نخستین روزی که قدم به مدرسه گذاشتم ـ سال تحصیلی 40 ـ 39 ـ اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد، خطِ خوشی بود که با مرکب تقریبا سوخته و قهوهای رنگ، پشت شیشه مدیر مدرسه به سمت حیاط، خودنمایی میکرد. سواد خواندن نداشتم، اما چند ماه بعد که خواندن آموختم، این شعر بسیار آشنا، ملکه ذهنم شد:
تا نباشد چوبِ تر
فرمان نبرد گاو و خر!
و به محض ورود به کلاس، ترکه به کف دست گرفته معلم، به ما گفت:
چوبِ معلم گِلُه
هر کی نخورده خُله!
و این چنین شد که آموختیم، آموختن با چوب و ترکه و فلک و ترساندن، سادهتر صورت میگیرد و دانشآموزان همانند گاو و خر، فقط با سیخونک و ضربات وارده به کف دست آدم میشوند و درس خواهند خواند، ولاغیر، و بعدها در کتابهای درسیمان خواندیم:
درخت تو گر بارِ دانش بگیرد
به زیرآوری چرخ نیلوفری را
و ایضاً:
دانشطلب و بزرگیآموز
تا روز تو به شود زِ دیروز / و یا:
تا به نگرند روزت از روز
و همچنین:
توانا بود، هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر بُرنا بود!
و یادش بخیر کاکا توفیق که، چنین مینوشت:
توانا بوّد هرکه دارا بود. و گویا زمانه ما را میدید: دارایی و دانایی و توانایی؟!
ترس از سیاهچال و حبس در مدرسه، همواره لولویی بود که در برابر دانشآموزان قدر برافراشته بود و به محض فرارسیدن زنگ تعطیلی و یا وقت تعطیلی، جمله آشنای: فیتیله، فردا تعطیله، را فریاد میزدیم!
نگاهی به عکسهای قدیمی مکتبخانه بیندازید تا در یابید، چرا همواره مدارس جایگاه گریز بوده و فرار کردن از آن، دلچسب و مطلوب جلوهگر شده است؟
اولین مهندس آرشیتکت ایرانی، بدون شک میرزا مهدیخان شقاقی است که در مقابل جور و ستم معلم مکتبخانه، تصمیم گرفت او را با بمب منفجر کند و به زیر تشک مُعلم مکتبخانه، باروت و گوگرد و فتیله کار گذاشت و او را به هوا فرستاد، تا خود از فضای تنگ و دهشتناک مکتب خلاص شود. این دانشآموز استثنایی، آثاری از خود در شهر تهران به جا گذاشته است. که به رغم گذشت قریب به یک و نیم قرن، همچنان استوار و پابرجا باقی ماندهاند: عمارت قصر فیروزه و مجموعه عمارتهای مسجد و خانهمیرزا حسینخان سپهسالار، در میدان بهارستان تهران.
کم نبوده و نیستند، کتابهایی که درباره روش آموزش در ایرانِ قبل از مشروطیت طی سالهای گذشته، به چاپ رسیدهاند و نویسندگان آنها، سالها قبل دست به قلم برده و از کاستیهای نظام آموزشی در ایران گفتهاند. از «سوانح عمر» شمسالدین رشدیه که نشر تاریخ ایران آن را به چاپ رسانده، تا اقبال قاسمی پویا که «مدارس جدید در دوره قاجاریه، بانیان و پیشروان» را نوشته و نشر دانشگاهی آن را در سال 1377، روانه بازار کتاب کرد. سعید نفیسی و جعفر شهری در «به روایت سعید نفیسی» و طهران قدیم، از نحوه آموزش در مکتبخانهها گفتهاند و از چگونگی «حفظ کردن» تمامی دروس، سخن راندهاند و من نمیدانم آموختن نام دهها دایناسور، در کتاب زمینشناسی رشته طبیعی در کلاس ششم متوسطه و سال آخر تحصیلی، به چه درد دانشآموزی مثل من و امثالهم میخورد؟ تیرانوزورس، تری سراتوپس، ایگو آنودون و اسامی قلمبه و سلمبهای که بعد از گذشت بیش از 45 سال، همچنان در ذهن من غَلیان میکنند و خدا پدر معلم شیمی ما را بیامرزد که از حفظ کردن جدول مندلیف ما را معاف کرد! امری که هنوز هم در نظام آموزشی ما سرلوحه امور است و «از بر کردن» دروس از اهمّ کارهاست و نمیدانم از انباشت این همه اطلاعات بهدرد نخور، ره به کجا خواهیم برد و بماند بلای چهارتستی و کمک آموزشیهای فراوان موجود در بازار که از بام تا شام در صدا و سیما تبلیغ میشوند و انواع و اقسام مدارسی که دهها میلیون تومان از والدین دانش آموزان میگیرند و نام بیمسمای «غیرانتفاعی» را یدک میکشند و «دستچین کردن» دانشآموزان در تیزهوشان و فرزانگان و امثالهم، چقدر به سطح ارتقای علم و دانش اجتماع کمک کرده است، خدا عالم است.
