نظری صائب، در مورد منوچهر فرید که در نمایشنامه «ارثیه ایرانی» بازی کرده بود و از آنجا که طی چهل سال اخیر او را در عرصه صدا و سیما و رادیو و تلویزیون و سینما ندیده بودم، خیال کردم به رحمت خدا رفته و نامش را نیز محسن ذکر کرده بودم و با تذکر این سلاله سادات، یاد فرمایش مرحوم علامه محمد قزوینی افتادم که میگفت: هر وقت میخواهم «بسمالله الرحمن الرحیم» را بنویسم، حتماً به قرآن کریم مراجعه میکنم، تا دچار اشتباه نشوم.»
در آن نوشته، اعتراف کرده بودم: (البته اگر اشتباه نکنم، چون اکتفا به حافظه است) و حافظهام در طول یک دهه گذشته، رو به قهقهرا نهاده و نسیان به سراغم آمده و بعید نیست تا چندی دیگر، اهل خانواده را نیز از خاطر برده و فراموش نمایم. پیری است و هزار دردسر و خدا رحمت کند مرحوم جعفر شهری را که میگفت: ای پیری، الهی بمیری! و پیری او را با خود برد و او که در سیام تیرماه سال 1293 در محله عودلاجان پا به عرضه وجود گذاشته بود، در هشتم آذرماه 1378 در بیمارستان فرهنگیان تجریش رو به دیار باقی نهاد و روز بعد نیز در قطعه هنرمندان و نویسندگان بهشتزهرا (س) برای همیشه آرمید. شهری درباره سن و سال و ایام پیری، همواره این اشعار را میخواند!
حدیث کودکی و خودپرستی
رهاکن کان خیالی بود و مستی
چون عمر از سی گذشت، یا خود از بیست
نمیشاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل ساله فرو ریزد پروبال
پس از پنجَه، نباشد تندرستی
بصر کُندی پذیرد، پای سستی
چو شصت آمد، نشست آمد پدیدار
چو هفتاد آمدت، افتادی از کار
به هشتاد و نود چون در رسیدی
بسا سختی که از گیتی کشیدی
وز آنجا گر به صد منزل رسانی
بود مرگی به صورت زندگانی
اگر صد سال مانی ور یکی روز
بباید رفت ازین کاخ دلفروز
اشعاری نغز از نظامی گنجوی ـ که هرگز آنگونه که باید و شاید، مقام شامخ ادبی او، به نسل جوان امروز ما، شناسانده نشده است ـ در منظومه خسرو و شیرین، در وصف عمر آدمی و ایام جوانی تا پیری، راهی که تمامی ابنای بشر، چه بخواهند، چه نخواهند در صورت عُمر طبیعی، طی خواهند کرد.
طی چهار دهه گذشته و پس از سقوط نظام شاهنشاهی، خاطرهنویسی بسیار باب شد و از محمدرضا پهلوی گرفته ـ پاسخ به تاریخ ـ تا بسیاری از رجالی که همراه او و پدرش بودهاند و در خارج از کشور دست به قلم بردند و از زندگی و آنچه که به آنها رفته است، گفتند و نوشتند و همین امر در داخل کشور نیز باب شده و اگر بخواهم نمونهای را مثال بزنم، خاطرات آقای عزتشاهی است، که سالها توسط ساواک تحت شکنجه و آزار و اذیت بود؛ خاطرات نابی که از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده و آینه تمامنمایی است از ظلم و جور پهلوی دوم، در حق آزادگان و خادمان به وطن، دین و ملت.
اخیراً، آقای شاهرخ نادری، تهیهکننده نام آشنای رادیو، خاطرات خود را بازگو کرده و در این «جُنگ» تمام عیار، صدها مطلب خواندنی و کوتاه را میتوانید از هنرمندانی بخوانید، که سالهاست رو در نقاب خاک کشیدهاند و «تنها صداست که میماند» و خاطره صدای آنها، به روزگار ما رسیده است.
رادیو چهارم آبان سال 1309 در ایران راهاندازی شد و محل اولیه آن «بیسیم پهلوی» بود. این ساختمان زیبای کلاه فرنگی، هم اکنون در مجموعه مخابرات، اندکی پایینتر از پل سیدخندان، به همان صورت اولیه باقیمانده و گویا هنوز هم موزه رادیوست.
رادیوهای اولیه، روزگاری قدم به کشور ما نهادند که هنوز برق بهصورت فراگیر به عموم خانههای مردم پانگذارده بود و به هنگام خرید و فروش و یا اجارهخانه، بنگاهدار به خریدار و یا مستأجر میگفت: خونه کنتور برق هم داره! و اهمیت کنتور برق تا بدان حد بود که سپهبد امیر احمدی (همان احمد قصاب معروف، که در لرستان دست به جنایتهای متعدد زد) مشهور به احمدخان کنتوری بود! دلیل این امر، داشتن هفتصد خانه دارای کنتور برق برای اجاره بود که جناب امیر احمدی، تمامی آنها را در تملک خود داشتند و هفتهنامه مشهور توفیق، پس از افول قدرت جناب امیر احمدی، با تیتر: مرا به تهران، هفتصد کنتور است، همراه با کاریکاتوری از تصویر او، نشانههای تمکن مالی این جانی بیرحم و مروت را به آگاهی مردم رسانده بود.
رادیوهای اولیه، به جای برق، از نفت استفاده میکردند، بدینگونه که در کنار دستگاه گیرنده اصلی، چراغی شبیه پریموس (امیدوارم نسل حاضر از من نپرسند پریموس دیگر چیست؟) همراه با فتیله قرار داشت و با یک سیم رابط به گیرنده اصلی، وصل میشد و با افروختن فتیله، انرژی حاصل از حرارت به پرّههای مخصوصی که در بالای پریموس تعبیه شده بود، برخورد میکرد و پرّهها گرم میشدند و آن را تبدیل به انرژی الکتریسیته میکردند و بعد از نیمساعت، به اصطلاح رایو گرم میشد و صدای آن برمیخاست.
در کنار این مصیبت، دو امر دیگر نیز حتمی بود. اولاً دریافت مجوز خرید و نگاهداری گیرنده رادیو، که از سوی شهربانی صادر میشد و دیگر، نصب آنتن بر روی بام بود! به این معنا که هرکس دلش میخواست یک دستگاه گیرنده رادیو داشته باشد، باید ابتدا به اداره شهربانی در میدان توپخانه مراجعه میکرد و مجوز اولیه را دریافت میداشت و سپس به پشت شهرداری میرفت و مدل و نوع رادیو را همراه با فاکتور، به شهربانی میآورد و تعهد کتبی میسپرد که دستگاه رادیو را به دیگری نسپرده و حق جابهجایی آن را ندارد و آنگاه گیرنده را به خانه میآورد و به آنتن وصل میکرد و هنگامی که کمکم نیروی برق به خانهها راه پیدا کرد، نوع نفتی آن کنار رفت و نوع لامپیاش کاربرد یافت و هرگاه، هوس شنیدن رادیو به سراغ فرد رادیو دار میآمد، میباید نیمساعت قبل از آغاز برنامهها، رادیو را روشن میکرد تا به اصطلاح «گرم شود» و به محض گرم شدن کامل لامپها، صدا از رادیو برمیخاست و مردم میتوانستند برنامه دلخواهشان را گوش کنند.
امر دریافت مجوز و نصب آنتن تا دوران دکتر محمد مصدق نیز پابرجا بود و با رواج رادیوها ترانزیستوری قابلِ حمل (پُرتابل) ناگهان انقلابی در استفاده از رادیو را پدید آورد و در عرض کمتر از یک سال، دیگر نیازی به آنتن نبود و به طریق اولی، دریافت مجوز از شهربانی نیز، ملغی شد و از ابتدای دهه چهل شمسی، با فراگیرشدن ایستگاههای فرستنده امواج رادیو در اغلب استانهای کشور، گوش دادن به برنامههای رادیو، یکی از تفریحات مردم شد و برنامههای صبح جمعه، گل سرسبد این برنامهها بود. نکته جالب نام رادیو بود که به آن «رادیو کنسرت» میگفتند و نام «آنداریا» آشناترین نام در میان انواع و اقسام دستگاههای گیرنده بود.
مشهورترین هنرمندان رادیو ـ که برخی از آنها در سالهای پس از پیروزی اسلامی، بعد از مدتی فترت، دوباره به رادیو بازگشتند و ادامه دادند ـ در برنامه صبح جمعه حضور مییافتند و از این طریق شهره خاص و عام شدند. مرحوم محمدعلی زرندی (شاباجی خانوم) احمد قدکچیان، منوچهر نوذری، مهین دیهیم، مرتضی احمدی، هوشنگ بهشتی، عزتالله مقبلی، علی تابش، مجید محسنی، حمید قنبری، ژاله علو، و ... از جمله هنرمندان رادیو و صبح جمعه با شما بودند و چنان برنامههای آنها، مورد استقبال قرار میگرفت که بعد از قریب به 15 سال تعطیلی آن، در دهه هفتاد، مجدداً رادیو، همان برنامهها را با هنرمندانی که از بقایای «صبح جمعه با شما» بودند را گردهم آورد و شخصیتهایی مثل آقای مُلوّن که توسط مرحوم منوچهر نوذری اجرا میشد و «سق سیاه» مهران امامیه و «جاویدجون اینا» با اجرای علیرضا جاویدنیا، در ذهن و خاطره مردم جاودانه شدند و متأسفانه نمیدانم چه بلایی بر سر این برنامه آمد که سالهاست، اجرا نمیشود و جذابیت آن در ذهن و خاطر عموم مردم باقی مانده است.
طی دو دهه گذشته، هزاران ساعت برنامه زنده و ضبطی رادیو، در ساعات مختلف و در شبکههای گوناگون رادیو، به مناسبتهای عدیده داشتهام، از «تهران در شب» تا «هفت کوچه» از رادیو تهران، تا رادیو فرهنگ و برنامههای مناسبتی، همانند محرم و ماه مبارک رمضان، عید نوروز و دهه فجر و آخرین آنها، هشتاد بار حضور در «رادیو انقلاب» در سال گذشته.
امروزه دهها شبکه رادیویی خاص و استانی در سراسر کشور، اوقات مردم را با برنامههای متنوع خود، پرمیکنند. از رادیو آوا گرفته، تا رادیو سلامت، از رادیو معارف گرفته، تا رادیو ایران و تهران و همواره شنوندگان ثابتی برنامههای متعدد این شبکههای رادیویی دارند و امروزه که به طرق مختلف میتوان با برنامههای زنده، ارتباط پیدا کرد، حضور گرم مردم و مشارکت آنها، در کلیه برنامههای زنده رادیویی، بسیار محسوس است و باعث میشود به مصداق «مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد» آنها نیز نهایت تلاش خود را به عمل آورند.
خاطرات خواندنی شاهرخ نادری آنگونه که از شواهد و قرائن برمیآید، قریب به پانزده سال به طول انجامیده تا به چاپ رسد و وی، به هنگام بازگویی خاطرات خود، هر آنچه را که در ذهن داشته بر زبان رانده و توجه چندانی به زمان و مکان و موضوع نداشته و بعدها، توسط ناشر، بعضا دستهبندی و موضوعبندی شده و به چاپ رسیده است.
شاید برای نسل امروز پذیرفتنی نباشد که، برای داشتن دستگاه گیرنده امواج رادیو، میباید مجوز شهربانی دریافت میشد و کافی است سری به صفحات 90 و 91 این کتاب بزنید تا با انواع آگهی رادیوهای آن روزگار، و همچنین ورقه مجوز نگاهداری دستگاه گیرنده، آشنا شوید.
از نکات جذاب این کتاب خواندنی، میتوان به چگونگی راهاندازی رادیو دریا اشاره کرد. امروزه و در روزهای پایانی هفته، صدها هزار خودرو راهی شهرهای شمالی از طریق جاده های چالوس، رشت، هراز و فیروزکوه میشوند و هر هفته میشنویم برای تردد راحتتر این خیل عظیم مسافران، مجبور هستند جادهها را یک طرفه نمایند و بماند انباشت و فراوان زبالههای رها شده در طبیعت که ریشه جنگل و دریا را خواهد سوزاند. نکته جالب، بخش اختصاصی حفظ محیطزیست در این رادیو بود که، گویا از نیم قرن پیش تاکنون، جریانش قطع نشده و همچنان صدا و سیما میگویند و مردم نیز نمیشنوند!
روایتهای خواندنی شاهرخ نادری از حوادث رخ داده تلخ و شیرین، که از طریق رادیو دریا، در طول تابستان به سمع مردم میرسید، بس خواندنی است. از غرق شدن افراد ناآشنا به شنا در دریا، تا پیداکردن اشیا و آدمها! از همکاری با پلیس راه، برای تخلیه جادهها و جلوگیری از تصادفات، تا تعریف و تمجید از جاذبههای گردشگری در شمال کشور، از «آستارا تا استارباد» به قول زندهیاد استاد منوچهر ستوده.
از پخشِ خبر، تا موسیقی و ترانههای روز و خلاصه هرآنچه که میتوانست مردم را سرگرم سازد و از حوادث ناگوار متعدد جلوگیری به عمل آورد.
نام آشنایان بسیاری از اهالی قلم، در این کتاب ذکری از آنها به میان آمده. پرویز خطیبی، مهدی سهیلی، ابوالقاسم حالت، محمد محیط طباطبایی، و ... که در بخشهای مختلف رادیو کار میکردند نسل ما، هنوز هم «مرزهای دانش» مرحوم محیط را از یاد نمیبرند.
با شاهرخ نادری همراه شوید و در آلبوم عکسهایی که او از خود به یادگار گذاشته، خاطرات نسل دیروز را جستوجو کنید. امروز اگر رادیو سلامت داریم و یک شبکه تلویزیونی به همین نام برای سلامتی مردم تلاش میکند، شاهرخ نادری، برای شما از دکتر خسرو بسیطی میگوید که به تنهایی بخش بهداشت و سلامت رادیو را برای مردم اجرا میکرد. نکته جالب در این کتاب، این امر است که از هر صفحهای خواندن آن را آغاز کنید، گویی از ابتدا شروع به خواندن کردهاید. این امر، نشان از آن دارد که شاهرخ نادری، گفتنیهای فراوانی داشته و تمامی آنها را با جذابیتی خاص، آن هم از روی حافظه، بیان داشته است. برای این هنرمند خوب کشورمان، آرزوی توفیق، بهروزی و سلامتی دارم.
آقا سیدفرید قاسمی، بعد از تصحیح اشتباه من از محسن به منوچهر، اضافه کرد: دیشب این بنده خدا از استرالیا به تهران آمده و حی و حاضر است و نیازی به کشتن تو ندارد!
از او میپرسم: تو که تهران نیستی، از کجا خبر داری؟ میگوید: ایشان مقیم استرالیا است و اگر «لُر» باشی، تمامی اخبار روز به دستت میرسد. این سلاله سادات راست میگوید: از قدیمالایام گفتهاند: راستی و درستی و هموطنان عزیز لُرمان تجسم عینی صداقت و راستی هستند.
نکته پایانی، خواندنیهای فراوانی را میتوانید در کتاب شاهرخ نادری بیابید. این کتاب خواندنی را از دست ندهید.
نظر شما