و دوبووار در همین جاست. تفاوت این دو از منظر دیدگاه های فلسفیشان است و اینگونه است که عامل انقیادبخشی زنان را متفاوت میبینند. به عنوان مثال مارکسیستها نقش این عامل طبقاتی میبینند و آن را بیرون از گروه زنان عنوان میکنند اما دوبووار این عامل انقیاد و زنشدگی و فروتر بودن را در درون زنان و انتخابهای آنها میبیند.»
روند تولید آثار فمینیستی و تاثیر این جریان در جهان عرب و حتا کشور خودمان هم قابل بررسی است. نویسندهای مانند دانشور که به لحاظ دیدگاه مذهبی خود با نگرش سکولار دوبووار تفاوتهایی دارد معیار مناسبی برای این قیاس است. علیالخصوص در اثری مانند «سووشون». عیسی امنخانی درباره این رویکردهای مختلف و شکلگیری فمینیسم در ایران میگوید:
«داستان ایران با غرب بسیار متفاوت است و من اعتقاد ندارم که رویکرد دانشور به دین و مذهب برمیگردد. داستان جنبش زنان در ایران مراحلی را طی کرد که تا حد زیادی با آنچه در اروپا گذشت متفاوت است. در اروپا این اتفاق به دلیل جابهجا شدن نظامهای فکری مانند اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم و ... است، در ایران به دلیل جابهجایی ایدئولوژیهاست.
در یک دوره مشروطه یا قبل از آن فضای حاکم بر جامعه لیبرال است و نگاهی که به زنان میشود شبیه نگاهی است که جان استوارت میل دارد و بازتاب آن را در کارهای آخوندزاده میبینیم. اما با عوض شدن نظام و روی کار آمدن پهلویها شاهد نگاه و تعریفی شبیه ناسیونالیسم از زن است و کتاب «جنیست و زنان» مریم صادقی نمونه این دوره پهلوی اول است. تصویری که در این دوره از زن ارائه میشود کاملا متفاوت از دوره قبل است و با تصویر سیاسی ایدئولوژی حکومت که ناسیونالیسم است انطباق دارد.
امنخانی در این میان از دوره دیگری قبل از انقلاب هم یاد میکند و معتقد است: «بعد از شهریور 1320 ما دوباره تصویر دیگری از زنان داریم با ایدئولوژی مارکسیسیم. اما دوره چهارمی هم قبل از انقلاب داریم و با توجه به اینکه از سیمون دوبووار نام بردهایم؛ بعد از سالهای 1332 تحت مفهومی به عنوان «بازگشت به خویشتن» خودش را نشان میدهد و این ایدئولوژی به معنای صرف مذهبی نیست و هر چند کسانی مانند شریعتی دغدغه مذهبی دارد و هستند کسانی مانند احمد فردی و داریوش عاشوری که نمیشود آنها را مذهبی اطلاق کرد. این مساله بازگشت به خویشتن یک نوع دوری گرفتن از ایدئولوژیهای شرق و غرب است نتیجه هم این است که الگویی از زن میسازند که غربی نیست و شرقی هم به معنای سنتی و عقب مونده نیست. انعکاس این هم در کارهای شریعتی قابل مشاهده است و میتوانید آن را به شکل خیلی معروفاش در کتاب «تاریخ مذکر» نوشته رضا براهنی ببینید که میگوید تاریخ ایران تاریخ مردهاست و ... اینجا معدود جاهایی است که براهنی خود را در جنبش بازگشت دخیل میکند. انعکاسش را در ادبیات در کارهای سیمین دانشور میتوان دید که چنین تیپی را از زن خلق میکند که نه شبیه دوبووار است نه وولف. زنی است که ریشههای مذهبی دارد ولی دگم هم نیست و در اجتماع هست اما مانند زن غربی بزک کرده هم نیست. ویژگی زن سیمون دوبووار حتا با نمونههای اروپایی متفاوت است»
سیمون دوبووار با پرداخت ویژهای که از شخصیت زن به لحاظ روانشناختی داشته تاثیر بسزایی بر ادبیات بعد از خود گذاشته است. این تاثیر تنها به تقلیدی کورکورانه برای بازنمایی خواستههای زنان و مسائل تنانه منجر نمیشود. دوبووار با چنین پرداختی از جنس خود در آثار ادبی که از خود به یادگار گذاشته است، دریچه تازهای از نقد به روی منتقدان گشود و به نوعی میتوان او را پایه گذار نقد فمینیستی نیز دانست.
همچنین ارتباط و تاثیرپذیری او از اگزیستانسیالی که سارتر سرچشمهاش بود باب این گفتوگو را نیز در آثار ادبی باز کرد. آثار دوبووار حتا در خودنوشتنامهای به نام «مرگی بسیار آرام» از آنچنان پتانسیلی برای نقد شخصیت زن برخوردار بوده که توانسته نوعی از نگرش را در تحلیل آثار ادبی باب کند و این رویکرد دیگری است از نویسندهای که او را مادر فمینیسم میشناسند.
برخلاف آنچه به نظر میرسد، دوبووار در آثارش تنها به مساله فمینیسم اشاره نمیکند و از سیاست روز خودش نیز غافل نمیماند. رمان «ماندارینها» که از مهمترین آثار دوبووار است، اثری است که در آن نویسنده، طرز فکر گروهی از روشنفکران فرانسوی را که خود نیز مدتی در میان آنان بودهاست، بعد از جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد و جنگ الجزایر به نمایش میکشد و موجبات انتخاب راه سیاسی آنان را شرح میدهد.
دوبووار از این نظر که در آثار ادبی خود باب تازهای برای نقد ادبی گشود و شخصیتهای زنان را در ادبیات از حالت منفعل و فاقد کنش خارج کرد و به آنها وجههای دیگر بخشید، بسیار حائز اهمیت است.
نسخه فرانسوی رمان «ماندارینها»
روندی که دوبووار با نگرش ویژه خود به اینگونه مسائل ایجاد کرد در آثاری چون «اتاقی از آن خود» نوشته ویرجینیا وولف بازنمایی شد و در دوران خودش موجی از جریان نقد فمینیستی را در ملل دیگر نیز ایجاد کرد.
سیمون دوبووار در ۱۴ آوریل، ۱۹۸۶ در ۷۸سالگی در اثر ذاتالریه در پاریس درگذشت. آرامگاه او در گورستان مونپارناس پاریس در کنار ژان پل سارتر است. «خانمها، شما همه چیز را به او مدیون هستید!» این جمله، تیتر روزنامهای است که خبر درگذشت سیمون دوبووار را در آپریل سال 1986 به اطلاع همگان رساند.
آرامگاه دوبووار و سارتر
نظرات