یادداشتی بر ترجمه فرید قدمی از رمان «اولیس» و حواشی آن
تبعیدیهای زبان یا چگونه میتوان تاریخ خلق کرد؟
کامران برادران، نویسنده و مترجم کشورمان در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده، به ترجمه اولیس از فرید قدمی پرداخته؛ جلد اول این رمان به تازگی از سوی مانیاهنر منتشر شده است.
استیون انگشت شستش را به سمت پنجره تکان داد و گفت:
خداوند یعنی این.
هووورا! آخ! ایییول!
آقای دیسی پرسید: چی؟
استیون شانههایش را بالا انداخت و گفت: فریادی در خیابان.
(جیمز جویس، اولیس، ترجمه: فرید قدمی)
همهچیز از یک خبر شروع شد، خبری که البته با گذشت چند ساعت مثل بمب ترکید: فرید قدمی، نویسنده و مترجم بیش از 40 عنوان کتاب، از چاپ ترجمهاش از اولیس، شاهکار جیمز جویس، خبر داد. واکنشها اغلب آمیخته بود به ناباوری و تمسخر؛ اینکه لابد کتاب شرحهشرحه شده و پر است از سانسور؛ اینکه اصلاً مگر میشود یک کلمه از این کتاب هم چاپ نشود؟ کافیست یک ویرگول از متن جا بیفتد تا منطق ریاضیوار اولیس زیرآبش زده شود؛ اصلاً به چه حقی قدمی رفته سراغ ترجمه این کتاب؟ مگر نمیداند که منوچهر بدیعی آن را سالها پیش ترجمه کرده؟ این جوانک چرا احترام به بزرگتر حالیاش نمیشود؟... ترجمهای که رخدادی است در زمانه میانمایه امروزی، بدل شد به آماج کرورکرور حرافیهای خامدستانه درباره اثری که بهجرئت میتوان گفت نصف منتقدانش حتی نمیتوانند از رویش بخوانند.
تأکید تمام کسانی که تاکنون درباره ترجمه اولیس نوشتهاند بیشتر از هر چیز بر روی مميزي در کتاب است. حضرات چنان حرف میزنند انگار ژوستین یا سودوم مارکی دو ساد چاپ شده. این خود البته خوب نشان میدهد که یک نفر هم از این منتقدان زبر و زرنگ تا به حال به خودش زحمت نداده که برود چهار خط درباره این شاهکار ادبیات قرن 20 بخواند تا بفهمد که اولیس نه کتابی مستهجن، بلکه سمفونی صداها و تنهاست. لابد پیش خودشان فکر کردهاند که شاهکار جویس کتابی است سراسر پورنوگرافیک و اصلاً هیچوقت امکان ندارد خواننده فارسیزبان نگاهش به آن بیفتد. و البته چه چیزی بهتر از این؟ مگر نه اینکه ذهن ایرانی همیشه لهله میزده برای راز و رمز؟ عدم انتشار اولیس فرصت خوبی بود برای خیل چیزنویسهای روزنامهها و مجلات و بنگاههای انتشاراتی تا هر زمان که میخواهند تفألی به آن زده و با دزدیدن چند خط از بخشهای پیشتر منتشرشدهاش برای خود اسمورسمی به هم بزنند. اولیس بهانهای بود یگانه تا بیشمار منورالفکر خودشان را پشتش پنهان کنند و استغاثه کنند که اگر تولیدات ادبی این مملکت در حد یک روزنامهدیواری یک کودکستان هم نیست،دلیلش همین مميزي است که مثل خوره افتاده به جانشان و وای به روزی که این سد عظیم برداشته شود و آنوقت شاهکارهایشان پشت سر هم روانه بازار کتاب! اما حالا قضیه فرق کرده است. ناگهان فهمیدهاند که این دژ بهظاهر نفوذناپذیر را میتوان به بسیاری شیوهها پشت سر گذاشت و نباید اجازه داد فتیشی شود برای میانمایگی و سترونیشان!
