افسانه احمدی، شاعر و نویسنده یادداشتی بر رمانی به قلم فاطیما فاطری نوشته و برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.
داستان در مورد جوانی به اسم حمید فرخی است. او کارمند شرکت نفت در دهه سی است که قرار است به عنوان دانشجو به انگليس اعزام شود و درست در همين حين او متهم به قتل سردبیر روزنامه تهران امروز (آقای سلطانی) میشود. در جریان این اتهام، دادگاه وکلای زیادی برای پروندهاش انتخاب كرده و به او تحميل مىكند. و در ميان وکلاى انتخابى تنها یک وکیل جوان است که با وجود اين كه پرونده، اولین پرونده كارى اوست، خواهان و جویای عدالت است و در بستر داستان مشخص میشود که اگرچه بقیه وکلا به ظاهر وکالت را پذیرفتهاند اما به واقع دنبال عدالت نیستند چون گويى از پایان ماجرا و نتيجه دادرسى خبر دارند. و همين باعث پيچيدگىهايى در داستان مىشود و ايجاد تعليق مىكند. بعد از افت و خیزهایی که در داستان اتفاق میافتد و تعريف کردن آن بدون جزئیات از لذت آن مىكاهد، به این میرسیم که متهم، حمید فرخی اساسا بیگناه است و همه این اتفاقها و دسیسهها به کسانی برمیگردد که به گونهاى به دربار وصلاند. مخاطب، تقريبا از نيمه دوم داستان به بعد تنها يك چيز برايش اهميت دارد و آن اينكه آيا حميد فرخى اعدام مىشود يا نه. يعنى مخاطب دنبال اين است كه به اين اصل كلى ذهن خود كه بىگناه تا پاى دار مىرود اما بالاى دار نمىرود، خدشهاى وارد نشود. و همين داستان را پركشش مىكند.
ما در همان صفحات اول داستان متوجه میشویم که با یک داستان تاریخی طرف هستیم. داستان تاریخی داستانی است که رویدادهای واقعی گذشته و آدمهای واقعی و شخصیتهای واقعی تاریخی را به بستر داستان وارد میکند. برای مثال شخصیت رزمآرا ، نام حزبها،اتفاقها و رویدادهای تاریخی همه واقعی هستند.
یک دیدگاه در تاریخ نگاری نو وجود دارد و به این بحث میپردازد مورخی که تاریخ را در بستر زمان آن روایت میکند تحت تاثیر نگاهی جانبدارانه است. بنابراین هر کسی که تاریخ مىنگارد نمیتواند كاملا ديدگاه خاص خود را به موضع يا جناح سياسى خاصى كنار گذاشته و در امر نوشتن بىطرف عمل كند. برای مثال تاریخ بیهقی با تمام شگفتی و زیبایی که دارد اما در مواردی نگارنده آن يعنى ابوالفضل بيهقى نتواسته نظر شخصی خود را در متن، دخالت ندهد.
تاریخ نگاری نو، ادبیات را بهترین وسيله براى آگاهى دادن تاريخى مىداند. زيرا در ادبيات داستانى خواست نویسنده نوشتن یک واقعه تاریخی نیست و رسالت اصلی نویسنده بیان یک قصه است که كمترين هدفش سرگرم كردن مخاطب است اما او همين قصه را در فضايى اجتماعى سياسى يك جامعه روايت مىكند و خواسته و ناخواسته تاريخ نگاشته مىشود.
برای مثال «همسایهها» به قلم احمد محمود داستان پسر نوجوانى است كه عاشق دخترى سياه چشم مىشود و ناگهان در جريان مسايل سياسى جامعه آن روز مىافتد. نويسنده براى روايت قصهاش، جامعه آن روز را هم به تصوير مىكشد.
داستان تاریخی دو حالت دارد یا نویسندهای مثل احمد محمود كه خودش در بستر تاریخی بوده و قصهای را خلق کرده و حالت دوم مثل«اوکمی بهترازیک قاتل بود» كه نویسنده به مدد مطالعه تاریخ، داستان را به زمان خاصى از گذشته مىبرد. و باز اين خطر وجود دارد كه نويسنده در دام گرايشهاى جانبدارانه تاريخنگار بيفتد. كه اين مورد با ادعاى مطرحشده تاريخنگارى نو مغاير است.
«او کمی بهتر از یک قاتل بود» را من به اين دليل خواندنش را به دوستان توصیه میکنم كه نویسنده سعی نکرده صرفا یک داستان بنا به آنچه که از تاریخ میدانسته و مطالعه کرده، بنویسد و از این لحاظ فراتر رفتهاست و ابعاد ديگرى را هم مدنظر داشته. محتوايى كه مدام باورهاى مخاطب را بيرون كشيده و آنها را به چالش مىكشد.
در داستان ما با قتلى روبهرو هستيم كه این سوال را برايمان مطرح مىكند، آیا داستان پلیسی - جنایی -معمایی است؟در نيمه اول داستان بىگناهى حمید فرخی كاملا مشخص مىشود و معما حل میگردد پس داستان معمايى نیست.
زمانی که داستانی سه راوی دارد یک راوی حمید فرخی، دیگر راوی وکیل جوان و راوی سوم برادر حمید ( مجید). این سوال پیش میآید آیا داستان مىخواهد با ايجاد چندصدايى به صداى متضاد برسد؟ اما خيلى زود مىفهميم كه صداها مكمل هم هستند. آیا نویسنده قصد داشته در شخصیتها عمیق شود؟ پس چرا بر روی شخصیتها حركت عمقى ندارد و بيشتر در سطح حركت مىكند؟
این اثر با همه نكات مثبتى كه دارد به خصوص در زمینه تسلط زبانی نویسنده و توصیفات بدیع و همه تلاشی که نویسنده اعم از مطالعه و پژوهش و دانستههای داستانی داشته اما گويى داستان خالی است. خالی بودن نه به این معنا که قصهاى نداشته باشد بلكه یعنی داستان تنک است.لاغر است. آیا این مربوط به چند کانونی بودن داستان است و موضوعات متعددى كه در داستان مطرح مىشود؟ به گمانم اصلا ایرادی ندارد که همه این اتفاقات و شخصيتها در داستان حضور داشته باشند اما بیان همه اين مسايل نیازمند کتابی حجیمتر است تا به خوبى پردازش شده و فربه شود.
چند راوی بودن اثر به فهم بهتر خواننده کمک میکند اما سوالی که وجود دارد این است که چه لزومی به حضور سه راوی است؟ انتخاب من راوی(اول شخص) برای حمید فرخی انتخاب مناسبی است و راوی به عنوان فرد متهم به قتل میتواند از درونیات خود حرف بزند اما چه لزومی دارد مجید (برادر حمید) زاويه ديد دوم شخص داشته باشد در صورتی که شخصیتی منفعل است؟ شاید بهتر بود برای وکیل از زاویه دید دوم شخص استفاده شود که در تقابل بین خود با جامعه است. خودی که به دنبال عدالت است و جامعهای که در آن از عدالت خبری نیست.
به لحاظ زبانی نویسنده کتاب خیلی دقیق عمل کرده است اما با وجود توانمندی، کمی دچار افراط شده و زبان بسيار سنگین و پرطمطراق است.
بااین حال به نظرم «او کمی بهتر از یک قاتل بود» رمان موفقى است كه در خود نكات قابل تأملى بسيارى دارد.
نظر شما