شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۵
رشک من به کتاب «کیمیا خاتون» انگیزه نوشتن «رومی» شد

بهمن شکوهی، نویسنده رمان «رومی(جلال‌الدین محمد)» می‌گوید: رشک من به کتاب «کیمیا خاتون» اثر خانم سعیده قدس باعث شد به فکرافتاده و همت کنم، کار مشابهی انجام دهم. وقتی به‌طور اتفاقی کتاب «کیمیا خاتون» در سیدنی دستم رسید و خواندم، غبطه خوردم و نوعی برانگیختگی مثبت مرا واداشت به شکل بسیط‌تری به مولانا فکر کنم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) علاوه بر شعر مولانا که عالمگیر است، زمانه و زمینه زندگی این شاعر عارف و تغییر و تحولاتی که در او رخ داده، از موضوعاتی است که مورد توجه بسیاری از پژوهشگران و نویسندگان داخلی و خارجی بوده و بارها موضوع نگارش کتاب‌ها و رمان‌هایی نیز بوده است، از جمله رمان‌هایی چون «ملت عشق» از الیف شافاک، «سرشک عشق» از سینان یاغمور، «کیمیا خاتون» از سعیده قدس که با موضوع زندگی مولانا و شمس تبریزی نوشته شده‌اند. گاهی هم این رمان‌ها با استقبال خوب مخاطب روبه‌رو شده و جزو پرفروش‌ترین کتاب‌های دوره خود هستند. به تازگی رمانی با عنوان «رومی (جلال‌الدین محمد)» نوشته بهمن شکوهی با موضوع زندگی مولوی در موسسه نشر «نگاه» چاپ شده، که رمانی مطول و مفصل است، قصه‌ای از بلخ تا قونیه که سلوک‌ عاشقانه و زندگی پرماجرای مولانا در بستری از واقعیت و افسانه را به تصویر می‌کشد. شکوهی که خود در خارج از ایران زندگی می‌کند، در مقدمه کتاب عنوان کرده که این رمان را برای مخاطب غیرفارسی‌زبان و غیر ایرانی نوشته و قصد شناساندن این عارف و نابغه ایرانی را به جهانیان دارد. برای اطلاع از کم و کیف ماجرا و نگاهی که نویسنده «رومی» به زندگی مولانا داشته، با او گفت‌وگویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید:
 
چه چیزی شما را به نوشتن رمانی درباره مولانا واداشت، به عبارت دیگر، دلیل شما برای پرداختن به مولانا و نگارش رمان درباره او چیست؟
خوشحالم این سوال اینجا هم مطرح شد، در مصاحبه مشابهی با خبرگزاری دیگری در جواب این سوال گفته بودم، رشک من به کتاب «کیمیا خاتون» اثر خانم سعیده قدس باعث شد به فکرافتاده و همت کنم، کار مشابهی انجام دهم. وقتی به‌طور اتفاقی کتاب «کیمیا خاتون» در سیدنی دستم رسید و خواندم، غبطه خوردم و نوعی برانگیختگی مثبت مرا واداشت به شکل بسیط‌تری به مولانا فکر کنم؛ در مصاحبه با آن خبرگزاری کلمه حسادت قید شده و توضیحات من در مورد غبطه و رشک برای امتناع از اطاله کلام آورده نشد، به هر حال اتفاقی میمون باعث توجه من به نوشتن زندگانی مولانا شد. افراد خوبی مانند خانم قدس -که من هرگز ایشان را ملاقات نکرده‌ام- موجی در هستی منتشر می‌کنند، که از آن محک، کیمیا خاتون و ناخواسته کتاب رومی متولد می‌شود.
 
درباره زندگی مولانا کتاب‌های داستانی و رمانی نظیر «ملت عشق» نوشته الیف شافاک، «سرشک عشق» از سینان یاغمور و «کیمیا خاتون» نوشته سعیده قدس وجود دارد؛ که مخصوصا دو کتاب ملت عشق و سرشک عشق در کشورهای زیادی ترجمه و منتشر شده است. با وجود این کتاب‌ها نوشتن دوباره رمان درباره زندگی مولانا چه ضرورتی دارد؟ در کتاب شما به چه وجه و ویژگی پرداخته شده که در دیگر آثار مشابه وجود ندارد؟
کتاب‌هایی که ذکر کرده‌اید، آخرین کتاب‌هایی نخواهند بود که درباره مولانا نوشته شده‌اند‌، چه بسا کسانی بعد از ما خواهند آمد، که آثار جدید و باارزشی خواهند نوشت. من تمام این کتاب‌ها را خوانده‌ام، حتی «کیمیا خاتون» خانم موریل مائوفری فرانسوی، نشر ثالث را هم خوانده‌ام؛ مولانا چون درخت یا قله‌ای با شکوه است، که هر تصویرگری مجاز است، از آن تصویری به وسع خود بکشد؛ یک کودک شش ساله هم می‌تواند این درخت شکوهمند را بکشد. کودک شش ساله، کمال الملک، تجویدی، فرشچیان، میکل آنژ، رامبراند هم می‌توانند آن درخت را بکشند. کسی نمی‌تواند انکار کند که نقش ساده آن کودک شش ساله از درخت شکوهمند، تصویر درخت نیست، اما قطعاٌ با تصویری که میکل‌آنژ از همان درخت می‌‌کشد، تفاوت خواهد داشت.

