حسن انصاری میگوید: نگاهی به تاریخ ثابت میکند که این ادعای جریان نوتفکیکی که جمهور فقهای امامیه در طول تاریخ با فلسفه مخالف بودهاند، افسانهای بیش نیست.
این طیف که با جمود بر ظواهر و علم نداشتن به دانشهایی چون «هرمنوتیک» کل دستاوردهای تاریخی فلسفه و عرفان در تمدن اسلامی را زیر سوال بردهاند، بارها موجب آزار پژوهشگران این دو موضوع معرفتی بویژه عرفان در حوزههای علمیه شدهاند. به تازگی نیز جنجال آنها در موضوع ساخت فیلمی بر اساس زندگی شمس تبریزی در رسانههای داخل و خارج بازتاب پیدا کرد. یادداشت تحقیقی دکتر انصاری را در ادامه بخوانید: «تصوری عمومی در ميان شماری از اهالی دانشهای دينی وجود دارد که در تاريخ تشيع فقها با فلسفه مخالف و حتی خواندن و آموختن آن را نادرست و بل حرام میدانستهاند. اين تصور افسانهای بيش نيست. من به تاريخ قديم تشيع کاری ندارم. حتی به زمان علامه حلی و شاگردانش هم کاری ندارم (در هر دو مورد میتوان از نمونههای بسيار از اهتمام به فلسفه و دانشهای عقلی سراغ گرفت.) در همين چند قرن اخير بسياری از فقها و اصوليان در عين حال اهل فلسفه و بل فيلسوف و متفلسف به معنای متعارف در سنت اسلامی بودهاند. در عصر صفوی محقق اردبيلی و ميرداماد و محقق سبزواری و آقا حسين خوانساری و آقا جمال و فاضل سراب و ملای شيروانی و فاضل هندی و بسیاری دیگر از فقهای معتبر و طراز اول نه تنها آموزشهای فلسفی داشتهاند بلکه در اين رشته صاحب کتابهای مهمند.
اصول فقه مکتب شاگردان وحيد بهبهانی آميخته با فلسفه است و در اصفهان مهمترين فقيهان و اصوليان سده نوزدهم در دانش فلسفه شاگردان ملا اسماعيل خواجویی و آقا محمد بيدآبادی و ملا علی نوری بودهاند. ملا مهدی نراقی و ملا احمد را تنها مرادم نيست. حتی کسانی مانند حاجی کلباسی و محقق شفتی و فقها و اصوليان ديگر در درس فلسفه شرکت کردهاند. شاگردان وحيد بهبهانی و شاگردان شاگردان او بيشترشان قبل از استقرار در نجف در اصفهان از مکتب فلسفی اصفهان بهرهمند بودند و در نزد استادان برجسته اصفهان در فلسفه این دانش را آموخته بودند. آثار اصولی فقهای اصفهان و عتبات و طهران آن عصر پر است از نکتههای فلسفی و دلالاتی قوی دارد بر اطلاع از فلسفه و بهرهوری از دانش فلسفه در علم اصول. از عصر شيخ انصاری به بعد و به ويژه با آخوند خراسانی به اين طرف اصلا علم اصول بدون فلسفه دانی ممکن نبود و نيست. اين فقط منحصر به آخوند و صاحب نهاية نمیشود که از آموزشهای فلسفی هر دو، اولی نزد حاجی سبزواری و دومی نزد شيخ محمد باقر اصطهباناتی، خبر داريم بلکه تمامی اصوليان مهم عتبات در اواخر سده نوزدهم و در طول سده بيستم يا در خود نجف و يا در اصفهان و یا در طهران در محضر استادان مسلم فلسفه اين دانش را خوانده بودند.
بيشتر شاگردان ميرزای جلوه و آقا علی مدرس و شاگردان آنها بعدا در شمار فقهای اصولی معتبر در عراق و ايران شدند. فهرست شاگردان آخوند کاشی و جهانگيرخان قشقایی در اصفهان نشان میدهد که تعداد زيادی از آنها بعدا در شمار فقيهان و اصوليان برجسته قرار گرفتند. کسانی مانند آقا ضياء عراقی و يا حتی سيد ابوالحسن اصفهانی در اصفهان فلسفه آموخته بودند. آقای بروجردی که حکمت را خيلی جدی خوانده بود. تقريبا همه فقهای معتبر نجف در نسلهای متوالی به ترتيب از محضر اصطهباناتیِ يادشده و همچنين سيد حسين بادکوبهای و بعد شيخ صدرا بادکوبهای و شيخ مرتضی طالقانی و بسياری ديگر از مدرسان فلسفه آموزش ديده بودند. در نسل همدرسان مرحوم پدرم بيشتر فضلا درس شيخ صدرا را در شرح منظومه و اسفار شرکت کرده بودند.
