یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۰
بسیاری از نویسندگان داخلی رئالیستی مکانیکی می‌نویسند

قاسم‌زاده گفت: بسیاری از نویسندگان داخلی که رئالیستی می‌نویسند، رئالیست‌های مکانیکی هستند. یعنی به صرف بازآفرینی واقعیت بیرونی داستان می‌نویسند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) «مردی که خواب می‌فروخت» نوشته محمد قاسم‌زاده در نشر سده منتشر شده است. این رمان، اقتباسی از داستانی است که در متون کهن مختلف از «جوامع‌الحکایات» عوفی تا «هزار و یک شب» آمده است. غسان حمدان «مردی که خواب می‌فروخت» را به عربی ترجمه کرده و تا دو ماه دیگر، توسط انتشارات دارالخان منتشر خواهد شد.

با محمد قاسم‌زاده درباره این رمان گفت‌و‌گویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:
 
 
آیا  رمان «مردی که خواب می‌فروخت» را تحت تاثیر آن داستان کوتاه بورخس نوشته‌اید که مردی خواب می‌بیند و به مسجدی می‌رود و در آن مسجد، مرد دیگری خواب می‌بیند.... ؟
من مطلقا تحت تاثیر داستان بورخس نبودم. این داستان، نخستين بار در «جوامع‌الحکایات» محمد عوفی آمده است. بعد در «فرج بعد از شدت» آمده و سپس در «هزار و یک‌شب» در داستانی به نام «خواب عجیب» آمده است. در دفتر ششم مثنوی هم هست و پائولو کوئیلو بر اساس این داستان کتاب «کیمیاگر» را نوشته است.

این داستان در طول زمان و در هر یک از این نسخه‌ها دچار چه تغییراتی شده است؟
تقریبا در اساس؛ هیچ. من چهار روایت از این داستان در دست دارم، هیچ تغییری در اساسش نکرده است. چرا که آنها حکایت است.

فرق حکایت با داستان چیست؟
در حکایت چیزی عوض نمی‌شود. این داستان است که دچار تغییرات می‌شود. به دلیل اینکه حکایت جزئیات ندارد. در حکایت اشخاص چهره ندارند. اگر در تمام داستان‌های مولوی، سعدی و فردوسی جست‌و‌جو کنید، توصیفی از چهره افراد نمی‌شود. این ویژگی در تمام ادبیات کهن دنیا دیده می‌شود.

چرا؟
به خاطر این که ما هنوز وارد داستان نشده‌ایم. در رمانس هستیم. در رمانس به کلیات توجه می‌کنند نه به جزئیات. در رمان، بافت شخصیتی باید ساخته شود و از یک تیپ به یک شخصیت تبدیل شود. وقتی به شخصیت تبدیل می‌شود، جزئیات وجودی او ساخته می‌شود. این ریزه‌کاری‌ها در رمان و داستان اتفاق می‌افتد. تمام معشوقه‌های شعر فارسی، از ابتدا تاکنون، چشم‌های سیاهی دارند، موهای بلند و مشکی دارند، قد بلند و کمر باریک. همه یک جور هستند. در داستان بورخس خوابی فروخته نمی‌شود. اما در اینجا ما با افسانه‌ای مواجه هستیم که چوپانی خواب گنجی را می‌بیند و خوابش را می‌فروشد. آن یکی می‌رود گنج را پیدا می‌کند و این یکی هم که حوصله نداشته به دنبال گنج برود به یک پول مختصری می‌رسد. من وقتی آن را خواندم با خودم گفتم این افسانه به درد ما می‌خورد.
 


به نظر می‌رسد در پرداخت امروزی هم شما همچنان وامدار افسانه‌ها و قصه‌ها هستید. کار کاملا رئالیستی نیست.
نه. من این حرف را قبول ندارم. اصلا رئالیسم چی هست؟ شما می‌توانید داستان بورخس را رئالیستی بدانید.
 
بورخس که رئالیستی نیست.
بورخس قصه‌های رئالیستی فراوانی دارد. قصه مزاحم یا دشنه یا چاقو داستان‌های رئالیستی هستند. حتی برخی از کارهای مارکز، به جز «صد سال تنهایی» کاملا رئالیستی است. از این سو، بالزاک و داستایوفسکی و چخوف هم رئالیستی هستند. ویرجینیا وولف و جویس هم داستان‌هاشان رئالیستی است. بستگی دارد که رئالیسم را در چه محدوده‌ای ببینیم. بسیاری از نویسندگان داخلی که رئالیستی می‌نویسند، رئالیست‌های مکانیکی هستند. یعنی به صرف بازآفرینی واقعیت بیرونی داستان می‌نویسند. شما به محض اینکه به جهان ذهنی مراجعه کنید، می‌گویند؛ این دیگر رئالیستی نیست. آیا این بشری که ما توصیفش می‌کنیم دارای ذهن نیست؟
 
منظور من از بیان این بحث این نیست که رئالیسم شرفی بر سبک‌های دیگر دارد یا برعکس.
آن هم یک سبک است.

