داریوش غریبزاده گفت: حس میکنم مارکز بوشهری بوده، همه عناصر رازآلود داستانهای او اینجا در اقلیم ما وجود دارد، فراتر از کاراکتر شخصی نویسنده، یک اتمسفری حاکم است که اگر قرار است کسی خودش باشد و ادا در نیاورد جز این سبک و سیاق نمیتواند بنویسد.
اغلب داستانهای این مجموعه بسیار کوتاه هستند و در اقلیم جنوب میگذرند. نویسنده نگاه خاصی به زندگی دارد و نوعی شاعرانگی به همراه شفقت و مهر به هستی، با چاشنی فانتزی در آثار او دیده میشود. اما در اغلب داستانها، کوتاهی و فشردگی داستان چنان است که مخاطب را ناکام و منتظر باقی میگذارد.
با داریوش غریبزاده درباره این مجموعه داستان کوتاه گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
کتاب را به امین فقیری تقدیم کردهاید. آیا در تکنیک هم تحت تاثیر او بودهاید؟
اولینها همیشه در ذهن میمانند و اولینها مهمترین تجربههای زیستی در همه شئوناند. اولین مواجهه من در کودکی و لابهلای خوانش قصهها و افسانهها با «دهکده پر ملال» امین فقیری واجد تاثیر شدیدی بود. تا آن زمان اصلا تصور نمیکردم آدمهای معمولی دور و برم دستمایه خلق یک روایت قرار گیرند. من در کودکی با «دهکده پرملال» اشک ریختم و گرمای آن اشکها را تا همیشه بر گونهام حس میکنم. خواندن «دهکده پرملال» در همان اوان، نگاه مرا به پیرامون شکل داد. در ذهن کودکانهام برای آدمهای دور و برم قصه میبافتم. دلیل تقدیم کتاب به این نویسنده ارجمند همین نکته است .
اغلب داستانها، خیلی کوتاه است و به یک صحنه یا موقعیت بسنده کردهاید. و این کوتاهی به داستانها، ساختاری حکایت گونه داده است. چرا اغلب از گسترش بیشتر داستانها پرهیز میکنید. در حالی که موقعیت و داستان ظرفیت گسترش بیشتر را دارند.
کمتر، غنیتر است. این سلیقه من است. کمتر رمان میخوانم و کمتر فیلم سینمایی میبینم. در عوض، تشنه داستان کوتاه و تماشای فیلم کوتاه هستم. به اشاره درست شما، معمولا سراغ یک برش از زندگی میروم و داستانهایم فاقد پیرنگهای فرعی است. این یک خصوصیت است. شاید جایی به ایده مرکزی داستان لطمه زند اما خب،خودم متوجه نمیشوم. قضاوت با خواننده است.
داستان «راکت» که به نسبت باقی داستانها پرداخت و گسترش بیشتری دارد، به نظرم جزو معدود داستانهای کامل این مجموعه است.
بله، راکت یکی از پرگوییهای کتبی من است. بعد از اتمام آن، خودم از خودم تعجب کردم. داستان نان و غولک هم همینطور.
آیا میتوانیم بگوییم ادبیات جنوب، مختصاتی دارد که آن را تبدیل به یک مکتب میکند؟
من نمیگویم ادبیات جنوب مختصاتی دارد که آن را به سبک تبدیل کرده، میگویم اقلیم و جغرافیای انسانی جنوب، مولد این کانسپت فراگیر است. من نکتهای میگویم شاید خیلیها خندهشان بگیرد اما حس میکنم مارکز بوشهری بوده. همه عناصر رازآلود داستانهای او اینجا در اقلیم ما وجود دارد. پس بهنظر من فراتر از کاراکتر شخصی نویسنده، یک اتمسفری حاکم است که اگر قرار است کسی خودش باشد و ادا در نیاورد جز این سبک و سیاق نمیتواند بنویسد.
