مهری بهرامی میگوید: قطعیترین امر درباره زندگی، مرگ است. ابهام و رمز آلودترین واژه مرگ است. پس چطور میشود از مرگ گذشت. مرگ زیباترین تضاد زندگی است.
قبل از پرداختن به رمان سومتان کمی در مورد اثر قبلی حرف بزنیم که با این رمان هم در ارتباط است، در اثر قبلی بحث زندگی و مرگ بود و شاعرانگی که در اثر دیده میشد، نشانهشناسی که در اثر پراکنده بود و میشد رویکردی زنانه را در آن به خوبی دید، کمی از آن رمان بگویید؟
در مورد اثر قبلی «بیرون از گذشته میان ایوان» که سال نود و پنج در نشر نیلوفر چاپ شد، منتقدان لطف داشتند و زیاد نوشتند. در مجلاتی چون اندیشه پویا و تجربه و زنان امروز و روزنامههای اعتماد، همشهری، ایران و... پس هرچه نویسنده اثر بگوید گزاف است. آنجا اساس کار بر تعدد شخصیت و کثرت زن بود، در تقابل با داستان سیندرلا، نیاز و چیزی که روایت طلب میکرد فرمی تو در تو بود، در قصههای نیم کاره و زنان متکثر حالا بگذریم که وقتی مینوشتم دیدم چه عداوتی با سیندرلای یکی یکدانه دنیا دارم، برای همین قصه از هزارتوهای خودش رد میشد. در زمانهای متفاوت و هر بار زنی را پیدا میکرد، حالا بگذارید بسنده کنم و مثل همیشه دنبال کشف مخاطب قصه منتظر بمانم. سخت است حرف زدن درباره چیزی که نوشتهای. اشیاء و نشانهها همیشه دغدغه من بوده. نمیدانم ولی شاید وقتی بخواهی آن همه از زن بگویی و نخواهی آویزان هیچ جا و گروه شوی نشانهها به فریادت میرسند.
در اثر قبلی کثرت شخصیت داشتهاید و در رمان فعلیتان،«و چشمهایش کهربایی بود» شخصیتهای محدودی را استفاده کردید، الزام قصه بود یا میخواستید داستان فشردهتر روایت شود؟
سوال دوم شما کمی برایم عجیب است. هر اثر برای خود باید هویت مستقل داشته باشد و تمام تلاشم همین بود. اتفاقا «و چشمهایش کهربایی بود» با اینکه به گونهای از شکم بیرون از گذشته، میان ایوان بیرون میآید اما مستقل با فرمی متفاوت از داستان بیرون از گذشته بیان میشود. اینجا الزام چیز دیگری بود. مرگ به سمت زندگی میرفت و ...باقی را بگذاریم تا مخاطبان و کتاب خودشان باهم کنار بیایند.
تنوع در زاویه دید و نوع خاصی از راوی در این اثر وجود دارد، چرا این راوی خاص را انتخاب کردید؟
یک واقعیتی وجود دارد این که صدها بار قبل از ما و بعد از ما داستانهای تکراری گفته شده و خواهد شد. اما وقتی بحث روایتگری پیش میآید باید هر اثر شناسنامه خودش را داشته باشد. بخش سخت کار همین است، تنیدگی که در فرم و محتوا باید بهوجود آید، باید بافته شود مثل تار و پود. اینجاست که راوی منتخب نویسنده مسئولیت خطیر پیدا میکند. راوی ایکس وای داستان، جان دوباره میخواهد برای زندگی، حکایت جان و بیجانی است و... دیگر باقی را بگذاریم برای مخاطبی که موقع نوشتن گاهی به احترامش از جا بلند میشوم. او برایم در عین بیرحمی باهوشترین فرد محسوب میشود، بگذاریم با داستانی که برایش نوشتهایم خودش کنار بیاید.
اثر قبلی شما به گونهای به مرگ میپرداخت و حالا شما به تولد در کنار مرگ میپردازید، این نگاه براساس دغدغه فعلی شما شکل گرفته است یا کلا رویکردتان به ادبیات رابطه مستقیم به مسأله مرگ دارد؟
در اثر قبلی هم مرگ کمرنگ نبود. قطعیترین امر درباره زندگی، مرگ است. ابهام و رمز آلودترین واژه مرگ است. پس چطور میشود از مرگ گذشت. مرگ زیباترین تضاد زندگی است. اما چیزی که جریان روند را در زیستن پیش میبرد مفهوم میرایی است. میرایی رونده است اما لزوما تکاملی نیست و ویژگی است که به جانداران نسبت داده میشود، اما مرگ لحظه است. در دوسالی که درگیر نوشتن «و چشمهایش کهربایی بود». بودم، لحظاتی نبود که مفهوم میرایی از ذهنم نگذرد. ما به میزان تولد در دنیا مرگ داریم چرا به اندازه مرگها زندگی نداشته باشیم؟ همین بود که میرایی برایم ارجح بود و سیال.
در ابتدای گفتوگو اشاره کردم به شاعرانگی و فضای خاص رمان قبلیتان و در این اثر مخصوصا در ابتدای آن با فضایی پلشت مانند چاه فاضلاب و جنینهای مرده طرفیم، این تفاوت نگاه از کجا نشات میگیرد؟
مکان از عناصری است که چه در بیرون از گذشته میان ایوان و چه در «و چشمهایش کهربایی بود» بخش عظیمی از پتانسیل داستانها را برعهده میگیرد. راه آب بیاهمیتترین جای خانه بود شاید و دلش میخواست یک نفر برایش داستانی بنویسد. مگر چه چیز کم داشت از ایوانی که خاتون میانش مرده بود وقت زاییدن. شاعرانگی طلب داستان زنان بیرون از گذشته میان ایوان بود، کما اینکه در نظر بگیرید در آنجا راوی، زن نویسندهای است. اما جاهطلبی من این بود که باید به قول شما از پلشتی این مکان در نثری منسجم باغستانی ساخته میشد پر از زندگی.
نظر شما