مرحوم پدرم خود در نجف چند سالی درس شيخ صدرا میرفت و در تهران بعدها مدتی، خود میگفت، متنی فلسفی را به قصد تعميق در مباحث با مرحوم آقای دکتر مهدی حائری يزدی به مباحثه و مذاکره خوانده بود. بسياری از مجتهدان نجف در نيمه سده بيستم قبلا مدتی را در طهران در محضر استادان مسلم فلسفه مشاء و حکمت متعاليه مانند آقا حسن کرمانشاهی و آقا هاشم گيلانی به آموختن فلسفه پرداخته بودند. در همين تهران جدا از کسانی مانند فاضل تونی و ميرزا طاهر تنکابنی که ممحض در فلسفه بودند شيخ عبدالنبی نوری و ملا محمد آملی و فرزندش شيخ محمد تقی آملی و افراد متعدد خاندان آشتيانی و از جمله ميرزا احمد آشتيانی و مرحوم رفيعی قزوينی و خيلی ديگر همزمان از استادان معتبر فلسفه و فقه و اصول بودند.
به واسطه حضور مرحوم حکمی يزدی و شاه آبادی و برخی ديگر از شاگردان ديگر نسل جلوه و قمشهای و آقا علی مدرس در قم تقريبا کمتر فقيهی در سده بيستم در اين شهر میشناسيم که دورهای در فلسفه از شرح منظومه و يا شرح اشارات و اسفار را نگذرانده باشد. مرحوم آقای سيد احمد خوانساری در تدریس شفای بوعلی و فلسفه مشاء استاد مسلم بود. فلسفه در قم تا قبل از شروع درسهای مرحوم آقای طباطبایی تدريس میشد و چندين استاد مسلم فلسفه و عرفان آثار حکمی و عرفانی را تدريس میکردند. حتی در مشهد تدريس فلسفه هيچگاه منقطع نبود. فهرست شاگردان آقا بزرگ شهيدی و فاضل خراسانی را کافی است ببينيد تا متوجه شويد که تقريبا تمامی فقهای مطرح مشهد در طول حدود هشتاد سال گذشته از ميان شاگردان اين دو بودند. بسياری از آنها بعدا به نجف رفتند و در آنجا به تدريس فلسفه اشتغال داشتند (مانند مرحوم آقای بجنوردی که در فقاهت و عمق اصولیاش ترديد نيست.) در خود نجف هم در طول صد و اندی سال گذشته تدريس فلسفه تقريبا هيچ گاه انقطاع نداشته است.
نگاهی بکنيد به کتاب «الفردوس الأعلی» اثر مرحوم کاشف الغطاء (با حواشی مرحوم قاضی طباطبایی) تا متوجه اين مطلب شويد. مرحوم آقا نجفی در سياحت شرق از تدريس فلسفه در نجف سخن میگويد. درست است که گاهی تدريس فلسفه مورد انتقاد شمار بسيار محدودی از فقيهان قرار میگرفت و درس فلسفه درسی عمومی در حوزه نبود اما همواره به گواهی منابع تاريخی و شهادات اشخاص مطلع تداوم داشت. دایی من مرحوم آقا عزيز طباطبایی به من میگفت که نيای مادریام سيد محمد کاظم طباطبایی يزدی در اصفهان آن مقدار فلسفه و حکمت خوانده بود که وقتی به نجف رفت تا مدتی معروف به سيد کاظم حکمی بود. در نسلهای بعدی کسانی مانند شيخ عبد الکريم زنجانی و مرحوم مظفر و شهيد صدر آثاری در فلسفه مینوشتند. نوشتن و دنبال کردن اصول اعلام ثلاثه (نائينی، آقا ضياء و غروی کمپانی) مگر بدون فلسفه و دانستن آن ممکن میشد و میشود؟مرحوم آقای خویی هم حکمت آموخته بود و در اصول از آن بهره میبرد. او حتی به محضر مرحوم سيد علی قاضی هم میرسيد.
واقعيت اين است که دست کم از دوران صفوی به اين طرف فلسفه اسلامی بخشی از تاريخ و هويت شيعه است و با دانشهای کلام و اصول پيوسته. بسياری از مباحث علم اصول اساسا به دليل اطلاع بر فلسفه توسعه يافته و دقت ورزیهای اصوليانی مانند آقا ضياء و نائينی و مرحوم صاحب حاشيه و صاحب درر و صاحب وقايه بدون فلسفه و منطق و آشنایی با مباحث آن ممکن نبود و نيست. اين تصور که فقيهان اصولی با فلسفه و اهالی فلسفه اسلامی و با حکمای مکتب اصفهان و طهران مخالف بودهاند تصوری نادرست است و گويای واقعيت نيست. حساب پارهای از مخالفتهای موردی را بايد به اسباب و علل ديگر و جزیی راجع دانست و نبايد حکمی عمومی صادر کرد.»
نظر شما