امانوئل کانت زمانی تمایزی قائل شد میان امر زیبا و امر والا. آنچه که والا است، جنبهای بیحدوحصر دارد و از هرگونه مرزبندی میگریزد. ویژگی این امر البته دلالتش به بزرگی و عظمت است و تصوری که از بینهایت القا میکند، مانند ایستادن در برابر کوهی سر به فلک کشیده یا اقیانوسی گسترده. با در نظر گرفتن این تمایز کانت بهخوبی میتوان نور دیگری بر ترجمه اولیس فرید قدمی انداخت. ایده ترجمه خاکخورده اولیس در پستوی یک خانه بیتردید تعلق دارد به حوزه امر زیبا، چیزی که با عدد و رقم و انتفاع مادی درک میشود؛ تصویری بینظیر برای یک مقاله بیسروته و پرلکنت درباره «غیاب اولیس». اما ورود ترجمه شاهکار جویس به عرصه محسوسات، همانند توفانی که همهچیز را ریشهکن میکند، نوعی ترس ریشهای و آمیخته با لذت را در همگان برمیانگیزد. این مواجهه البته یک تأثیر مستقیم هم دارد و آن اینکه در مقایسه با آن، تمام امور کوچک و حقیر میشوند. این یعنی دیگر نمیتوانی در فضاهای مجازی و حقیقی به دیگران پز بدهی که چندصفحهای از اولیس را ترجمه کردهای و عدهای را هم استادگویان پشت سر راه بیندازی! انتشار جلد یکم ترجمه اولیس بیش از هر چیز نشان از عجز و ضعفی درونی در فضای ادبیات و اندیشه ایران داشت. همانند امر والا، ترجمه قدمی جنبه و گسترهای از بینهایت را به خواننده و آن بهاصطلاح منتقدان دستبهقلم القا میکند. اگر تا به امروز، بهرغم انتشار کرورکرور مصاحبه و یادداشت در ذم ایده انتشار این کتاب، کسی حتی یک خط هم در نقد خود ترجمه حرفی نزده، دلیلش همین سستی و زبونی در مواجهه با بینهایت است. منتقدی که برای انتشار جلد اول اولیس که تنها 67 کلمه از آن مميزي شده، مویه میکند، خوب میداند که جز واکنشی هیستریک چیزی در چنته ندارد. او خوب میداند که سوادش به خواندن اولیس هم نمیرسد، چه برسد به آنکه بخواهد نقدی هم دربارهاش بنویسد. با نگاهی به انبوه یادداشتها و پروندههایی که در این مدت درباره ترجمه فرید قدمی از اولیس منتشر شده بهخوبی میتوان دریافت که اصولاً بحث نه بر سر جویس بلکه برآمده از سیاستهای کانتونی است که میترسد جایگاه امروزهاش را از کف بدهد.
در مواجهه با این دست واکنشها که بیشتر محض وقتگذرانی است تا اندیشه، پرسشهایی اساسی ذهن را به خود مشغول میکند. اگر برای مثال ناشر این ترجمه یکی از چند بنگاه بزرگ انتشار کتاب در ایران بود، آیا باز هم شاهد این هجمهها بودیم؟ اگر برای مثال نشر چشمه یا نیلوفر این ترجمه را چاپ میکرد، کسی جرئت حتی انتشار یک یادداشت کوتاه را هم درباره مضرات ترجمه اولیس به خود میداد؟ مدام این را تکرار میکنند که ترجمه قدمی توهینی است به زحماتی که منوچهر بدیعی در سالهای متمادی برای این کتاب کشیده است. این تفاسیر البته به مدد ارائه تصویری مظلوم و جفادیده از بدیعی ممکن میشود. اما باید پرسید که اگر مترجم جلد یکم اولیس یکی از اعضای درونی همین کانتون پرزرقوبرق بود، باز هم چنین هیاهویی به راه میافتاد؟ بهراحتی میتوان تصور کرد که اگر قدمی عضو فلان کانون و انجمن، بخشی از فلان حلقه و بهمان گروه بود، واکنشها تا چه اندازه متفاوت میبود. کافیست نگاهی بیندازید به کرورکرور یادداشت و خبر در معرفی چاپ ترجمهای دیگر از اولیس که در خارج کشور منتشر شده است. عجیب است که اینجا دیگر حرفی از مظلومیت بدیعی به میان نمیآید.