نیک به یاد دارم سالی که قدم به مدرسه گذاشتم، دانشآموز «چپ دست» را به چوب و فلک میبستند تا با «دست راست» قلم و مداد را به دست گیرد و چون او به صورت غریزی، چپ دست بود و نمیتوانست با دست راست بنویسد، باید ضربات ترکه و خطکش را در هوای سرد پاییز و زمستان تحمل میکرد و معلم و مسؤولان مدارس، فاقد این فهم و درک بودند که دانشآموز چپ دست، هیچ ارادهای در این زمینه ندارد و توجیه امر این بود که: دست چپ به درد طهارت گرفتن میخورد و با دست نجس نباید به کلمات و متن کتاب درسی دست زد!
کتاب فوق، آینه تمام نمای نظام آموزشی ایران، قبل از انقلاب مشروطیت است و آن که میخواست در مکتبخانهها، سوادی بیاموزد، میباید: رستمنامه، توبه نصوح، جولنبور[جُلُنبر]، چاووشنامه، حیدربیگ، شش ترجیحبند مشدیان، شکرطعام، شیخ صنعان و دختر ترسا، ضامن آهو، عاق والدین، مرد سادهدل که خر خرید، موش و گربه، نان و پنیر، نان و حلوا، نصایحالحکما، بهرام و گلاندام، چهار درویش، روباه و خرس، نوشآفریننامه، سلیم جواهری، دلّه و مختار، عباس دوس، ملک جمشید و طلسم آصف و حمام بلور، نه تو، نه این، نه اون و یمنعون الماعون و امثالهم را بخواند و باسواد شود.
حضور ملموس پول در نظام آموزشی فعلی ما غیرقابل انکار است و نمیدانم، پدر و مادری که طی سال، میلیونها تومان پرداختهاند، آیا در مقام طلبکار نخواهند نشست و ظاهر نخواهند شد و آیا کاستیها دانشآموزان، در مقابل این پرداختها، رنگ نخواهند باخت؟
طبق قانون اساسی، آموزش در کشورمان رایگان و اجباری است، آیا چنین است؟ رایگان که به یقین نیست و اجباری بودن آن را باید مسؤولان پاسخ بدهند، که اگر احدی از فرزندان این دیار، به هر دلیلی، پا به مدرسه نگذارد، چگونه قانون مثلا با والدین آن فرد برخورد خواهد کرد و ایا اصلا برخوردی میشود؟
نسل من، از ابتدایی تا آخرین مراحل تحصیلات عالیه، کاملاً رایگان تحت آموزش بودیم و نظام آموزشی از ما طلب کار بود و حالا که خانوادهها خود را طلبکار میدانند، وضع چگونه خواهد بود؟
راهیابی کتابهای کمکدرسی به مدارس، امری انکارنشدنی است، هرچند که مسئوولان آن را انکار میکنند و این در حالی است که در بسیاری از شهرستانها، معلمان، ضمن ترویج استفاده از کتابهای کمکدرسی، خود به گونهای در این کار به صورت مستقیم و غیرمستقیم مشارکت دارند و حداقل در کلاسهای مؤسسات نام آشنای کتابهای کمکدرسی، تدریس کرده از این راه، نمدی برای کلاه خود تهیه میکنند و به یقین سرشان بیکلاه نمیماند. البته این امر را نمیتوانیم به تمامی معلمان تعمیم دهیم، اما حضور پررنگ کتابهای کمکدرسی، غیرقابل انکار است، حال مستقیم و یا به صورت غیرمستقیم. سالهاست از «سند تحول نظام آموزشی» سخن به میان آمده و نمیدانم محتویات این سند چیست و آثار تحول چه زمانی در نظام آموزشی ما هویدا خواهد شد، اما میدانم، تا مراحل عالی آموزشی نیز دانشجویان ما قادر نیستند یک جمله کامل و بدون غلط انگلیسی را در محاوره خود به کار برند و در همین کشور همسایه ما پاکستان، این امر، کاملاً عادی است و همین امر نشان دهنده این است که کسب مدرک، به هر طریق و وسیلهای، ملکه ذهن دانشآموزان و خانوادههای آنان است.
عدم همخوانی خروجیهای دانشگاههای ما با بازار کار، بخش دیگری از این کاستی فاحش است و به رغم این که صندلیهای بسیاری در انواع و اقسام دانشگاههای ما، خالیاند و بدون آزمون و کنکور و فقط در قبال دریافت پول، دانشجو میپذیرند، بازار کنکور، همچنان تنورش داغِ داغ است و مسؤولان به هیچ وجه حاضر نیستند کنکور را نادیده گرفته و رأی به حذف آن بدهند و در تعقیب این امر، بازار کتابهای چهارتستی نیز روبه راه است و تا کنکور هست، آنها نیز هستند.
نظام آموزشی ما کمّی است و از کیفیت کمتر خبری را در آن میتوانیم بیابیم. آیا این تعداد دانشجوی فارغالتحصیل، که بعضا توقع معقولی باید از بازار کار داشته باشند، نیاز واقعی کشور هستند؟ چرا نظام آموزشی ما سمت و سوی فراگیری حرف و فن خاصی را ندارد و اگر دارد، بسیار کمرنگ و ضعیف است؟
وجه تمایز کشورهای مختلف جهان، در روزگار ما فقط و فقط در علم و دانش و آگاهی است. امری که عباس میرزا نایبالسلطنه و قائممقام ثانی از جمله اولین تشخیصدهندگان آن در کشورمان بودند و با اعزام دانشجو به اروپا، سعی کردند این خلاء را برطرف نمایند و میرزاتقیخان امیرکبیر با پیافکندن دارالفنون، آن را ادامه داد و با اعزام دانشجو در اوایل قرن حاضر، شکل دیگری به خود گرفت و با شکلگیری دانشگاه تهران، بر ضرورت این امر تاکید گذارده شد و با رشد و توسعه آموزش عالی، پس از انقلاب، این امید به وجود آمد که به کیفیت برسیم، اما به کمیت رسیدیم.
قطع به یقین، با توجه به بالابودن ضریب هوشی دانشآموزان ما، چنانچه بتوانیم براساس نیاز کشور، آنان را تربیت کنیم و آموزشهای لازم را در اختیار آنها بنهیم، آینده استقلال اقتصادی کشور را تضمین خواهیم کرد، هرچند که استقلال امری نسبی است و استقلال مطلق و بینیازی به دیگر کشورها، نزد هیچ کشوری در پهنه گیتی یافت نمیشود.
چهارده میلیون دانشآموز ـ که سیصد هزار نفر آنها، کلاس اولی هستند ـ امسال در یکصد و ده هزار مدرسه، بار دیگر در طلب علم برخواهند آمد. سرمایهگذاری بر روی این نسل، هرچقدر هزینه در برداشته باشد، عینا سرمایهگذاری با سود تضمین شده است و باید بکوشیم، علاوه بر کاهش کمیت و بالا رفتن کیفیت آموزشی، آفات آن را بزداییم که بد آفاتی هستند. از کتابهای کمک درسی و شبه درسی، تا پولهای سرگردان موجود در نظام آموزشی ما. این آفات را از آیندهسازان ایران دور کنیم.
نظر شما