شهریار وقفیپور در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
آثار بسیاری از ژانرنویسان مهم ترجمه نشده اند/متاثر از راس مک دانلد و بورخس هستم
شهریار وقفیپور گفت: بسیاری از آدمهای مهم ژانر ترجمه نشدند یا به بسیاری از خرده ژانرها پرداخته نشده است. این ادمهایی هم که جدید معرفی میشوند انگار هنوز از صافی تاریخ نگذشتهاند و جایگاهشان مشخص نیست.
در ادبیات امروز، مرز بین داستان بلند و رمان مخدوش شده است. شاید نوع نامگذاری ناشران هم در این زمینه بیتاثیر نباشد. «دست بد» را شما داستان بلند میدانید یا رمان؟
این که به نظر من، رمان است. هم به دلیل تعدد شخصیتها و خردهروایتها و از همه مهمتر، تعدد مراکز روایی آن. چند موضوع مختلف در هم تنیده میشود، مساله فقط موضوع قتل نیست. فضاهای کار هم از چند جغرافیا آمده است؛ هم فضاهای رئالیستی درش هست و هم سوررئال. اما در عین حال، رمان کوتاهی هست.
چرا رمان را با پیشگفتار شروع کردهاید؟ در حالی که موضوع اصلی کتاب، قتل پروانه سلطانی است. اما در پیشگفتار هم قتل دیگری اتفاق میافتد که ربطی به روایت اصلی کتاب ندارد و شاید به نوعی معرفی کارآگاه عربزاده باشد.
از پیشگفتار به دلایل متفاوتی استفاده کردهام. یک دلیلش این است که خواننده بداند که با چه کتابی مواجه است و اصلا چه برخوردی باید با کتاب داشته باشد. از طرف دیگر در پیشگفتار هم مثل کل کتاب، ارجاعاتش به متون دیگر بسیار است، به این دلیل که مخاطب آماده باشد که باقی کتاب را هم به این صورت بخواند و به روابط بینامتنی کتاب توجه داشته باشد. دلیل دومش، فرامتنی است. چون من میخواستم علاوه بر رمان، یک کارآگاه خلق کنم. چون قصد دارم کتابهای جنایی دیگری هم با محوریت همین کارآگاه بنویسم. قصد داشتم در پیشگفتارهم به نوعی مضامین کتاب معرفی شود و هم اینکه مخاطب با تکنیکهای رمان آشنا شود. یک ویژگی که در همه کتابها تکرار شود و به امضای او دربیاید.
در طول رمان، ما با جنایتهای متفاوتی روبهرو هستیم که گاهی حتی پلیس هم متوجه آن نشده است مثل زنی که پروانه را از بالای پل پرت میکند یا قتلهایی که اتفاق افتاده اما قاتلش توسط پلیس شناسایی نشده است. به این ترتیب، خود شهر تهران در این رمان به یک هیولا تبدیل شده است. درباره این تصویر هیولاگونه تهران توضیح دهید. به خصوص که در کتاب «نشانههای شر» که با ترجمه شما منتشر شد، ارجاعات بسیاری به مفهوم هیولا شده است.
اینها نمود جنایتهایی است که در ساختارهای شهر تحقق پیدا میکند. از طرف دیگر، فاصله طبقاتی که بین محلهها هست؛ یک محله هیچ ندارد و جهنم است و کنارش یک محله خیلی پولدار است. یا حتی معاون همین کارآگاه که معتاد است. یا کاراکتر وکیل که با تمام اشرافش بر حقوق و قانون بزرگترین جنایتها را انجام داده است. جرم و جنایت در تمام شهر گسترده است.
در این کتاب در عین حال که بستری رئالیستی مثل شهر تهران وجود دارد، اما با رگههای فانتزی و تخیلی هم مواجهیم؛ مثل گرگ- آدم. یا بهرهای که از ادبیات عرفانی و دراویش بردهاید برای خلق رویا و پیشگویی.
شاید یکی از مهمترین دلایلش این باشد که وضعیت فرهنگی اجتماعی جهان به طور کلی به سمتی میرود که انگار هیچ کس نمیتواند به سوالها پاسخ دهد. مثلا؛ اینکه مرکز قدرت کجاست؟ چه کسی تصمیم میگیرد؟ برای همین هم گاهی توهم توطئه، خیلی کهکشانی میشود. عدهای میگویند؛ مریخیها هستند که این کارها را میکنند یا عدهای دیگر، پای فراماسونها را وسط میکشند. این قسمتی از واقعیت جهانی و اقتصادی است. این وضعیت، در ادبیات هم به این صورت خودش را نشان میدهد. در ادبیات هم، ژانری که قرار هست خیلی عینی باشد، مثل ژانر جنایی که وقتی در عصر طلاییاش هم قوانین آن را مینویسند، یکی از قوانینش این است که هیچ اتفاق ماوراء طبیعی نباید این قتلها را ایجاد کرده باشد. این از اصولش بود. اگر این وضعیت اجتماعی در این ژانر نشان داده شود، در خودش دچار مشکل میشود؛ یا قتلها و معماها حل نمیشود یا اینکه یک دلیل ماورایی و ذهنی میتواند داشته باشد.
