اورهان پاموک نویسنده ترک تبار و برنده جایزه نوبل ادبیات، رمانهای بسیاری در کارنامه ادبی خود دارد ولی به نظرش تمام داستانهایی که درباره شهر زادگاهش استانبول نوشته است، بیشتر از بقیه در زندگی خودش تاثیرگذار بوده است.
پاموک رمانهای بسیاری در کارنامه ادبی خود دارد ولی به نظرش تمام داستانهایی که درباره شهر زادگاهش استانبول نوشته است، بیشتر از بقیه در زندگی خودش تاثیرگذار بوده است. پاموک سال ۲۰۰۳ کتابی با عنوان استانبول منتشر کرد که در واقع اتوبیوگرافی نویسنده است. بسیاری این کتاب را یکی از بهترین اتوبیوگرافیهای نویسندگان ادبی میدانند.
بعد از دریافت جایزه نوبل ادبیات رمانی با عنوان موزه معصومیت نوشت که به موضوع عشقهای ممنوعه در کشورهای اسلامی و خصوصاً کشورهای خاورمیانه میپردازد. اما ماجراهای این رمان نیز مانند اغلب رمانهای پاموک در شهر استانبول میگذرد. پاموک بعد از اقامت در چند کشور خارجی هم اکنون در استانبول زندگی میکند و خودش میگوید این شهر الهام بخش اکثر داستانهایش بوده است.
پاموک در گفتوگویی با روزنامه تلگراف میگوید: استانبول تمام زندگی من است و تمام زندگی من در آن سپری شده است. کوچه و خیابانهای این شهر الهام بخش داستانهایم بوده و حالا که نگاه میکنم به ذهن هوشیارم میرسم که در نیمه زندگیام به این قضیه رسیده است. میخواهم نویسنده شهرم باشم تا بتوانم خوب بنویسم. یک نویسنده خوب نیاز مردمی دارد که انسانیت را از آنها یاد بگیرد و بتواند این انسانیت را برای آنها بنویسد. مثل همه نویسندهها من هم میخواهم درباره مردمی بنویسم که آنها را میشناسم و هر روز در استانبول ملاقات میکنم. آن وقتها خیلی متوجه نبودم ولی وقتی آثارم به زبانهای دیگر ترجمه و با استقبال روبرو شد متوجه شدم که من نویسنده استانبول هستم.
اورهان پاموک در سال 2003 رمانی با عنوان استانبول: شهر و خاطرهها منتشر کرد که به نوعی شرح زندگی نویسنده از دوران کودکی و نوجوانیاش در استانبول بود. در این کتاب تغییرات فرهنگی سیاسی گسترده در ترکیه سخن گفته میشود. پاموک در ادامه مصاحبهاش میگوید: نمیخواستم در این کتاب به جزئیاتی مثل طلاق، مرگ پدر، مشکلات روزانه و ... بپردازم. تمام چیزی که میخواستم نوشتن درباره مردم استانبول بود. صدای قایق موتوریها در اوایل صبح و کسانی که برای کار از خانه بیرون آمده بودند. وقتی داشتم رمان موزه معصومیت (2008) را مینوشتم، متوجه شدم که من به این شهر تعلق دارم و نباید از خودم بنویسم بلکه باید درباره مردم این شهر بنویسم. مردم که هر روز آنها با روز گذشتهشان تفاوت داشته است. یک روز شعارهای سیاسی را تحمل کردهاند و روز دیگر جنگهای نظامی. حال من اینجا هستم و باید درباره مردم بنویسم که زندگی میکنند و هنوز هم زندگی میکنند.
قدم زدن در تاریکی کوچههای ترسناک و خیالپردازی برای ساخت یک رمان همیشه زندگی من را تشکیل داده است و حالا هم با وجود بادیگاردها در کوچهها قدم میزنم تا ایدهای به نظرم برسد تا بتوانم رمان جدیدی را بنویسم. در اصل باید بگویم تمام داستانها و رمانهایم، قصه مردی است که در کوچههای تاریک و ترسناک قدم میزند تا قصهای بگوید. البته این روزها بادیگاردها باعث شدهاند دیگر ترس آن روزها را نداشته باشم ولی به طور حتم سعی میکنم خیال پردازیهای دوران جوانی را داشته باشم تا بتوانم همراه مردم این شهر زندگی کنم و چیز بنویسم.
پاموک در ادامه میگوید: ویکتور شکلوفسکی منتقد و نویسند روس یک نظریه داشت که میگفت داستان شبیه خطی است که لحظهها، صحنهها و اشیاء را به یکدیگر پیوند میدهد تا ما آنها را شرح دهیم. رمان نیز خطی از داستانهای مختلف است. وقتی در استانبول راه میروم گذشتهام را به خاطر میآورم و اینکه میدانم هر کدام از این کوچهها من را به داستانی میرسانند که تبدیل به یک رمان خواهند شد.
بارها شده یک کوچه یا خیابان را صدبار پیمودهام ولی اگر لازم باشد برای صدویکمین بار نیز از آن میگذرم تا داستان جدیدی بیاید. در مورد رمانهای تولستوی یا داستایوفسکی نیز همین کار را میکنم. بارها پیش آمده صدبار آنها را خواندهام و هنوز هم میخواهم یک بار دیگر بخوانم. آنها منبع قدرت و امنیت هستند. در نهایت باید بگویم که رمان نویس بودن شبیه جستجوی احساسات ناآشنا و به چالش کشیدن خود است ولی بهتر از آن، نویسندگی یعنی زندگی کردن در سرزمینی است که با شما آشنا است و هسته اصلی وجود شما را تشکیل میدهد...
نظر شما