نوعی فانتزی در کارهای شما دیده میشود. شاید بهترین مثال آن، داستان «موش عاشق» است. اصولا مرز واقعیت و خیال چیست و آیا ادبیات داستانی موظف به رعایت این مرز هست؟
از کودکی فانتزی و واقعیت تواما در زندگی من وجود داشته است. وقتی مادرم زایمان میکرد ما ترس آل داشتیم. آل یک موجود ماورایی است. من از بچگی شاهد تعریف ماجراهای غولک و اهل اونا بوده ام. در بچگیام همزادی داشتم که با او بازی میکردم یا وقتی پدرم به سفر میرفت من او را میدیدم. خب اینها ثمره ذهن کودکی است که از ابتدا زیر بمباران این روایتهای شگفت بوده است. حالا واقعیت چیست؟ برای من آن بخش از اوهام کودکی هم واقعیت است. حتی واقعیتر و دلچسبتر از تصاویر فیزیکی و محسوس پیرامون و روزمرهام. حالا اینکه ادبیات داستانی ملزم و موظف به این باید و نبایدها باشد، دانش من محدود است و نظر نمیدهم. من فقط با نوشتن، خود را تخلیه میکنم. خواننده حق دارد استهزا کند، یا کتاب را پرت کند اما من جز این نمیتوانم بنویسم.
در عین کوتاه بودن، اغلب داستانها خیلی تم محور هستند. مثل «بنی آدم» و... همین بر ویژگی تمثیلی و حکایت گونگی آن میافزاید.
«بنیآدم» یک درام خیلی خلاصه است. شروع و بدنه و پایان دارد. در «بنی آدم» ما به تشریح درون کاراکتر میپردازیم. بهنظرم فرق حکایت با داستان به مفهوم امروزی در همین است. حکایت به درون کاراکتر نقب نمیزند و آدمها بیشتر تیپاند. آیا شخصیت راوی «بنی آدم» تیپ است؟ خوانندگان باید نظر دهند .
با توجه به فیلمساز بودن شما، سینما چه تاثیری بر داستانهای شما داشته؟
به جای سینما بهتر است بگویم فیلم کوتاه. فیلم کوتاه به من چند درس بزرگ داد. از جمله ایجاز و تصویری نوشتن. شاید اگر علاقهمند تئاتر بودم الان رمانی پر از دیالوگ مینوشتم اما فیلم کوتاه به من یاد داد که؛ لاف از سخن چو در توان زد/ آن خشت بود که پر توان زد. این وجه را به شدت میپسندم و البته که سلیقه شخصی است.
به بازنویسی معتقدید؟ عنصر برجسته در اغلب داستانها، شاعرانگی است در توصیف و پرداخت و اصولا نگاه به زندگی. این شاعرانگی چقدر منوط به نوع نوشتن شاعرانه و نازل شدن است و چقدر منوط به بازنویسی؟
من چون با تایپ گوشی همراهم داستان مینویسم بارنویسی معمولا برای برطرف کردن غلطگیری تایپی است. به ندرت جملهای اضافه یا کم میکنم. معمولا یکسره مینویسم و بدون مکث. بهنظر من شاعرانگی در سرتاسر پیرامون ما موج میزند. وقتی شما در صبحدم سوزان زمستان میبینید که یک رفتگر از نانی که میخورد تکهای هم برای کلاغ پیادهرو پرت میکند، خب شعر لامارتین هم به گرد این کنش شاعرانه نمیرسد. سعی من این بوده که این کنشها را تماشا کنم! تماشا مفهوم عمیقی است و بهنظرم با نگاه کردن فرق دارد. من فقط طعم این تماشا را به داستان تزریق میکنم. آن هم ناخودآگاه .
نویسنده مورد علاقه تان کیست؟
گوگول، موپاسان، او هنری، ادگار آلن پو، جیمز تربر را خیلی دوست دارم. کلا با قدیمیترها رابطه بهتری دارم. در همه زمینهها، چه ادبیات، چه سینما.
نظرات