مولفان کتاب «نیای غرب: نوشتار، عقلانیت و دین در ایران، یونان و بینالنهرین» در پی بررسی اشکال تاریخی خاصی از این سه پدیده در میان برخی از اقوامی هستند که آنها را برگرفتند و متحول ساختند.
کتاب درواقع مجموع سه مقاله در یک کتاب واحد در سه موضوع مختلف ولی مرتبط است و عنوان اصلی کتاب در زبان فرانسه، شرق باستان و ما: نوشتار، عقل و خدایان است و عنوان ترجمه فارسی آن از روی نسخه انگلیسی اثر (برگردان ترزا لاوندر فیگن) انجام گرفته است.
در سالهای اخیر نتیجه ناخواسته کاوشهای باستانشناختی فروریختن اسطورهای بود که سرچشمه تمدنی غرب را یونان و کتاب مقدس میدانسته است. یافتههای جدید نشان میدهد که استدلالورزی عقلانی یونانیان نه از هیج که از دل اسطورههای آفرینش وام گرفته شده از بینالنهرین پدید آمدهاند. ایدههای بینالنهرینی به همراه کالاهای مادی و فناوریاش به شرق، به سرزمین ایران، و غرب، به سوریه و دورتر از آن یعنی بونان، سرازیر شدند. این ایدهها در تمدن هخامنشی، آرامی، عبرانی و یونانی، گاه با تغیراتی کموبیش بنیادی و گاه با کمترین تغییر، دوباره به شکل افکار، اساطیر و باورها سر برآوردند.
درواقع کتاب «نیای غرب» میراث بینالنهرین را بررسی میکند؛ به عبارت دقیقتر، به بررسی سه مورد از نوآوریهای مهمی میپردازد که در هزاره چهارم ق.م از رویارویی سومریها و اکدیها در عراق امروزی پدید آمد: نوشتار، عقلانیت و دین. نویسندگان این اثر پیشرفت نوشتار را در بستر نسبتش با اندیشه و تعصب دینی، یعنی دو مقولهای که به محض پدید آمدن نوشتار از دل آن زاده شدند، و چگونگی پذیرش آن از سوی اقوام دیگر بررسی کردهاند: سامیهای سوریه که خط را اصطلاح کردند، و یونانیها که آن را کامل ساختند. به عبارت دیگر کتاب میگوید که در نقطه اوج تکاملی طولانی مشخص شد که عقلانیت ـ یا «عقلانیتها» به قول ژانپییر ورنان ـ و ادیان جهانی دو محصول فرعی خط و نوشتار هستند؛ دو محصولی که قادرند هنجارهایی کلی و مستقل از شرایط بیافرینند.
ژان بوترو در مقاله «دین و عقلانیت در بینالنهرین» تاثیر نتایج مهم یافتههای آشورشناسی بر تصور ما از گذشته را نشان داده و ژانپییر ورنان نیز در «نوشتار و دین مدنی در یونان» نشان داده است که استدلالورزی عقلانی یونانیان نه از هیچ که از دل اسطورههای آفرینش وام گرفتهشده از بینالنهرین پدید آمدهاند. کلاریس هرنشمیت نیز به بحث نوشتار میان جهانهای مرئی و نامرئی در ایران، اسرائیل و یونان پرداخته است.
فرانسوا زبال در پیشگفتار کتاب تاکید میکند که جستجوی سرآغازها پژوهش درباره جریانهای انتقال را نیز دربرمیگیرد؛ اما در این کتاب نویسندگان میخواهند به بررسی اشکال تاریخی این سه پدیده در میان اقوامی بپردازند که دست به اخذ و اقتباس این پدیدهها زدند یا آنها را دگرگون ساختند. هریک از این تمدنها، به سبک و سیاق خاص خود، و بسته به شرایط مادی، اجتماعی و فرهنگیشان، از میراثی مشترک بهرهمند شدند.