در جامعه ما کارآگاه واقعیت دارد یا شما این رمان را تحت تاثیر ادبیات پلیسی جنایی جهان نوشتهاید؟
مسلم است که تحت تاثیر ادبیات جنایی جهان است. اما در این رمان، کارآگاه خصوصی نیست و پلیس هست. در ادبیات جنایی جهان هم ما با انواع کارآگاهها مواجه هستیم. فقط کارآگاه خصوصی نیست. برخی از آنها کارآگاه یا پلیس آماتور هستند. شرلوک هلمز کارآگاه خصوصی هست. اما به صرف حضور کارآگاه خصوصی، ادبیات جنایی نداریم. در ادبیات جهان هم با انواع کارآگاه مواجهیم.
در ادبیات جهان که بله، اما آیا ما در کشورمان کارآگاه داریم؟
از نظر حقوقی داریم و باید افسر پلیس بازنشسته باشد.
پس به این ترتیب، ما کارآگاه عربزاده را در رمانهای دیگری از شما خواهیم دید.
بله .... فکر میکنم. کما این که یکی از شخصیتهای رمان «فصلهای دوزخی...» هم ستوان عربزاده هست. اما به این صورت که شخصیت مرکزی باشد، بعدها در کتابهای دیگر با او مواجه خواهیم شد.
در این کتاب، به فراخور کاراکترهای بورخس و عربزاده خیلی به ادبیات جهان ارجاع داده میشود؛ گوته، والاس استیونس، بورخس و... شما در نوشتن این کتاب، تحت تاثیر یکی از این نامهایی که به آنها ارجاع دادهاید، بودید؟
به این صورت خیلی نگاه نکردم. آن زمانی که کار را مینوشتم، از یک طرف تحت تاثیر پلیسی نویسی مثل راس مک دانلد بودم که میتوان گفت بعد از چندلر، ادامه دهنده نوآر است ولی کارآگاهش یک آدم دانشگاهیتر است. از طرف دیگر، بورخس هم خیلی تاثیر داشت.
با آمدن بحث کنگره، پایانبندی کار با یک عنصر جدید همراه نیست؟ در حالی که بحث خانواده سلطانی به اندازه کافی جذاب هست.
کنگره ربطی به پایان بندی آن داستان ندارد و به نوعی باید آن را یک شوخی بینامتنی بدانیم. بورخس هم داستانی به نام «کنگره» دارد. و اشارهای هم به داستان بعدی از همین مجموعه دارد.
اجازه دهید کمی هم به رمان «بلیدرانر یا آیا اندروییدها خواب گوسفندهای الکترونیکی را میبینند؟» بپردازیم. ابتدا کمی به معرفی نویسنده این رمان بپردازید. پیش از این هم کاری از این نویسنده به فارسی ترجمه شده بود یا خیر؟
نویسندهاش که فیلیپ. کی . دیک یکی از مشهورترین نویسندگان علمی تخیلی است. بعد از مرگش مقالهای در مورد فیلیپ. کی. دیک نوشته شد و آنجا هم اشاره شده بود که قبل از این کتاب، فیلیپ. کی. دیک را یا طرفداران ادبیات علمی- تخیلی میشناختند یا قشری از روشنفکران. چون بیشتر داستانهای فیلیپ کی. دیک اجتماعی است و آن ابداعات تکنولوژیک مسالهاش نیست. علاوه بر این، عمده داستانهایش نثر خاصی دارد و نثرش قویتر از عمده نویسندگان علمی تخیلی است. شاید دو سه نفر دیگر نباشند که به این قوت مینویسند. او ابتدا هیپی بود و با موزیک راک و جز سر و کار داشت. در دهه شصت و هفتاد، پیامبر دراگ شده است. بعد از اینکه یک دوره فروپاشی عصبی داشت و به بیمارستان رفت، در اواخر عمرش یک عارف امروزی شد. و مدعی بود پیامبری است که از سیاره دیگری آمده است.
از دهه هشتاد به بعد، فیلیپ. کی. دیک خیلی مشهور شد. یعنی بعد از مرگش. دلیل عمدهاش این بود که از کارهایش خیلی اقتباس سینمایی شد. مثلا همین فیلم بلید رانر، گزارش اقلیت، اداره تنظیمات، یادآوری کامل و....اینها همه از آثار فیلیپ. کی. دیک اقتباس سینمایی شده و عمدتا هم پرفروش بوده است. و همینها هم در شهرت پس از مرگش تاثیر داشت. در ایران، همین کتابی که من ترجمه کردم هم قبلا ترجمه شده بود. حدود بیست سال پیش. من تازه دیدمش. فکر کنم «گزارش اقلیت» هم منتشر شده بود. البته من ندیدهام. اما گویا ترجمههای قبلی خیلی نثر بدی داشتند و نتوانسته بودند که آن زبان نثر فیلیپ. کی . دیک را به فارسی برگردانند. و حتی خود داستان هم خیلی جاها مشکل پیدا کرده بود. شاید این ترجمه، اولین ترجمه تا حدودی آبرومند از فیلیپ. کی. دیک باشد که نویسنده واقعا بزرگی است و بیشتر از اینها حقش است.
در این کار به نظر میرسد که خیلی از ژانر علمی تخیلی استفاده کرده است. او روایتگر موقعیتی است که بعد از جنگ جهانی پایانی هست و ما با جدال انسان و سازههای الکترونیکی مواجهیم اما با توصیف جهان مردگان و... انگار رویکردی اساطیری دارد.
بله. هم رویکرد اساطیری را دارد و هم رویکرد الاهیاتی. این رویکرد الاهیاتی در فیلمی که ریدلی اسکات از این کتاب ساخته، خیلی قویتر است. در عین حال هم فرهنگ تقابلی دهه شصت و دراگ و... هم درش دیده میشود.
هر دو این کتابها در حوزه ژانر قابل بررسی هستند. چه نگاهی به نوشتن در حوزه ژانر دارید؟ به خصوص که این بحث الان در جامعه ما کمی داغ شده است.
دو مساله در این زمینه وجود دارد؛ اول اینکه؛ قرار نیست حتما نویسنده ژانری بنویسد. اینها دو گونه ادبیات مختلف است و هر کدامش هم پتانسیلها و امکانات خاص خودش را دارد. چون در ادبیات ژانری، پرورش ایدهها به نوعی دیگر است. و چون باید به یک سری قواعد ژانری مقید باشند، از همان ابتدای کار، یک اسکلتی برایشان فراهم شده است و میتوانند در آن، انواع ایدهها و بازیها را اجرا کنند. اما هم ادبیات ژانری باید باشد و هم غیر ژانری و هیچ کدامش بهتر نیست.
اما کسی که میخواهد به ادبیات ژانری بپردازد، حتی اگر بخواهد خیلی رها باشد باید قواعد و تاریخ و تکوین آن ژانر را هم بشناسد. خیلی از کسانی که الان از ادبیات ژانری در ایران دفاع میکنند و سنگش را به سینه میزنند، در مورد برخی از ژانرها که هیچی نمیدانند. تنها ژانر را پلیسی و معمایی میدانند و تنها نمونههایشان هم چند نویسنده مثل کانل دویل و آگاتا کریستی است. نویسندگانی که خیلی مشهور و قدیمی هستند و از وضعیت الانش هیچ خبری ندارند. در حالی که نویسنده ژانر باید هم قواعدش را بداند و هم تاریخش را و هم وضعیت امروزش را.
الان در حوزه ادبیات ژانر، چقدر اطلاعات ما به روز است؟
کتابهایی که در این زمینه در میآید یا خیلی کلاسیکها هستند یا آنهایی که مال یک دهه اخیر هستند. اینهایی هم که متاخر هستند به صرف تازگی و جدید بودنشان ترجمه میشوند. بنا بر این در این میان، یک خلاء بزرگ هست. بسیاری از آدمهای مهم ژانر ترجمه نشدند یا به بسیاری از خرده ژانرها پرداخته نشده است. این ادمهایی هم که جدید معرفی میشوند انگار هنوز از صافی تاریخ نگذشتهاند و هنوز جایگاهشان مشخص نیست. و نمینوانند نشان دهند که ان سنت واقعا چیست.
و چه کار جدیدی در دست دارید؟
در ذهنم هست که باز هم کاری از فیلیپ. کی. دیک ترجمه کنم. اما عملا هنوز گامی بر نداشتهام و شروع به ترجمهاش نکردهام. در حال نگارش یک رمان پلیسی هم هستم که هنوز کامل نشده و به نیمه رسیده است.
نظرات