ابراهیمی این روزها مشغول نوشتن داستانهایی برای بزرگسالان است که به گفته خودش برخی از آنها برای نوجوانان هم کاربرد دارد. او دراین باره به ایبنا میگوید: از دوره نوجوانی موضوعات و سوژههای زیادی در ذهنم بود که همه آنها قابلیت نوشتن برای کودکان و نوجوانان را نداشت و گروه سنی بالاتری را میطلبید. گاهی برخی از این سوژهها را بر روی کاغذ میآوردم و مطلبی هم دربارهشان مینوشتم اما به طور جدی و مستمر به آنها نپرداخته بودم.
خالق «شبهای بی فانوس» در ادامه میافزاید: هروقت دوست نویسندهای را میدیدم و درباره سوژههایم با او صحبت میکردم، مرا تشویق به نوشتن میکرد و میگفت که «میتوانی به این سوژهها که همگی برگرفته از خاطرات و تجربیات و دیدههای عینی من در دوران کودکی و نوجوانی بود، در قالب خاطرهنویسی بپردازی» براین اساس در ابتدا تصمیم گرفتم در قالب خاطره به این موضوعات بپردازم اما از پارسال جرقهای در ذهنم زده شد و داستانهایی درباره این سوژهها در ذهنم شکل گرفت و تصمیم گرفتم داستانها را روی کاغذ بیاورم و سوژههای ناتمام را به پایان برسانم.
شاعر «آسمان ابری نیست» اضافه میکند: براین اساس تا به حال حدود 6 داستان کوتاه نوشتهام و درحال نوشتن سایر داستانها هستم و تصمیم دارم بعد از اتمام سوژهها آنها را در قالب مجموعه داستان سه جلدی برای بزرگسالان منتشر کنم که هرمجموعه حدود 15 تا 16 داستان داشته باشد. این قصهها در محلههایی میگذرد که با هم ارتباط دارند و هر قصه، درباره یکی از شخصیتهای آن محله است. من برای نخستین بار سالها پیش، قول نوشتن این داستانها را به امیرحسین فردی داده بودم که در قالب مجموعهای با عنوان «بچههای ناتمام» در انتشارات سوره مهر منتشر شود، اما فرصت نشد در آن زمان داستانها را بنویسم تا امسال که سخت مشغول نوشتن آنها هستم و کار هم خیلی خوب و سریع پیش میرود.
ابراهیمی در ادامه به مارسل پروست و کتاب «در جستوجوی زمان از دست رفته» اشاره میکند و میگوید: پروست در مسابقهای شرکت میکند مبنی براینکه اگر فقط سه روز دیگر در دنیا زنده باشد چکار میکند و مارسل در آن مسابقه اول میشود، اما این مسابقه تاثیر زیادی در او میگذارد و موضوع مسابقه را وارد زندگی روزانهاش میکند و مبنا را بر این قرار میدهد که فقط سه روز دیگر زنده است و با پایان یافتن این سه روز، سه روز دیگر آن را تمدید میکند و همینطور ادامه میدهد و در این مدت با تمام تلاشش مینویسد. من هم این روزها به این موضوع باور قلبی پیدا کردهام و میخواهم تا وقتی که فرصت دارم، بنویسم و مدام این سه روز را تمدید میکنم.
شاعر «آواز پوپک» با اشاره به اینکه همه این داستانها برگرفته از تجربههای نابی است که کمتر کسی تجربه کرده، بیان میکند: سوژهها و افرادی که من در دوره کودکی و نوجوانیام به نوعی با آنها سروکار داشتم، افرادی در محلههای خاص تهران بودند. و در طول این سالها این افراد همیشه در ذهن من بودند و میچرخیدند تا بالاخره روزی آنها را روی کاغذ بیاورم.
او درباره سوژههای داستانهایش میگوید: مثلا پیرمردی که در قهوهخانه میرقصید و از رویاهایش برای مردم میگفت و پول جمع میکرد و گاهی برای من انشاء مینوشت. یا زنی که در کالاسکه بچه، لیموترش و میوههای دیگر میفروخت. یکی از داستانهایم هم مربوط به خاطره من از نورمن ویزدوم است. وقتی که کودک بودم نورمن به تهران آمده بود و در شکوفه نو برنامه داشت. گاهی به تراس میآمد و مردم و وضعیت تهران آن زمان را نگاه میکرد، من هم در گوشهای از خیابان میایستادم و به او نگاه میکردم؛ چون یکی از فیلمهایش را دیده بودم، او را میشناختم. یک روز او برایم دست تکان داد و مرا به دیدن برنامهاش دعوت کرد که زیاد هم از دیدن آن لذت نبردم و وسط برنامه از سالن فرار کردم.
ابراهیمی در پایان اظهار امیدواری میکند که بهزودی این داستانها را بنویسد و برای چاپ به ناشر بدهد.
نظر شما