جویس در کتابش از ساختار حقیقی دیالوگ بهره میبرد و آن را برای خلق فرمی کاملاً دگرسان به کار میگیرد. خوانندهای که اولیس را در دست میگیرد، با انبوهی از زبانها و صداها مواجه میشود، صداهایی که با او حرف میزنند و به کنش فرامیخوانندش. برخلاف فضای حاکم که خود را یگانه صدای منطقی میداند و از مخاطب انتظار اطاعت هم دارد، انتشار اولیس با ترجمه فرید قدمی بهشکلی بیمانند نشان میدهد که نوشتار نه تکصدایی بلکه کولاژی است از صداها، آواها و تنها. بنابراین چندان عجیب به نظر نمیرسد که گفتمانهای هنجاری همچنان تلاش دارند این فرآیند پویا را خاموش و قدرتش را خفه کنند. مگر نه آنکه مردم دابلین در 1912 «دابلینیها»ی جویس را سوزاندند؟ خواننده هوشمند و دقیق اما با نگاهی به ترجمه قدمی از اولیس درمیيابد که او زحمت بسیار برای ترجمه این شاهکار ادبیات جهان کشیده است. انبوه پانویسها و توضیحهایی که چهبسا در ابتدای امر حتی حوصله مخاطب را سر ببرد نشان از آن دارد که مترجم کتاب نهتنها به زبان مبدأ و مقصد مسلط بوده، بلکه دانشی وسیع از فلسفه، ادبیات، اسطوره و غیره در چنته دارد. پس عجیب نیست زمانیکه که خواننده ترجمه اولیس را در دست میگیرد، نباید از دیدن متنی اینچنین صیقلخورده و استوار تعجب کند: «بر شیارههای ماسه پاهایش با ریتمی تند و مغرورانه راه میپیمود، در امتداد گردالههای دیوارهی جنوبی. مغرورانه به آنها خیره شد، جمجمههای ماموتسنگی کپهشده. نور طلایی بر دریا، بر شنها، بر گردالهها. خورشید آنجاست، درختان رعنا، خانههای لیمویی.» (اولیس، جیمز جویس، ترجمه فرید قدمی، ص122) یا «این هم برای کتاب جملات قصار هینس. اینجا که کسی نیست بشنود. بماند برای شب، میان بدمستی و گپ، تیزدستانه، برای سوراخکردن زره صیقلیِ ذهنش. بعدش چه؟ دلقکی در بارگاه اربابش، رهاشده و ناچیز، تا ستایش اربابِ رئوف نصیبش شود.» (همان، ص72)
این هم از عجایب زمانه ماست که تا ترجمه جلد نخست اولیس از سوی انتشارات مانیاهنر منتشر شد، همه ناگهان یادشان آمد که منوچهر بدیعی نامی هم بوده که این کتاب را پیشتر ترجمه کرده؛ خیل پاکتبگیران در روزنامهها و خبرگزاریها ناگهان صدایشان درآمد که فلانی ترجمهاش را منتشر نکرده که جلوی سانسور بایستد! هر ذهنی که اندکی تیزهوشی در آن مانده باشد از خود میپرسد که این مدافعان آزادی اندیشه وقتی بخشهایی از جاده فلاندر حذف و منتشر شد کجا بودند؟ کجا بودند وقتی مدار رأسالسرطان هنری میلر پاره پوره به بازار آمد؟ چرا هیچ خبرگزاری و روزنامهای در ایران پروندهای درباره این کار نکرده که سکسوس هنری میلر، حلقه مفقوده سهگانه تصلیب گلگون، یا آثاری از موزیل و رابله و دهها کتاب دیگر سالهاست در این مملکت ترجمه نشده است؟
بعد از انتشار خبر انتشار ترجمه اولیس فرید قدمی، صبح نشده همه شدند منادیان حق و حقیقت، از نوچهها و کارچاقکنهای ناشران رنگووارنگ گرفته تا میرزابنویسهایی که پیشتر کاری نداشتند جز وراجی درباره آخرین آثار منتشرشده فلان بنگاه انتشاراتی! آدمی بیاختیار یاد آن بخش معروف از «یک یانکی از کنتیکت در دربار شاه آرتور»، نوشته مارک تواین، می افتد: «اگر فقط یادمان بیاید و حواسمان باشد، باید بگوییم در تاریخ، دو دوره حکومت ترور وجود داشته است. یکی کشتاری است برآمده از شوری آتشین و دیگری ناشی از خونسردی، بیرحمی و قساوت قلب؛ یکی تنها چند ماه دوام دارد و دیگری هزاران سال... ترورِ بینهایت تلخ و مهیبی که هیچکدام از ما برای درک گستردگی آن و یا ابراز تأسفی که شایسته آن است آموزش ندیدهایم.»
باید بیتعارف پرسید که اگر بدیعی و عمر رفتهاش بر سر ترجمه اولیس ذرهای برایتان اهمیت داشت، چرا تا دیروز خبری از اعلامیهها و افاضات رادیکالتان نبود؟ مگر نمیشد چند ماه پیش تمام روزنامههای کثیرالانتشار پروندهای کار کنند درباره بدیعی و تلاشی که سالهاست نتیجهاش را نتوانسته ببیند؟ اگر زمانی سانسور محدود میشد به حذف بخشهایی از یک کتاب، اکنون سانسور شکلی بس منحرفانهتر به خود گرفته است؛ سرکوب و حمله به هر صدایی که اندکی مخالف بزند و در راههای نرفته قدم بگذارد. سرنخی دیگر میتواند بهخوبی خشونت نهادینه در این شکل نوین از سانسور را آشکار کند؛ زمانی که ناشری برای دهمینبار ترجمهای از 1984 یا مزرعه حیوانات جورج اورول را منتشر میکند، نهتنها کسی به این کار عبث اعتراض نمیکند، بلکه با قیلوقال تبلیغش را میکنند و حتی در مجلهها ویژهنامهای هم برایش ترتیب میدهند، انگار که شاهکاری از آثار ادبی جهان برای اولینبار ترجمه و چاپ شده است. دلیل این رویکرد دوگانه البته کاملا مشخص است؛ ناشری که آن ترجمه تکراری را منتشر کرده، کارمندان بسیار در این رسانهها دارد و کافی است لب تر کند تا خیل یادداشتهای ستایشآمیز برای کتابی که حتی مشخص نیست چه تفاوتی با ترجمههای پیشینش دارد و اصولا ترجمه دوبارهاش چه توفیری به حال فضای این روزها میکند روانه شود. البته نباید همهچیز را به حساب زدوبندهای اعضای این کانتون گذاشت. گاه، مشکل سواد پایین کسی است که بناست مقاله یا یادداشتی درباره فلان کتاب منتشر کند. البته که همه میتوانند دهها صفحه درباره آثار اورول بنویسند، اما نوشتن یادداشتی حتی 100 کلمهای درباره اولیس از سطح دانش و سواد انبوه نویسنده و منتقدی که در 90 درصد رسانهها و نشریات این مملکت قلم میزنند خارج است. همین باعث میشود که کسی نه سراغ خلاقیتهای مترجم اولیس برود و نه حرفی از ظرافتهایی بزند که نهتنها در پانویسها بلکه در خود متن نیز اجرا شده است. کسی در اینباره نمینویسد که ترجمه قدمی از اولیس نشاندهنده تسلط این نویسنده خلاق به پیچیدگیهای زبان مبدا و مقصد است و این از قضا خود نشاندهنده غنای زبان فارسی نیز هست: «این قانونی ابدی درباره اوست. پس گوهر ملکوتی درون پدر و پسر همجوهر است؟ آریوس عزیز بیچاره کجاست که نتیجه را بیازماید؟ او که تمام زندگیاش را بر سر همجوالاجهودادری گذاشت. بدعتگذار بداختر.» (اولیس، جیمز جویس، ترجمه فرید قدمی، ص108)
هنری میلر در سکسوس به بدیعترین شکل ممکن فضای حاکم این روزها را تصویر کرده بود: «همهچیز کورکورانه برحسب قاعده پیش میرود و هیچکس به جایی نمیرسد.»
نظرات