تجربیات و تناسبات روحی که در آثار صورتگران عاشق و خبره است، با صورتگری کودکانه یکی نیست، هر چند در شوق و حسن نیت همه معادل باشند. من نمی‌توانستم «کیمیا خاتون» سعیده قدس را زمین بگذارم و همه آن را یک نفس خواندم، اما «کیمیا خاتون» خانم موریل فرانسوی تا صفحه صدوسی هم هیچ رنگ و بو، حس و ردی از مولانا ندارد؛ در «کیمیا خاتون» موریل اگر اسامی مولانا، شمس، کیمیا و کراخاتون را با ژرژ، پیر، ژانت و ژان عوض کنید، به هیچ کجای داستان برنمی‌خورد؛ اما در «کیمیا خاتون» سعیده قدس، حتی اسم الیاس پیر، خدمتکار روستایی کرا خاتون را بگذارید پیمان، داستان به‌هم می‌ریزد. به باور من‌، خانم قدس حتی اسم‌ها را هم اتفاقی انتخاب نکرده است. قلم ایشان روان و روح دارد و متقاعد‌کننده است؛ چنان روان و صمیمی است، که شما حقیقت اینکه کیمیا خاتون (خود خانم مقدس) با افکار قرن بیستمی نمی‌توانسته است، هشتصد سال پیش در حس و فکر، آن‌چنان غلیظ روشنفکر باشد. چهره آزاد‌اندیش کیمیا خاتون در صحنه‌پردازی‌های اغواگر داستان؛ رنگ می‌بازد و شما غلظت آن را درک می‌کنید.
به شما قول می‌دهم کتاب «رومی» من، اگر فرضا آخرین کتاب بوده باشد، نه چندان دور آخرین نخواهد بود. شکوهمندی قله مولانا، همه صورتگران را به کشیدن تصویر خود وسوسه می‌کند. وقتی «جرج کامرون» در ساخت فیلم تایتنیک هزینه‌های ترسناکی را متقبل شد، قبل از او چندین فیلم سینمایی و مستند در این باره ساخته شده بود، چه ضرورتی بود نیم میلیارد دلار برای ساخت مضمونی تکراری هزینه شود؟ اما کامرون می‌دانست چه می‌کند. عاقبت فیلمی ساخت که فروشی میلیاردی داشت و هنوز هم در شبکه‌های عمومی تلویزیون به نمایش در نمی‌آید و نسخه‌های فیلم را باید اجاره کرد و دید.
 
در مقدمه کتاب اشاره کرده‌اید کتاب را برای غیرفارسی‌زبان‌ها و غیرایرانی‌ها نوشته‌اید، با وجود این در روال داستان با برخی باورهای عامیانه و مذهبی و مسلکی مثل ماجرایی که در کودکی برای مولانا می‌افتد، که گهواره‌اش را کسی تکان می‌دهد، باور به حضرت خضر و سید بودن مادرش و... دیده می‌شود. به نظر شما پرداختن به این موضوعات که برای خارجی‌ها نوعی خرافه محسوب می‌شود، بازخورد معکوسی ندارد؟
 
در مقدمه کتاب آورده بودم این کتاب را برای مخاطبین عام خارج از کشور نوشته‌ام، ابدا قصدم دلبری یا جلب رضایت آنان نبوده است؛ اینکه خوانندگان چیزی را خرافه یا ناهنجار بیابند، مشکل آن‌هاست. من سعی کرده‌ام فضای فرهنگی، اجتماعی، خانوادگی و حتی صنفی و محیطی که مولانا در آن به دنیا آمده و رشد کرده را تصویر کنم. حالا اگر در این فضا اعتقادات سنتی و باورهای بومی و مسلکی هم بوده است، که نمی‌شود آن‌ها را انکار کرد.

