«آوای گابریلا» نوشته کندیس فلمینگ با ترجمه مینو همدانیزاده از سوی بخش کودک و نوجوان انتشارات علمی و فرهنگی (پرنده آبی) منتشر شد.
کندیس فلمینگ، در این کتاب به تفاوت نگاه افراد مختلف به موضوعات یکسان میپردازد و در قالب داستانی ساده با زبانی کودکانه به مخاطبش یادآوری میکند که میتواند با تغییر نگاهش نسبت به محیط اطرافش، حس بهتری را تجربه کند و بسیاری از موضوعات ناخوشایندی که سبب آزارش میشود را به موضوعاتی زیبا و دلچسب تبدیل کند.
فلمینگ درباره چگونگی نوشتن این داستان میگوید: بچهها غالبا از من میپرسند چطور شد که «آوای گابریلا» را نوشتی و من همیشه به آنها میگویم، ایده نوشتن این داستان زمانی شروع شد که گذرم به خواربارفروشی افتاد، بله! توی قسمت غذاهای فریزری بودم و از آن همه سروصدای آنجا شاکی شده بودم. صدای بهم خوردن کارتنها، گربه بچهها و ... وقتی میشل، پسر شش سالهام گفت: «اینها سروصدا نیستند! آهنگاند.» قبول کردم و انگشتم را به علامت موافقت تکان دادم. نظرش برایم عجیب و جالب بود و باعث شد فکر کنم؛ فکر درباه اینکه صداهایی را که هرروز میشنویم میتوانند آهنگ باشند و اینکه چطور وقتی آهنگی را با عدهای گوش میکنی زندگی لذتبخش میشود. بالاخره همه این افکار درهم آمیخت و در یک آن، این کتاب متولد شد.
فلمینگ در مقدمه کتاب مینویسد: «روزی روزگاری، حقیقتا ونیز شهر موسیقی بود. کنسرتها، سرودها و آوازها را میشد در جای جای شهر، از کلیساها گرفته تا قصرها، میدانها، خانهها، سالنهای اجرا، آموزشگاهها و حتی خیابانها شنید. هیچکدام از شهرهای اروپایی به پای ونیز نمیرسید.
زادگاه اپرا همین شهر بود و از همان لحظهای که در 1607 معرفی شد، ونیزیها این هنر جدید را با آغوش باز پذیرفتند، اولین سالن اپرا را در اروپا ساختند و اجراهای زیادی را روی صحنه بردند و چه اجراهایی بودند!
اپرا، حضار را میخنداند، میگریاند، آنها را به فریاد و یا تشویق وامیداشت و یا از ترس نفسها را در سینه حبس میکرد و این ترکیبی عالی از قصه و ترانه بود که ونیزیها بیش از حد دوستش داشتند! حتی امروز نیز میتوان صدای سرود را در سالنهای اپرا، صدای آواز را در کلیساها و آوای بازیگران خیابانی را در میدانهای ونیز شنید، و اگر به دقت گوش کنید میتوانید زمزمههای دختر کوچکی را هم بشنوید که در خیابانهای باریک و مارپیچ ونیز جستوخیز میکند.»
ماجرای این داستان هم در شهر ونیز، معروفترین شهر کشور ایتالیا میگذرد، شهری که آب در همه کوچه و پسکوچههایش جریان دارد و دختری به نام گابریلا را به تصویر میکشد که نگاهی متفاوت به محیط اطرافش دارد و هر سروصدایی که میشنود ازجمله صدای دستفروشها، صدای ضربهزدن قایقهای بسته شده به دیواره آبراه، صدای ماهیفروش و چلپ چلپ خشک شدن لباسهای شسته شده، در گوشش طنینانداز یک نت موسیقی است. دخترک همانطور که در کوچه بازار قدم میزند این نتها را با خود زمزمه میکند تا به نانوایی میرسد. نانوا از شنیدن موسیقی که گابریلا با خود زمزمه میکند، به وجد میآید و از او میخواهد این موسیقی را با صدای بلندتری برایش زمزمه کند و این موضوع سرآغاز ماجرایی میشود که در داستان آمده است.
این داستان با تصویرگری گیسل پاتر همراه شده است، تصاویری که به کودکان در برقراری ارتباط بیشتر و درک بهتر داستان کمک میکند. گسیل پاتر دوران کودکیاش را به همراه خانوادهاش که اجراکننده تئاتر عروسکی بودند، در سفر به سرتاسر اروپا سپری کرد. او تصویرگر تعداد زیادی از کتابهای کودک مانند «وقتی اگنس کواک کواک میکند»، «جعبه بزرگ»، «کیت و درخت لوبیا» و «آقای سمولینا سمولینوس» است.
بخش کودک و نوجوان انتشارات علمی و فرهنگی (پرنده آبی) کتاب «آوای گابریلا» را با شمارگان هزار نسخه و قیمت 9هزارتومان منتشر کرده است.
نظر شما