در این جلسه عبدالله کوثری به یکی از مهمترین نکتهها در آغاز ادبیات آمریکای لاتین یعنی مسئله هویت پرداخت و درباره سرمنشاء آن در ادبیات این منطقه، گفت: ﻣﻠﺖﻫﺎ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﻛﻪ وجود دارند و هستند. ﺁﻥﻫﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻮﻳﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺪﻥﻫﺎﻯ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﻰ ﺁﺯﺗﻚ ﻳﺎ ﻣﺎﻳﺎ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ، ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻘﺪ ﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. از طرف دیگر از اسپانیاییها هم نمیتوانند بگیرند. پس باید آن را ابداع کنند و این همان نکتهای است که نویسندگان باید به آن خیلی توجه داشته باشند یعنی ابداع و تخیل.
وی افزود: از مشکلات جوامع آمریکای لاتین، این است که ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﺎهمگنﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﺸﻜﻞ ﺑﻌﺪﻯ ﻫﻢ ﺍین است که ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺟوامعی ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻬﺎﺩﻯ ﻛﻪ ﺭﺷﺪ ﻛﺮﺩﻩ، ﺍﺭﺗﺶ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺒﺐ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻰﺑﻴﻨﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺜﺒﻴﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻠﺖﻫﺎ، ﺩﻭﺭﻩﻫﺎﻯ ﻋﺠﻴﺐ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭﻯ ﺷﺮﻭﻉ میﺷﻮﺩ؛ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭﻯﻫﺎﻯ ﺍﺑﺪﻯ ﻛﻪ ﻳﻚ ﭘﺎﻳﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﺻﻠﻰ ﺁﻥﻫﺎ ﻛﻠﻴﺴﺎ ﺑﻮﺩﻩ، ﭼﻮﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻮﺩﻩ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﻣﻰﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻳﻚ ﭘﺎﻳﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻗﺪرتشاﻥ ﺳﺮﻧﻴﺰﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍست. ﺣﺎﺻﻞ همه اینها ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻫﻰ ﻣﻠﻰ ﺩﺭﻣﻰﺁﻳﺪ و ﺍﺩﺑﻴﺎﺗﻰ ﺷﻜﻞ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﺗﻼﺷـﺶ بر این است که بگوید من هستم و وجود دارم.
مترجم «آئورا»، سپس از نویسندگان چیرهدستی چون ﺧﻮﺁﻥ ﺭﻭﻟﻔﻮ، ﮔﺎﺑﺮﻳﻞ ﮔﺎﺭﺳﻴﺎ ﻣﺎﺭﻛﺰ، ﻣﺎﺭﻳﻮ ﺑﺎﺭﮔﺎﺱ ﻳﻮسا، ﺧﻮﺭﺧﻪ ﻟﻮﺋﻴﺲ ﺑﻮﺭﺧﺲ، ﻛﺎﺭﻟﻮﺱ ﻓﻮﺋﻨﺘﺲ، ﻣﻴﮕﻞ ﺁﻧﺨﻞ ﺁﺳﺘﻮﺭﻳﺎﺱ ﻭ ﺧﻮﻟﻴﻮ ﻛﻮﺭﺗﺎﺳﺎﺭ نام برد که به گفته او ادبیات آمریکای لاتین، وامدار خلاقیت ذهن و قلم بدیع آنهاست. کوثری درباره ادبیات این جغرافیا، گفت: ﭘﺎﺑﻠﻮ ﻧﺮﻭﺩﺍ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ «ﺍﺳﭙﺎﻧﻴﺎﻳﻰﻫﺎ ﻃﻼﻯ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭﻟﻰ ﻃﻼﻯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻃﻼ ﺯﺑﺎنشان ﺑﻮﺩ. ﻣﺎ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻥﻫﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺟﻬﺎﻥ ﺷﺪﻳﻢ». ﺍﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﺧﻴﻠﻰ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪﻣﺜﺎﺑﻪ ﺑﻨﺪ ﻧﺎﻓﻰ، ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻯ ﻻﺗﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻭﺻﻞ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻯ ﻻﺗﻴﻦ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﻫﻢ ﺭﻭﻯ ﻣﻰﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻰ ﺩﺭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺁﻥﻫﺎ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻣﻰﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻛﺒﻴﺮ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺍﺳﺖ.
مترجم رمان «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» با اشاره به استعمار آمریکای لاتین به دست اسپانیاییها ادامه داد: ﻛﺸﻮﺭﻯ ﻛﻪ ﻣﺴﺘﻌﻤﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺘﻪﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺟﻮﻉ ﻭ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻫﻮﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﺎ ﻛﻤﺒﻮﺩ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ این باعث میشود که نویسندگان آن به دل کوه و بیابان بزنند تا فرهنگ بومی را استخراج کنند و به ادبیاتشان رنگ و بوی متفاوتی ببخشند که ما به آن «ادبیات منطقهگرا» میگوییم. این ادبیات بعدها مرجع و منبع خیلی از نویسندگان دیگر میشود منتهی با این تفاوت که ﺣﺴﺎﺳﻴﺘﻰ ﻛﻪ ﺳﺮ ﻫﻮﻳﺖ ﻭ ﺍﻗﻠﻴﻢ ﻭ ﻣﻨﻴﺖ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻯ ﻻﺗﻴﻨﻰ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻛﻪ اینﻫﺎ ﺗﻘﻠﻴﺪ ﻣﺤﺾ ﻧﻜﻨﻨﺪ.
ﻣﺘﺮﺟﻢ ﺭﻣﺎﻥﻫﺎﻯ معروفی ﭼﻮﻥ «ﺳﻮﺭ ﺑﺰ» ﻭ «گفتﻭﮔﻮ ﺩﺭ ﻛﺎﺗﺪﺭﺍﻝ» درباره رئالیسم و روند درونگرایی شدن آن، اینطور توضیح داد: ﺁﻏﺎﺯ ﻗﺮﻥ ﺑﻴﺴﺘﻢ ﻭ ﺗﺤﻮﻻﺕ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﻋﺚ میﺷﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻈﺎﻡ ﺍﺭﺯﺵﻫﺎﻯ ﻏﺮﺏ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺭﺩ. ﺍﻳﻦ اتفاقﻫﺎ ﺭﻣﺎﻥ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﺮﻥ 20 ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﺤﻮﻝ ﻭ ﺗﻌﺮﻳﻒ رئالیسم ﺭﺍ ﻫﻢ ﻋﻮﺽ ﻣﻰﻛﻨﺪ؛ طﻭریکه رئالیسم، ﺩﻳﮕﺮ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﻭﻥﮔﺮﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﺩﺭﻭﻥﮔﺮﺍ میﺷﻮﺩ. ﻳﻌﻨﻰ ﻣﻦ، ﻇﺎﻫﺮﻡ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪی ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﺭونم ﻣﻰﮔﺬﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻭﺳﻌﺖ ﻣﻰﺩﻫﺪ.
کوثری در ادامه سخنانش به پیدایش جنبش سوررئالیسم در فرانسه اشاره کرد و آن را منبع الهامی برای دو نویسنده آمریکای لاتین در پاریس یعنی «ﺁﻟﺨﻮ ﻛﺎﺭﭘﺎﻧﺘﻴﻪ»ی ﻛﻮﺑﺎﻳﻰ و «ﻣﻴﮕﻞ ﺁﻧﺨﻞ ﺁﺳﺘﻮﺭﻳﺎﺱ»ی گواتمالیایی دانست و گفت: ﺁﺳﺘﻮﺭﻳﺎﺱ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﻳﺲ مینویسد ﺑﻪ ﻧﺎﻡ «افسانههاﻯ ﻣﺎﻳﺎ» ﻛﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﺨﻴﻞ ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﻴﺰﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﺖﻫﺎ ﺣﺘﻰ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ نمیﺩﻳﺪﻧﺪ. آﻧﺪﺭﻩ ﺑﺮﺗﻮﻥ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ «ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺷﺠﺎﻋﺖ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﻳﺪﻳﻢ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﺗﺨﻴﻼﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻫﺎﻳﻰ ﻛﺸﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﭘﺎﻳﻪ ﻋﻴﻨﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺗﺨﻴﻞ ﻛﻨﻴﻢ».
وی سپس از تسلط نویسندگان آمریکای لاتین بر ادبیات غرب سخن راند و توضیح داد: این نویسندگان از ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻏﺮﺏ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﻓﺖ ﺑﻮﻣﻰ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﻰﺑﺮﻧﺪ، ﺑﺪﻭﻥ اینکه ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮ ﺑﻮﻣﻴّﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻛﻨﻨﺪ. مثلا ﺑﺎﺭﮔﺎﺱ ﻳﻮﺳﺎ، نویسندهای ﺭﺋﺎﻟﻴﺴﺖ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﻣﻴﺮﺍﺙ ﻣﺎﺷﺎﺩﻭ ﻭ ﺑﻮﺭﺧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻭ میﺑﻴﻨﻴﻢ. ﺍﻭ «ﺟﻨﮓ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ» ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ که یک تجربه زیسته برای به نگارش درآمدن لازم دارد و نمیشود آن را صرفاً در یک آپارتمان و با تخیلِ صرف نوشت.
این مترجم پیشکسوت اهل همدان که در مشهد و در جمع علاقهمندان به ادبیات آمریکای لاتین سخنرانی میکرد، همچنین گفت: ﻳﻚ ﭘﺎﻳﻪ ﻋﻤﺪﻩ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻯ ﻻﺗﻴﻦ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﻣﻦ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻣﺼﺪﻕ ﺭﺍ ﻣﺜﺎﻝ ﺯﺩﻩﺍﻡ که میﺗﻮﺍﻧﺪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺗﺮﺍژیکﺗﺮﻳﻦ ﺷﺨﺼﻴﺖﻫﺎﻯ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﺎﺷﺪ. ﭼﺮﺍ ﻛﺴﻰ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﻴﺴﺖ؟ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻯ، ﺑﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻠﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﻯ ﺩﻭﺵ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ میﺩﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻜﺸﺪ، ﻧﻪ ﺟسماً میتواند ﻭ ﻧﻪ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﻰﺩﻫﺪ. ﺣﺎﻻ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻛﻤﺘﺮ ﺍﺯ «ژﻧﺮﺍﻝ ﺩﺭ ﻫﺰﺍﺭﺗﻮ»ﻯ ﻣﺎﺭﻛﺰ ﻣﻰﺍﺭﺯﺩ؟!
کوثری در انتهای سخنان خود به لزوم بهرهگیری نویسندگان از تاریخ در ادبیات معاصر پرداخت و آن را یک نقطه عطف و سکوی پرش نویسندگان بهخصوص نویسندگان جوان و تازهکار دانست و گفت: ما ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺯ تاریخمان ﺩﺭ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩﺍﻳﻢ؟ ﻳﺎ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺣﺮﻛﺘﻰ ﻣﺜﻞ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﺩﺑﻰ ﻧﭙﺮﺩﺍﺧﺘﻪﺍﻳﻢ؟ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ نویسندگان ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﻃﻴﺮﻣﺎن ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ؟ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻛﻞ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﺍﺭﻭﭘﺎ، ﺍﺳﺎﻃﻴﺮ ﻳﻮﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ، ﻧﺼﻔﺶ از بین میرود؛ این در حالی است که تاریخِ غنی و پربارِ ایران و اساطیر ایرانی سرشار از مضامین بکر و سوژههای ناب و خلاقانه است که میتواند بهراحتی دستمایه نویسندگان جوان در ابتدای راه نوشتن باشد.
نظر شما