به تعبیر بعضی صاحبنظران انگار شعر فرزند و نثر فرزندخوانده ادبیات کلاسیک است. برخی از استادان بر این عقیدهاند که قدر متون منثور ادبیات فارسی، آنچنان که باید شناخته نشده و به اندازه آثار منظوم گرامی داشته نشده است و آن را یک جفا در حق آثار نثر ادبیات کلاسیک فارسی میدانند. به عقیده این دسته از صاحبنظران، کمتوجهی به آثار منثور باعث مغفول ماندن از بخشی از بدنه ادبیات کلاسیک است و در نگاه ایشان آثاری چون «کلیله و دمنه»، «سمک عیار»، «تاریخ بیهقی»، «هزارویکشب» و حماسههای منثور به جامانده، کم از آثار منظوم چون آثار مولانا، حافظ، سعدی، خیام و... ندارد. هرچند که باید توجه داشت بسیاری از آثار منثور مانند «تاریخ بیهقی» بیشتر جنبه تاریخی دارد تا ادبی؛ یا مثلا «هزار ویکشب» و «کلیله و دمنه» جزو متون ترجمه است که از زبان عربی به فارسی برگردانده شده است.
تبعات غفلت و بیتوجهی به متون نثر
میلاد جعفرپور، نویسنده و پژوهشگر که تصحیح حماسههای منثوری چون «بطالنامه»، «دارابنامه» و «حماسه قران حبشی» را در کارنامه ادبی خود دارد، میگوید: «اثری چون «سمک عیار» بعد از این همه مدت فقط یک چاپ انتقادی داشته، که توسط آقای خانلری کار شده و انتشارات آگاه آن را چاپ کرده و در جایی دیگر چاپ نشده است. همچنین از همین قصص یک سری از ناشران سوءاستفاده کردهاند؛ مثلا ناشری مثل «بهزاد» سمک عیار را بدون مقدمه و اسم خانلری چاپ کرد؛ یعنی دید چون کسی سمک عیار را چاپ نمیکند، از قصص محققان استفاده کرد، کار را دزدید و چاپ کرد؛ هرچند که بعدا چاپ آگاه از او شکایت کرد و کتاب را خمیر کرد؛ که این نمونهای از تبعات غفلت و بیتوجهی به این نوع متون است و از چند بعد میتوان به آن نگاه کرد.»
جعفرپور یکی از دلایل کمتوجهی به آثار منثور کلاسیک فارسی را رویآوردن به نظریهها و رویکردهای غربی در نقد ادبی میداند که سازگاری چندانی با ادبیات ما ندارد و معتقد است: «روی آوردن بیش از حد محققان به نظریهها و رویکردهای غربی، باعث غفلت از متون خودمان شده است؛ تا جایی که اصلا این کار را در حد یک شاگرد دبستانی و کار سطح پایین میدانند؛ در حالی که همان نقد ادبی هم چیزی را زنده نکرده و به اصطلاح مشکل آفریده و مشکلی هم حل نکرده است. یعنی با استفاده از نظریههای غربی، متون ادبی داخلی را نقد کردهاند و این نقد متون چیزی به ما ارائه نداده است. در واقع در ایران برای نقد فقط چیزی در حد گامهای اولیه است و فایدهای هم نداشته است؛ در حالی که مثلا رشته زبان و ادبیات فارسی یک رشته متنمحور است و نقدمحور و نظریهمحور نیست؛ چون نظریه محور بودن مربوط به رشتههای زبانشناسی و نقد ادبی است که اصلا خارج از ادبیات فارسی است. غفلت از متون منثور ادبیات فارسی، تقریبا باعث شده که صاحبنظران این حوزه به نظریههای غربی روی بیاورند. چرا که عدهای از استادان ادبیات فارسی به این نتیجه رسیدند که ادبیات دانشگاهی به بنبست رسیده و برای رهایی از این بنبست باید به نظریههای غربی روی آورد و در نتیجه باز هم از توجه به متون منثور غفلت شده است.»
میلاد جعفرپور
در مقابل این نگاه که معتقد است به آثار منثور ادبیات فارسی کمتوجهی شده؛ بسیاری از استادان و صاحبنظران حوزه ادبیات کلاسیک معتقدند نوع و میزان پرداختن به آثار کلاسیک، به عیار هنری، ادبی، فرهنگی و... آن آثار بسته است و فارغ از منظوم یا منثور بودن اثر هر چه از این لحاظ غنیتر باشد، تصحیحات و چاپهای بیشتری از آن صورت گرفته و در مجموع بیشتر مورد توجه بوده است.
جامعه عقلگریز بیشتر به شعر گرایش دارد تا نثر
ایرج شهبازی، مولویپژوه و عضوهیات علمی دانشگاه تهران و موسسه لغتنامه دهخدا معتقد است: «اینکه به آثار منثور به اندازه آثار منظوم چون شاهنامه، دیوان حافظ، آثار مولانا و... پرداخته نشده است، به این خاطر است که آن آثار منثور در حد اینها نیستند. یعنی عیار هنری، ادبی، اخلاقی، فلسفی و عرفانی این آثار به مراتب بیشتر از آنها است. اما اگر بخواهیم دلیل دیگری برای آن بیان کنم، شاید بتوان گفت که بین نثر و عقلانیت و بین شعر و احساس یک رابطه مستقیم وجود دارد؛ هر وقت که جوامع عقلانیتر و متعادلتر باشند، به نثر گرایش پیدا میکنند و هر چه انسانها و جوامع تحت سلطه احساس و عاطفه زندگی کنند، بیشتر به شعر گرایش پیدا میکنند و چون یکی از ویژگیهای کشور ما به صورت ثابت در بخش عمدهای از تاریخش عقلگریزی و عقلستیزی بوده و میانه خوشی با عقلانیت نداشته، طبیعتا به شعر گرایش بیشتری داشته است.
شاید یکی از دلایل اینکه بزرگترین نمادهای فرهنگی کشور ما، شاعران ما هستند، همین موضوع باشد که ایرانیها عمیقا شاعرانه زندگی و به جهان نگاه میکنند و بزرگترین متفکرانشان، نه فیلسوفان، نه دانشمندان و نه صنعتگران هستند، بلکه بزرگترین مفاخر آنها شاعرانند. البته این مسئله جای بحث فراوانی دارد ولی به هر حال یک جواب آن، این است که روح ایرانیها بیشتر شاعرانه است تا منثور.
سطح کیفی آثار منظوم بالاتر از آثار منثور است
از دلایل دیگری که قابل عرض است، تفاوت سطحی است که بین آثار منثور و منظوم وجود دارد؛ یعنی سطح کیفی آثار منظوم و شعری واقعا بالاتر از آثار منثور است. اگر از «تاریخ بیهقی»، «گلستان سعدی»، «کلیلهودمنه» و «تذکرهالاولیا» بگذریم، واقعا متون نثری نداریم که بتوانیم آنها را آنچنان شاهکار قلمداد کنیم که در جایگاهی شبیه به آثاری چون دیوان حافظ، بوستان سعدی، شاهنامه فردوسی یا مثنوی مولانا قرار گیرند.»
ایرج شهبازی
در هر صورت کلاسیکهای منثور بخشی از پازل تاریخ هستند و حتی اگر داستان و افسانههای آنها جذاب نباشند، میتوان این نوشتهها را نمایانگر یک سبک نوشتاری منحصربهفرد دانست. اگر متون کهن را نخوانیم چطور میتوانیم از تکامل زبانی آگاه شویم؟ از سازهها، نشانهگذاریها، گرایشها و… وقتی متون کلاسیک را میخوانیم، دگرگونی جوامع، انسانها، اجتماع و نوع زندگی بشر از گذشته تاکنون را درک میکنیم و میتوانیم مهارت اجتماعی خود را بهبود بخشیم. حال باید دید که تغییر نگاه به ادبیات منثور کلاسیک متوجه چه کسانی است و اگر قرار است تغییری در این زمینه صورت گیرد، از کجا باید شروع کرد؟
تغییر نگاه به آثار نثر باید از دانشگاهها شروع شود
میلاد جعفرپور در این زمینه میگوید: «آن محققانی که بیرون از دانشگاه هستند، شیوه کارشان مشخص است و بر حسب علاقهای که دارند، در این حوزه تلاش میکنند و کار خودشان را انجام میدهند؛ ولی محققهای دانشگاهی که اغلب هم استادهای دانشگاه هستند و دانشجویان را تربیت میکنند، دانشجویان را به سمتی سوق میدهند که گویا اصلا فارغ از این متون کهن هستند؛ هیچ توجهی ندارند و نابود شدن این آثار هیچ اهمیتی برای آنها ندارد؛ بنابراین به نظر بنده محققان دانشگاهی مقصرند؛ چون دانشجویان و افراد زیادی زیردست آنها پرورش داده میشود؛ که اینها بعدا وارد جامعه میشوند، کار و تحقیق میکنند و همه کارها و تحقیقاتشان هم خارج از متون کهن است.
بنابراین اگر قرار است تغییر رویهای در این خصوص صورت گیرد، باید از دانشگاهها شروع شود. البته با وضعیت فعلی که استادان را جذب میکنند، خیلی کارساز نیست؛ چون تا جایی که بنده اطلاع دارم این استادان در حوزه ادبیات فارسی اصلا دغدغهای برای این متون ندارند. چون یک وضعیت فساد در جذب هیات علمی در ایران است که با آشنابازی و پارتی هیات علمی جذب میکنند و با این اوصاف دغدغهای هم در این زمینه ندارند؛ آنهایی هم که دغدغه دارند، مورد قبول این استادها نیستند. لاجرم فعلا وضع دانشگاههای ایران اینجوری است و با این اوصاف، این وضعیت آینده روشنی نخواهد داشت».
در پایان میتوان گفت که کلاسیکها هویت و فرهنگ و تاریخ ما را شکل میدهند. آموزههای این کتابها تاریخمصرف ندارند و از آنجاکه عموما به مسائل اساسی انسانی پرداختهاند پس برای تمام دورهها و جوامع قابل بهرهگیری هستند.
نظرات