او همچنین توضیح میدهد که در این کتاب هدف این نیست که مراحل مختلف تحولی تصویر شود که نهایتا در عقلانیت یونانی و یکتاپرستی عبرانی به کمال خود رسید. اگرچه به طور قطع ثابت شده که بینالنهرین، دستکم در بخشهای غربی دنیای قدیم، سرچشمه تمدن بشر بوده است؛ شاخههای متعدد و پایدار این سرچشمه همگی به جریانی یگانه مبدل نشدند. بلکه به عکس، این شاخههای متعدد هرگز از دگرگونی و رشد و آمیزش بازنایستادند. اینگونه بود که ایدههای بینالنهرینی همانند کالاهای مادی و فناوریاش، به شرق یعنی به سرزمینهای ایرانی و به غرب یعنی به سوریه و دورتر از آن به یونان سرازیر شدند. این ایدهها که تمدنهای هخامنشی، آرامی، عبرانی و یونانی آنها را اخذ و اصلاح میکردند گاه دچار تغییرات کمابیش بنیادی میشدند و گاهی نیز بدون تغییر و در شکل جریانهای فکری، مجموعه اساطیر و عقاید از اینجا و آنجا سربرمیآوردند.
این پژوهشگر معتقد است از این واقعیت که دو موجودیت با نامهای تصنعی شرق و غرب ایدههای فوق را به ارث بردند به هیچ وجه نمیتوان نتیجه گرفت که بر درخت ششهزارساله تمدن بینالنهرین فقط همین دو شاخه برگ روییده است. چراکه از نظر زبال معمولا در تاریخ ، مسئله سرآغازها برای هرکس که حاضر باشد دیدگاه ایدئولوژیکش را درباره هویت فرهنگی کنار بگذارد دربردارنده نکاتی جذاب خواهد بود. از این رو در پس مفهوم «غرب» میتوان تاثیرات اسلامی بسیاری یافت. اسلام نیز که معمولا میکوشیم آن را به «شرق» فروکاهیم بسیاری از تنشهای موجود میان شرق و غرب خود را پنهان میکند و هنواره ناگزیر از روبرو شدن با ملل مهم شرقی ـ یعنی چین و هند ـ در آن سوی مرزهای خود بوده است.
او سپس با مطرح کردن این پرسشها که آیا میخواهیم با تمرکز بر مردم، فرهنگها و امپراتوریها به فهم تمدتها نایل آییم و زمان دوپاره شدن تاریخ این تمدنها را تعیین کنیم؟ یا به عکس، در جستجوی آن هستیم که عناصر سازنده «غرب» را از دورترین اعصار باستانی بشناسیم و جداسازیم و مسیر انتقال این عناصر را تا سپیدهدم عصر مدرن بازسازی کنیم؛ میگوید: «بینالنهرین در طول تاریخ چندهزارسالهاش فرزندان متعدد و گوناگونی داشته است و، تا جایی که مدارک ناقص ما نشان می دهند، به نظر میرسد این فرهنگهای گوناگون در حال مبادله و تجارت دایم با یکدیگر بودهاند. حقیقت این است که امروز از میان دو شاخه تمدن بینالنهرینی، شاخه غربی در بازیابی گذشته خویش وضع بهتری دارد. قریب به دو قرن کشفیات باستانشناختی، رمزگشایی و تجزیه و تحلیل، غرب را بر حوزههایی وسیعتر از تاریخش مسلط ساخته است و در این میان موجب احیای گذشته شرق نیز شده است.»
به گفته زبال ایده منشا «شرقی» تمدن غرب اگرچه هنوز با مقاومتهای زیادی روبهروست، موافقانش رو به افزایشاند. تا زمانی که ایدئولوژی سرآغازها در برابر واقعیتهای برآمده از دانش تاریخی اصلی و نفوذناپذیر باقی بماند، اطمینانی به موفقیت این ایده وجود ندارد. چه بسا باید پرسید آیا توفیق عظیم غرب در شناخت گذشته خود و دیگر تمدنها نباید با تحقیقات خود آن تمدنها درباره خاستگاههایشان همراه شود؟
کتاب «نیای غرب: نوشتار، عقلانیت و دین در ایران، یونان و بینالنهرین» نوشته ژان بوترو کلاریس هرنشمیت و ژانپییر ورنان و با ترجمه بهمن رستاخیز، رضا دهقان و بهزاد حسینزاده با شمارگان ۷۷۰ نسخه در ۲۵۵ صفحه به قیمت ۲۵۰۰۰ تومان از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است.
نظر شما