نویسنده پرفروش «وصیتها» درباره شیوه غیرطبیعیِ رشدش و لزوم بازگشت به جامعه پادآرمانی «سرگذشت ندیمه» میگوید.
آتوود جادوگر بزرگ ماست، فردی بسیار بالغ با مهارتی حقیقتا تکاندهنده در تشخیص زمان مناسب. او هم بسیار جدی است و هم به طرز شگفتآوری شوخ، و به همین دلیل است که خوانندگان به جهانی شدن پیام او کمک کردهاند. آتوود درست مثل کافکا و اورول به بخشی از گفتمان عمومی تبدیل شده است؛ لباسهای قرمز و سفید به عنوان سمبل مقاومت زنان پذیرفته شده؛ از ایرلند تا آرژانتین و بیشتر از همه در ایالات متحده، جایی که داستان جامعه پادآرمانی او که در آن زنان به بردگان تولیدمثل تقلیل یافتهاند، در آن میگذرد.
دنباله «سرگذشت ندیمه» با سطوح پنهانی محاصره شده تا با کتاب خاطرات نخستوزیر سابق رقابت کند، با این داستان که کامپیوتر داوران بوکر هک شده است (وصیتها در فهرست کوتاه امسال قرار دارد.) او میگوید: «کامیپوترم را در هواپیما جا گذاشتم. فراموشش کردم، چون داشتم «کاپیتان زیرشلواری» تماشا میکردم.» نسخهای از «وصیتها» در کامپیوتر پیدا نمیشد اما به قدر کافی اطلاعات آنجا وجود داشت که اگر به دست نااهلی میافتاد بلوا به پا میشد. او بعد از دو ساعت به کامپیوترش رسید. حالا خودش میخندد و میگوید: «نزدیک بود فاجعه به بار بیاید.»
بعد آمازون با ارسال زودهنگام کتاب برای مشتریانش در ایالات متحده یک هفته پیش از انتشار، ضربه نهایی را زد. آتوود بیاعتنا میگوید: «یک نفر دکمه را اشتباهی فشار داد. یک خطای انسانی بود. خودشان عذرخواهی کردند و ظاهرا اولین بار بود که چنین اتفاقی میافتاد و البته احتمالا اولین باری بود که آمازون عذرخواهی میکرد.»
علیرغم انرژی فوقالعادهاش، آتوود سکونی شبیه به جغد دارد –با سری کج، به دقت گوش میدهد و وقتی حرف میزند تنها دستانش حرکت میکنند. پاسخهای طولانی و گستردهای میدهد، آن هم نه همیشه به سوالی که پرسیده میشود. در نزدیک به ۸۰ سالگی، تعبیر او از این اوج دیرهنگام چیست؟ خودش میگوید: «هیجانانگیز نیست؟ نمیتوانم زمانی را به یاد بیاورم که در یک چیز معمولی بوده باشم. منظورم این است که وقتی به گذشته نگاه میکنم، به یک روش معمولی بزرگ نشدم. (کودکی او در بیابانهای کانادا گذشت.) یک دانشآموز معمولی دبیرستانی نبودم. یک دانشجوی عجیب و غریب بودم و همه چیز همانطور ادامه پیدا کرد.» آتوود در ۱۶ سالگی نویسنده شد، وقتی که داشت از یک زمین فوتبال میگذشت و شعری در سرش ساخت. پس از آن بیش از ۶۰ کتاب در تقریبا تمام ژانرها نوشت و بیش از ۱۰۰ جایزه ازجمله بوکر سال ۲۰۰۰ برای «آدمکش کور» را دریافت کرد. او در تورنتو زندگی میکند و تابستانهایش را در جزیره پلی میگذراند، جایی که بسیاری از رمانهای خود را ازجمله بخشهای زیادی از «وصیتها» را در آن نوشته است.
این نویسنده به تازگی با بروس میلر، مجری سریال تلویزیونی «سرگذشت ندیمه» گفتوگو کرده که درباره کتاب جدید بسیار هیجانزده است. آتوود، تهیهکننده اجرایی این سریال پیش از رونمایی از فصل اول، نوشتن «وصیتها» را آغاز کرد. و از آنجایی که این دنباله ۱۵ سال بعد اتفاق میافتد، نباید هیچ تضادی وجود میداشت. آتوود توضیح میدهد: «ما میدانیم که ۱۵ سال بعد را از کجا شروع کنیم، اما فضای فشردهای برای اتفاقاتی که میافتد و به آن منجر میشود وجود دارد. من فضای خالی زیادی برای او فراهم کردم که خودش میتواند آن را پر کند. مدتها پیش توافق کردیم که او نمیتواند افراد خاص داستان را از بین ببرد.»
«وصیتها» توسط سه نفر روایت میشود: این آخرین وصیت «خاله لیدیا» و اظهارات دو دختر است؛ اگنس که در گیلید بزرگ شده و دیزی که وقتی بچه بود با مادرش به کانادا گریخت.
بیمیلی آتوود به نوشتن از زبان آفرد، راوی «سرگذشت ندیمه» یکی از دلایلی بود که نوشتن دنباله این داستان را علیرغم هیاهوی خوانندگان این همه سال به تعویق انداخت. او با تاکید میگوید: «نمیتوانستم این کار را بکنم. ممکن نیست. که بتوانی دوباره آن صدا را خلق کنی و چیز بیشتری از آن بگیری. نمیتوانستم.» او به طور کلی درباره دنبالهها محتاط است. «دنبالهها همیشه به نوعی تقلید هستند. «بازگشت مری پاپینز» را دیدم. یک دنباله قابل تحسین بود. از آن لذت بردم. اما این دو یکسان نیستند.» آتوود پیش از این گفته بود که «سرگذشت ندیمه» نوشته شده تا به این سوال پاسخ دهد که اگر یک رژیم تمامیتخواه در ایالات متحده وجود داشت، چه شکلی به خود میگرفت؟ «وصیتها» قرار است نشان دهد که چنین رژیمی چگونه دچار فروپاشی میشود: «چه چیزی آنها را به یک چیز دیگر تبدیل میکند؟ چه چیزی باعث از هم گسیختن آنها میشود؟» و برای آن او نیاز به یک محرم داشت: «بنابراین چه کسی در کلِ جمع کاراکترها قرار است بیشتر بداند؟ فقط یک جواب برای این سوال وجود دارد: «خاله لیدیا، یک تامس کرامولِ مونث، متورم از قدرت اما بدون اختیار مطلق.»
بسیاری از خوانندگان در این فکر بودند که اگر در موقعیت آفرد بودند چه کار میکردند، چطور مقاومت میکردند و نجات مییافتند؛ با گفتن داستان خاله لیدیا، آتوود از ما میخواهد درباره موضوعات ستمگری و مشارکت در جرم فکر کنیم. تمام رمانهای او درباره بقاست. همانطور که خاله لیدیا بیان میکند: «چه فایدهای دارد که خودت را جلوی یک غلتک به دور از اصول اخلاقی بیندازی و بعد مثل یک جورابِ خالی از پا هموار شوی؟ ... بهتر است سنگها را پرتاب کنی، به جای اینکه بگذاری به سوی تو پرتاب شوند.» یا آنطور که آتوود میگوید: «ما معمولی هستیم، تا وقتی که معمولی بودن آسان باشد.» او به نقل از یک جنگنده مقاوت لهستانی جنگ جهانی دوم میگوید: «دعا کن که هرگز موقعیت قهرمان شدن پیدا نکنی. کسی به سمت یک ساختمان در حال سوختن نمیدود و کس دیگری را نجات نمیدهد مگر اینکه ساختمانی در حال سوختن وجود داشته باشد... به همین ترتیب، کسی از یک ساختمان در حال سوختن فرار نمیکند و همه چیز را نادیده نمیگیرد، مگر اینکه یک ساختمان در حال سوختن وجود داشته باشد.»
اما دلیل اصلی اینکه آتوود زودتر به دنیایی که خودش خلق کرده باد بازنگشت این بود که پیش از این به نظر دیگر چندان مربوط نمیآمد. «تا مدتها در حال دور شدن از گیلد بودیم و بعد برگشتیم و شروع کردیم به عقبگرد به سمت گیلد، بنابراین به نظر بهجا میرسید.» سرگذشت ندیمه که آتوود نگارش آن را در سال ۱۹۸۴ در برلین آغاز کرد، پاسخ او به کسانی بود که میخواستند آزادیهای بهدستآمده توسط زنان در دهه ۷۰ را دوباره از آنها بگیرند و پروانهها را دوباره درون جعبه کنند. «آنها قدرت انجام چنین کاری را نداشتد.» اما حالا دارند.
یکی از اصول بدیهی آتوود این است که چیزی که جایی در دنیا اتفاق نیفتاده باشد، جایی در داستان او ندارد. همانطور که به ما یادآوری میکند: او این چیزها را از خودش در نیاورده، نوع بشر این کار را کرده. آتوود در مقدمهای که اخیرا برای «سرگذشت ندیمه» نوشته اینطور آورده: «اگر قرار بود یک باغ خیالی بسازم، میخواستم وزغها در آن واقعی باشند.» و این کاملا در مورد «وصیتها» نیز صدق میکند: سایهی واینستین و اپستین (که هر دو متهم به سوءاستفاده جنسی بودند)، داعش و دولت ترامپ را میتوان در داستان او دید. محال است صحنهای که در اردوگاه بازداشت زنان اتفاق میافتد را بخوانی و به مرز امریکا و مکزیک فکر نکنی.
آیا آتوود دارد هشدار میدهد یا تنها منعکسکننده چیزی است که در حال رخ دادن است؟ خودش میگوید: «هر دو. اما هشدارها اگر فقط جنبه موعظه داشته باشند موثر نیستند. در عوض اجرای چیزی که دارد اتفاق میافتد جالب توجه است زیرا بعد افراد فکر میکنند که «چه کار میتوانم بکنم؟» در حالی که اگر یک نفر به شما بگوید: «این کار را نکن» شما فقط پیش خودتان میگویید «اه... خفه شو!»»
این ششمین باری است که آتوود در میان فینالیستهای دریافت جایزه بوکر قرار گرفته. او میگوید: «بردن جایزه فراز و نشیبهایی دارد. اگر ببری همه میگویند نباید برنده بوکر میشدی. و اگر برنده نشوی میگویند آتوود نتوانست برنده بوکر شود.»
خاله لیدیا «وصیتها» را این طور آغاز میکند: «تنها مردگان میتوانند مجسمه داشته باشند، اما به من یکی دادهاند، در حالی که هنوز زندهام.» آیا مجسمهای از آتوود وجود دارد؟ میخندد: «یک سر وجود دارد. ما آن را سرِ وحشتناک صدا میزدیم. به سازندهاش گفتم من شبیه این نیستم و او در جواب گفت: خواهی شد.»
نظر شما