 در باغستان زندگی هر نوع درخت و گیاه و سبزه‌ای هست؛ من به چیزی به‌نام علف هرز در باغ انسان‌ها معتقد نیستم؛ اگر «مومنه خاتون» مادر مولانا سید است، باید گفته شود؛ یا اگر معلم دوران کودکی او سید است باید گفته شود. شیعه بودن مومنه خاتون زیور و فخر او بوده است، شما در هیچ مسجدی در ایران نام خلفای راشدین را بر در و دیوار مسجد بزرگ ندیده‌اید‌، هیچ کجا و هرگز. اما در مسجد «آق‌تکه» شهر «کارامان» که مقبرۀ مومنه خاتون است، بر چهار دیوار مقبره با خط عظیم نام علی، فاطمه، حسن و حسین به شکل تحسین‌برانگیزی نوشته شده و آن معرف پیشینه مومنه خاتون است. اتفاقا در ادبیات غرب به اصیل بودن و وفاداری به فضا و فرهنگ تاریخی و جغرافیایی برای رمان و حتی اثر پژوهشی، گران‌سنگی می‌‌آورد و به قول شما بازخورد معکوس ندارد.

 


عموم کتاب‌های داستانی و رمان که درباره مولانا نوشته شده، بر پایه خیال است و بخش کمی از آن سند تاریخی دارد. کتاب شما چقدر برپایه مستندات تاریخی و چقدر آن داستان و افسانه است؟
تنه درخت و شاخه‌های اصلی تصویری که من از مولانا تصویر کرده‌‌ام، سندیت تاریخی دارد و ماجرای فاحشی به آن افزوده نشده؛ اما در شاخه‌و‌برگ‌های کوچک‌تر زندگی روزمره، بستر داستانی دارد که گمان نمی‌‌کنم خدشه‌ای به وفاداری من به تاریخ زده باشد. چنان‌چه در مقدمه تک خطی آورده‌ام، اقوال این کتاب مستند، اما برخی از حوادث سروده شده‌اند. یقین بدانید اگر زمانی فیلم یا نمایشنامه‌ای از این اثر تهیه شود، تهیه‌کنندگان هم برگ‌های دیگری به شاخه‌ها و تنه تنومند این درخت باشکوه خواهند افزود، تا هیبت آن را بهتر به نمایش بگذارند.

 اگر با اعداد راحت‌ترید، باید بگویم کتاب من هشتاد درصد وفادار به تاریخ است و بیست درصد با اعلام شیطنت در روایت تاریخ، فیلسوف مقتول، یحیی سهروردی را با صوفی خانقاه‌نشین شیخ‌عمر سهروردی یکی گرفته، تا جلال‌الدین را به محضر سهروردی فیلسوف در نظامیه بغداد رسانده باشم. آن را هم در مقدمه کتاب اعتراف و اعتذار کرده‌ام.
 
به نظر شما یک کتاب تحقیقی و پژوهشی و مستند بیشتر می‌تواند نظر جهانیان را به شخصی چون مولانا جلب کند‌ ، یا کتاب‌هایی در قالب رمان و داستان؟
کتابی جامع‌تر و دقیق‌تر از کتاب «مولانا، گذشته‌، حال و آینده» نوشته «فرانکلین لوئیس» آمریکایی نمی‌توان تصور کرد؛ اما این کتاب مرجع است و برای مخاطبین عام نوشته نشده است. کار پژوهشی بهتر از آن نمی‌توان کرد، اما خواندنش مثل خواندن مقالات شمس سخت است. بی‌تردید رمان برای مخاطبین عام جذابیت بیشتری دارد. زمانی در روسیه و اروپا، ادبیات نوشتاری معماران اندیشه، فرهنگ و رفتار عمومی بوده‌اند، البته امروز، معماری افکار، رفتار و اندیشه موسسات و نهادهای دیگرند؛ اما هنوز هم رمان و داستان و ادبیات نوشتاری سرسختانه برای حفظ سهم خود مقاومت می‌کند .
 
نظر شما درباره دیگر آثاری که درباره مولانا نوشته چیست؟
من تقریبا تمام کتاب‌های در دسترس عموم را خوانده‌ام. انگلیسی‌، فارسی و حتی ترکیه‌ای. قضاوتی نمی‌کنم؛ همه این مولفین تلاش کرده‌اند به وسع خودشان همان تصویری را که گفتم، از مولانا صورتگری کنند. بی‌تردید همه آن‌ها در یک سطح و سنگ نیستند، اما تلاش همه قابل احترام است. بنده در مصاحبه با خبرگزاری دیگری هم گفتم که شناخت مولانا بدون درک و شناخت دین مولانا، به‌طور عام کلمه مقدور نیست. کسانی که علقه‌های دینی مولانا را نمی‌شناسند، در تصویرگری حقیقی او فقیرند و صد البته کسانی که قادر نباشند اشعار مولانا را بخوانند، به مراتب درک و شناخت قشری‌تری از او خواهند داشت.