بله. در همین حد. آن هم یک سبک است.
شخصیت اصلی من که اصلا نام ندارد و با عنوان «خواب فروش» معرفی می‌شود، چهره مشخصی دارد. می‌گویند؛ شب‌ها چشمانش شبیه دریای تاریک است. شما در هیچ یک از متون کلاسیک با صورت افراد مواجه نیستید. در حالی که می‌توانید صورت یک فرد را تجسم کنید. تنها چیزی که درش اغراق می‌شود، این است که سنش مشخص نیست و هر کس راجع به این حرفی می‌زند. ابتدا انکارش می‌کنند و بعد که می‌بینند، فایده دارد شروع به مجیز گفتن می‌کنند. منتها من خیلی اعتقادی به توضیح جزئیات ندارم.  کتاب کلیدر، کل وقایعش ده، پانزده سال است که در 10 جلد روایت می‌شود. «صد سال تنهایی» صد سال را در سی‌صد و اندی صفحه روایت می‌شود. من معتقدم در توصیف اشخاص باید کدهایی به خواننده داد. دیگر خواننده خودش او را تصور می‌کند. بالزاک رمانی به نام «زن سی ساله» دارد. زن سی ساله بالای بالکن ایستاده و رژه سپاهیان ناپلئون را نگاه می‌کند. همین نگاه کردنش، سی صفحه طول می‌کشد. سبک آن زمان این بود. ولی الان خواننده خیلی با تجربه و فهیم است. من به توصیف حالات بیشتر اعتقاد دارم تا توصیف صورت ظاهر. زن لکاته و زن اثیری در بوف کور با یکی، دو تا نشانه ساخته می‌شود. اصلا ادبیات مدرن همین است.
 
شما در اقتباس، چه تغییراتی در داستان دادید؟
اقتباس من در حد خواب فروختن و گاو گرفتن است. بقیه دیگر ساخته ذهن من است از آدم‌هایی که می‌شناختم و ماجراهایی که خودم ساختم. و در نظر گرفتن مکان این فرد. در افسانه ایرانی آن خواب که می‌فروشد در یک بیابان است. طرف خوابش را می‌فروشد، گاوش را می‌گیرد و می‌رود. باقی دیگر ساخته ذهن خود من است.
 
چرا این داستان را قابل تبدیل به یک اثر امروزی دانستید؟
همه آدم‌ها به خواب توجه دارند. از خواب‌گزاران کلاسیک تا مردم عادی به تعبیر خواب توجه دارند. تا دانشمندانی مثل یونگ که به خواب اعتقاد دارند. حتی یک متفکر کاملا ماتریالیستی مثل آدرنو، کتابی به نام خواب نوشته‌ها دارد. من این کتاب را پیدا کردم، اما لایش را هم باز نکردم، برای اینکه تحت تاثیر آن قرار نگیرم. خواب پاره‌ای از هستی ما است. منتها ما به شکل دیگری به خواب نگاه می‌کنیم. بسیاری از ما، خواب را جانشین تفکرمان می‌کنیم. و برخی از خواب‌ها را نشانه‌ای برای اتفاق‌های بعدی زندگی‌مان می‌دانیم و منتظر وقوع آنها می‌مانیم. در پیش‌بینی، قراینی از واقعیت وجود ندارد. شما بر اساس یک رویا و چیزی از زندگی خصوصی و زندگی مادی‌تان پیشگویی می‌کنید که فلان اتفاق خواهد افتاد. در این سمت جهان، پیش‌گویی خیلی بین مردم اهمیت دارد و من به همین دلیل فکر کردم که می‌توان در داستانی این افسانه کهن را گسترش داد و آن را به یک داستان امروزی تبدیل کرد. مردم همیشه می‌خواهند دستی از غیب بیرون بیاید و خواسته‌شان را عملی کند. در بسیاری از اقتباس‌های ادبی، معنا عوض می‌شود. مثلا در داستان بورخس که شما اشاره کردید، بازگشت به خود است. ولی داستان شیر و خرگوش در کلیله و دمنه، قرار است قرعه کشی کنند و هر روز یک نفر، خوراک شیر شود. تا اینکه نوبت به خرگوش می‌رسد و او نقشه‌ای می‌کشد و شیر را در چاه می‌اندازد. در این داستان، شیر نمادی از قدرت حاکم است و خرگوش و حیوانات دیگر مردم عادی هستند و چمنزار؛ کشور. عین این داستان را مولوی از کلیله و دمنه برداشته و نقل کرده است. اما در داستان مولوی، آن شیر، نفس آدمی است. چاه سرنوشت است و خرگوش، انسان زیرک است. نکته‌ای که در اقتباس اهمیت دارد این است؛ ما با قصه‌های کهن و افسانه‌ها چه کار می‌توانیم بکنیم؟ جویس در داستانی سه صفحه‌ای، کل کمدی الهی دانته را روایت می‌کند.
 
آیا از داستان شما هم می‌توان برداشت تمثیلی کرد؟
حتما می‌شود. حتی از این داستان می‌توان برداشتی سمبولیک کرد. فرق تمثیل با سمبول این است که وقتی می‌گویید شب، منظور شما استبداد است. یک چیزی می‌گویید و با آن به مساله دیگری اشاره می‌کنید. در سمبول اما، چیزی می‌گویید و از چیزهای دیگری حکایت می‌کنید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها