سیدعلی صالحی در گفتوگو با ایبنا به مناسبت پنجمین سالروز درگذشت سیمین بهبهانی؛
سیمین بهبهانی به تنهایی کابینه کلمات بود
سیدعلی صالحی در پنجمین سالمرگ سیمین بهبهانی گفت: خیلی سخت است دریا را در یک تصویر قاب بگیری. میتوانست در یک جامعه درست، یک نخستوزیرِ قادر باشد. به تنهایی کابینه کلمات بود.
سیمین بهبهانی به طیفی تعلق داشت که شما نزدیکترین فرد به وی بودید. وجه غالبِ این مادر فرزندی به ذات شعر برمیگردد؟
حتما نقش شعر پررنگ است در این هموندی واژهگانی. هنوز کشور درگیر انقلاب بود. اردیبهشت ـ سهشنبه ـ با پای لنگان به کانون آمد، در یکی از تظاهرات به نفع زنان او را زده بودند. سپیدهدم بود که تحمل چراغ غیرممکن مینمود. در بازگشت از جلسه جمع مشورتی و در فرود از پلهها، دست راستش روی شانه من بود. در کودکی فکر میکردم سیمین بهبهانی همدوره پروین اعتصامی بوده است. در همان دوره کتاب شعر «دشت ارژن» را خواندم، دیدم الان تهران است. آن زمان فکر میکردم سفر به تهران مثل سفر به کربلا سخت است. این برداشتها را بعدها برای سیمین بزرگ بازگو کردم، همین شعر موجب شد که سلام و علیک ما در کانونِ اواخر دهه پنجاه شروع شود و بعد هر وقت حقوقی و آتشی را دعوت میکرد، حتما به من زنگ میزد. همیشه میگفت من دو علی دارم، علی خودم (بهبهانی) و علی صالحی. سعادتِ دلپذیری بود که در کنار وی باشم، شاگرد و فرزند وی باشم. اما بعد تعطیل کردن کانون، او را کمتر میدیدم، تا یک روز که به دلیل سکته قلبی در بیمارستان لبافینژاد، بخش ویژه بستری بودم. خارج از ساعت رسمی ملاقات مثل دریای توفانی همه کادرها را در بیمارستان کنار زد و بلند گفت: «من سیمین بهبهانی هستم...!» اولین سؤالاش این بود که «فرزندم تو که سنی نداری، این بلا از کجا آمد؟» ایام عید نوروز هم به رسم زنان بزرگ تاریخ ایران، «بار عام» میداد، یک روز اهل قلم، یک روز زندگان سینما، یک روز موسیقیدانها. میگفت: «همه مرتب سراغت را میگیرند، تو هر سه روز بیا»، البته روز چهارم هم بود که ما اعضاء کانون به دیدنش میرفتیم. از او آموخته بودم که نگاهم به جامعه روشنفکری ایران، نگاهی جناحی یا عقیدتی نباشد. میگفت «ما شاعران مردم هستیم، همه مردم!»
از میانِ دوستان و اهل قلم بودند کسانی که خانم بهبهانی آنها را هم مثل فرزندانش دوست بدارد؟
محمود دولتآبادی، عباس معروفی و اسماعیل خویی.
بیشترین فعالیت فرهنگی شما در دهه هشتاد مخصوصا نیمه اول آن بود، جوایزی را نپذیرفتید. درباره این خصلت و بازتاب شخصی شما بهبهانی چه نظری داشت؟
یادم نیست واقعا، فقط یکبار گفت کار خوبی کردی جایزه فروغ را پس نزدی.
چند ساله و در چه سالی بودید؟
هنوز بیست و دوسالگی را پر نکرده بودم، سال 1356 خورشیدی بود، آن زمان هم میلی به این موضوع نداشتم.
اما جوایز بیرونی را قبول کردید این سالها، مثل جایزه جشنواره گلاویژ کردستان عراق و پارسال هم «مدال طلایی خاورمیانه» گرفتید.
اگر جوایز وطنی هم حرف و حدیث سیاسی نداشته باشند و تهمت و افتراء در پی نیاورند، بسیار هم خوب است. هم کسانی که آن بچه 22 ساله را تشویق کردند که بدو و جایزه فروغ را بگیر، بعد از انقلاب آن را به طناب دار من تبدیل کردند. یک روز از این موضوع با خانم بهبهانی حرف زدم و گفتم تا چه پایه شکنجهام دادند این دوستان دشمن کیش. اشک در چشم گفت: «تاوانِ هر توانایی یک شکل و شیوهای دارد. نادان را ببخش و علیه نادانی بجنگ!»
هیچ غبطه میخوردید که بهبهانی این برتری را دارد و شما ندارید؟ اگر آری، چه بود؟
من قادر به دفاع از خودم و خواستههایم نیستم. شجاعتِ سیمین بهبهانی بینظیر بود، من از این عطیه بیبهرهام. در کودکی آنقدر کم حرف بودم که بعضیها فکر میکردند لال هستم. یک روز بارانی سخت بعد از اتمام جلسهيي، بهبهانی را به خانه رساندم. جلسه نزدیک خانه آنها در خیابان زرتشت شرقی بود. جلسه پرتنشی بود. بهبهانی بین راه بر سر من تشر زد «چرا حرف نمیزنی، از چه میترسی، جواب بده محکم!» دیدم همان لحظه هم قادر به جواب دادن به سیمین شریف نیستم. احساس میکنم جز «شعر» حرف دیگری در این دنیا ندارم.
فکر میکنید در طول این سالها، بهبهانی چه تصویری در ذهن شما جا گذاشته است؟
خیلی سخت است دریا را در یک تصویر قاب بگیری. میتوانست در یک جامعه درست، یک نخستوزیر قادر باشد. به تنهایی کابینه کلمات بود.
باز هم طی این سالهای طولانی، شما فکر میکنید بهبهانی چه تصویری از شما داشته است؟ آنچه را حدس میزنید!
همیشه و حتی در جمع و در نوشتهاش میآورد که صالحی شاعر بزرگی است. (به مقدمه گزینه شعرم ـ نشر مروارید ـ چاپ شانزدهم رجوع کنید.)
فقط همین، شخصیتر...؟!
حمایت بیتردید این مادر نسبت به من، تنها به شعر محدود نمیشد. میفهمیدم چه تصویری از من در ذهن دارد: یک مظلوم بیپناه که صبرش طولانی است. لااقل در مورد «صبر» این را گفت. گفت اگر باز احضار شدی، یا نرو، یا با هم برویم! صبر هم حدی دارد!
این سالها، خلأ و غیاب سیمین بهبهانی را چطور تعریف میکنید؟
دیگر نیست، مثل بزرگانی درگذشته. دیگر نیست، مثل بزرگانی که در آینده نخواهند بود. من با این چاخان تاریخی سرِ لجاجت دارم که اگر او نیست، اما حضورش در قلب و راهش در کتابها ادامه دارد. من خود این «مادر» را میخواهم، وگرنه یاد و حضورش فقط امری متعلق به سوبژکتیویته است. «ذهن» که زندگی نیست. کیستیها و چیستیها هیچکدام ماندگار نیستند. به هر تعبیر جای بهبهانی جدا خالی است. یک شعار دیگر هم هست که من از شنیدن آن دندان درد میگیرم. میگویند رفتن مهم نیست، جانشین دارد! کو جانشین؟! منظورم شعر است، منظورم همه آن امکانات و ظرفیتهایی است که گاه در یک آدم جمع میآیند.
نظر شما