 مولف جوان ترک مثل الیف شافاک -مولف ملت عشق- شاید از آن جمله باشد. خانم شافاک به زبان انگلیسی بیشتر مسلط است تا خوانش زبان فارسی؛ لذا چطور می‌شود مثلا من نتوانم شعری از شکسپیر را بخوانم و راجع به نبوغ و قریحه بی‌نظیر شکسپیر رمانی بنویسیم؛ حتی اگر تاریخ او را روزبه‌روز تحقیق کرده باشم، بی‌گمان پژوهش من، رمان من یا فیلم مستند من درباره شکسپیر، ظاهری شکیل اما بی‌روح خواهد بود.
به اعتقاد من دو مولفه در تصویرسازی از مولانا، از ضروریات است؛ درک و علقه دینی به طور عام -نه مسلک و فرقه خاص- و دوم دانستن زبان فارسی. هرکس مجهز به این دو ابزار باشد، جزئیات دقیق‌تری از روی و روح مولانا را خواهد دید.

مابه گونه‌ای شاید مدیون ترک‌ها باشیم که در بستر گرامی‌داشت و حفاظت از میراث مولانا، آثار او را حفظ کرده و منتشر کرده‌اند. من مطمئن نیستم اگر مولانا در حوزه ایران فعلی می‌مرد، آثارش می‌توانست ازدست شیعی‌ترین حکومت دینی(صفویه) جان سالم به‌در ببرد. اگر چه ترک‌ها استفاده تجاری از مولانا می‌کنند، اما به هرحال حافظ سنت اویند؛ اما بی‌تعصب می‌گویم در درک حقیقی مولانا تخمین قابل تحسینی ندارند.
 
 در آثاری که درباره مولانا نوشته شده، عموما نگاه‌های متفاوت و ضد و نقیضی درباره رابطه مولانا و شمس تبریزی وجود دارد. نگاه شما در این کتاب به رابطه شمس و مولانا چگونه است؟
آن‌چه من درباره شیفتگی مولانا نسبت به شمس دریافته‌ام، این است که چه ما بپسندیم یا نه، قبول کنیم یا نه! باید بپذیریم، مولانا شمس را موجودی اثیری می‌داند؛ موجودی که جاودانگی زوال‌ناپذیری دارد و مولانا او را «خضر نبی» می‌نامد؛ حتی بالای درش، بر دیوار کاهگلی حجره شکرفروشان قونیه، آ‌ن‌جا که بار اول شمس رحل اقامت افکنده بود، مولانا نوشته بود اینجا خانه خضر نبی است.
اینکه شمس پرنده است و جایی بند نمی‌شود، حکایت از بی‌قراری و شوریدگی او دارد. در رمان من روح اثیری که گهواره جلال‌الدین کودک را تکان می‌دهد، روح بی‌قرار بایزید، خضر پیامبر و بالاخره شمس همه یکی است. در غزلیات دیوان شمس هم مولانا شمس را موجودی اثیری می‌پندارد. اگر بخشی از این استعاره را به حساب صنایع ادبی، خیال‌پردازی و گره‌خوردگی اندیشه و خیال بنگریم، حتی با پیراستن این تمهیدات، بازهم مولانا شمس را خضر زمان خود می‌داند، که به آب حیات و جاودانگی بی‌رنج رسیده است و این نکته دلیل شیفتگی مولانا به شمس است. اما شمس هم معترف است که در این گمگشته‌گی جاودانه خود در هستی، به دنبال همزاد خود می‌گشته، که عاقبت آن را یافته است. از کودکی مراقب و سایه‌اش بوده، در دمشق از دور مراقبش بوده و شانزده سال صبر کرده تا به مصاحبتش برسد. تا او را مثل خود بی‌رنگ و بی‌نشان کند و با خود به ابدیت زلال بی‌زوال ببرد.

 
 رمان «رومی(جلال‌الدین محمد)» نوشته بهمن شکوهی در 578 صفحه و با بهای 70000 تومان از طرف انتشارات نگاه چاپ و روانه بازار کتاب شده است.
 

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 1
  • ماجده ۰۲:۰۱ - ۱۳۹۷/۱۱/۱۲
    سلام بهمن شکوهی نویسنده این کتاب مرد کلاشی است که در سیدنی به قصد ازدواج با دختران ایرانی پول وآبروی آنها رامی برد و کتابش هم چیزی جز تقلب و کپی نیست
  • مهدی اسدی ۱۱:۴۲ - ۱۳۹۸/۰۹/۰۷
    استاد شکوهی عزیز هرزمان کتابی می خوانم به صفحات باقیمانده نگاه میکنم تا ببینم چند روز تاپایانش مانده... اما تنها کتابی که دلم نمیخواهد هرگز تمام شود رومی است. از راه دور دستانتان را بوسه میزنم که این کمترین کار است ....وسپاسگذارم که چنین گوهر زیبا و دلنوازی را آفریده اید. و چه زیبا تفکرات عرفانی اصیل را به قلم آورده اید. سپاس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها